آوازی که سرسام شد
خانم علی نژاد متاسفانه باز هم سلام؛
«متاسفانه»؛ چون این دومین باری است که اینجا برای شما می نویسم و این بار نیز به مانند بار پیش گله ای در پیش است.
مسیح دوست داشتنی مطبوعات ایران، باز هم بمبی خبری را منفجر کردی و باز هم جنجالی به پا ساختی اما این بار بعید به نظر می رسد که آتش به پا ساخته دامان کسی یا کسانی را بگیرد که این روزها همه مشغول ورچیدن دامان خود هستند!
«آواز دلفین»هایتان را خواندم و نوای زیبایشان را شنیدم اما افسوس که این آواز چه زود سرسام شد! آخر این روزها ظرفیت انسان ها بسیار اندک شده است؛ گروهی ظرفیت نقد شدن را ندارند و گروه دیگری ظرفیت نقد کردن را!
خانم علی نژاد، همه دیدیم -و البته منتظر دیدنش هم بودیم- که یادداشت شما چه زود و چه گسترده مورد هجمه دولتمردان و قلم به دستانشان قرار گرفت؛
خانم علی نژاد، همه دیدیم -و البته منتظر دیدنش هم بودیم- که شیخ مدعی اصلاحات چه زود و چه حقیرانه همه چیز را زیر پا گذاشت و برای تبرئه خود زمین و زمان را متهم ساخت و تمامی بار مسئولیت را بر دوش شما همکارانتان انداخت.
اما مسیح، آنچه را که دیدیم اما نه منتظرش بودیم و نه باورش داشتیم یادداشتی بود که شما برای تبرئه خود نوشتید؛ یادداشتی که پا را از محدوده محافظه کاری و توجیه یک اشتباه برای گریز از مجازات فراتر گذاشته بود و به مدیحه سرایی عاشقانه ای بدل گشته بود.
یادداشتی که از مجنونی افسار گسیخته، اسطوره ای بی بدیل ساخته بود؛ دیوانه ای که به تنهایی ملتی را به ورطه نابودی می کشاند را همچون «مرد تنهای شب» قهرمانی خنجر خورده از نارفیقان معرفی کرده بود و دلقکی را که دوست دارد تنها بازیگر روی سن باشد، گلادیاتوری تنها مانده در میدان نبرد خوانده بود.
مسیح باز مصلوب ما، می دانم و می دانیم که هنوز داغ زخم های بسیاری بر پیکرت باقی مانده است، اما اگر ضربات جلاد استبداد تا این حد سهمگین بوده است که قلمت را به تسخیر خود درآورد پس چرا باز هم به این بازی وارد شدی؟
چطور باید باور کنیم که سوگوار در عزای تنهایی محمود احمدی نژاد همان نویسنده ای است که در آواز دلفین ها رجز خوانده بود «می توان ... از پيشداوريها و متهم شدن به جنگ رواني و سياهنماييها نهراسيد».
خانم علینژاد، احساس نمی کنید که اساسا اگر اینگونه رجز خوانی نکنیم و خوانندگان را به خود امیدوار نکنیم بهتر است تا اینکه آنها را روزی شاد و روز دیگر سرخورده سازیم؟ آیا احساس نمی کنید با این کار نه تنها دردی از دردهای آنان درمان نکرده ایم که حتی آنان را روز به روز ناامیدتر و بدبین تر نیز ساخته ایم؟
خانم علی نژاد، شما بگویید با این روال دیگر از فردا چگونه می توان با مردم صحبت کرد؟ چگونه می توانیم ادعا کنیم که می خواهیم حرف دل آنها را بزنیم؟ چگونه به آنها بقبولانیم که آمده ایم تا برایشان کاری کنیم؟ چرا نباید چشم بر روی ما ببندند که «اینان نه حرفشان اعتباری دارد و نه قولشان دوامی»؟
خانم علی نژاد، استبداد و سانسور را همه ما تجربه کرده ایم و می کنیم، اما علی رغم تمامی احترامی که برایتان قائل هستم، این شیوه افراط و تفریط شما را تنها می توانم شیفتگی برای شهرتی که ظرفیتش هنوز حاصل نشده تعبیر کنم، ای کاش که اشتباه کنم، ای کاش که اشتباه کنم.
«متاسفانه»؛ چون این دومین باری است که اینجا برای شما می نویسم و این بار نیز به مانند بار پیش گله ای در پیش است.
مسیح دوست داشتنی مطبوعات ایران، باز هم بمبی خبری را منفجر کردی و باز هم جنجالی به پا ساختی اما این بار بعید به نظر می رسد که آتش به پا ساخته دامان کسی یا کسانی را بگیرد که این روزها همه مشغول ورچیدن دامان خود هستند!
«آواز دلفین»هایتان را خواندم و نوای زیبایشان را شنیدم اما افسوس که این آواز چه زود سرسام شد! آخر این روزها ظرفیت انسان ها بسیار اندک شده است؛ گروهی ظرفیت نقد شدن را ندارند و گروه دیگری ظرفیت نقد کردن را!
خانم علی نژاد، همه دیدیم -و البته منتظر دیدنش هم بودیم- که یادداشت شما چه زود و چه گسترده مورد هجمه دولتمردان و قلم به دستانشان قرار گرفت؛
خانم علی نژاد، همه دیدیم -و البته منتظر دیدنش هم بودیم- که شیخ مدعی اصلاحات چه زود و چه حقیرانه همه چیز را زیر پا گذاشت و برای تبرئه خود زمین و زمان را متهم ساخت و تمامی بار مسئولیت را بر دوش شما همکارانتان انداخت.
اما مسیح، آنچه را که دیدیم اما نه منتظرش بودیم و نه باورش داشتیم یادداشتی بود که شما برای تبرئه خود نوشتید؛ یادداشتی که پا را از محدوده محافظه کاری و توجیه یک اشتباه برای گریز از مجازات فراتر گذاشته بود و به مدیحه سرایی عاشقانه ای بدل گشته بود.
یادداشتی که از مجنونی افسار گسیخته، اسطوره ای بی بدیل ساخته بود؛ دیوانه ای که به تنهایی ملتی را به ورطه نابودی می کشاند را همچون «مرد تنهای شب» قهرمانی خنجر خورده از نارفیقان معرفی کرده بود و دلقکی را که دوست دارد تنها بازیگر روی سن باشد، گلادیاتوری تنها مانده در میدان نبرد خوانده بود.
مسیح باز مصلوب ما، می دانم و می دانیم که هنوز داغ زخم های بسیاری بر پیکرت باقی مانده است، اما اگر ضربات جلاد استبداد تا این حد سهمگین بوده است که قلمت را به تسخیر خود درآورد پس چرا باز هم به این بازی وارد شدی؟
چطور باید باور کنیم که سوگوار در عزای تنهایی محمود احمدی نژاد همان نویسنده ای است که در آواز دلفین ها رجز خوانده بود «می توان ... از پيشداوريها و متهم شدن به جنگ رواني و سياهنماييها نهراسيد».
خانم علینژاد، احساس نمی کنید که اساسا اگر اینگونه رجز خوانی نکنیم و خوانندگان را به خود امیدوار نکنیم بهتر است تا اینکه آنها را روزی شاد و روز دیگر سرخورده سازیم؟ آیا احساس نمی کنید با این کار نه تنها دردی از دردهای آنان درمان نکرده ایم که حتی آنان را روز به روز ناامیدتر و بدبین تر نیز ساخته ایم؟
خانم علی نژاد، شما بگویید با این روال دیگر از فردا چگونه می توان با مردم صحبت کرد؟ چگونه می توانیم ادعا کنیم که می خواهیم حرف دل آنها را بزنیم؟ چگونه به آنها بقبولانیم که آمده ایم تا برایشان کاری کنیم؟ چرا نباید چشم بر روی ما ببندند که «اینان نه حرفشان اعتباری دارد و نه قولشان دوامی»؟
خانم علی نژاد، استبداد و سانسور را همه ما تجربه کرده ایم و می کنیم، اما علی رغم تمامی احترامی که برایتان قائل هستم، این شیوه افراط و تفریط شما را تنها می توانم شیفتگی برای شهرتی که ظرفیتش هنوز حاصل نشده تعبیر کنم، ای کاش که اشتباه کنم، ای کاش که اشتباه کنم.
میدونی آرمان بحث جلب توجه کردن رو خیلی قبول ندارم...مسیح قلم روایی دازه و یکی از مصائب این نوع نوشتن جدا از اونکه فکت های سیاسی و تحلیلی بسیار فراموش میشه این هست که نویسنده ناخوداگاه برای زیبایی نوشته دچار نوعی احساسات می شود و جسارتی کسب می کند که شاید در یک نوشته ی معمولی کاملا غایب باشد...یعنی می دونی باور ندارم که مسیح یه دفعه تصمیم می گیره خودش رو مطرح کنه و بعد که عواقب رو میبینه می ترسه...من قضیه رو اینطور می بینم که مسیح ها یه دفعه به دلیل غلیان احساسات خوب تصمیم می گیرند از خودسانسوری فرار کند و هرانچه در دل دارد می گوید بی انکه دست از جان شسته باشد که خب خیلی منطقی نیست و توصیه نمی شه اما خیلی موقع ها ناگزیر پیش می آید.
پاسخحذفدر ضمن دلتنگ خودتم بسیار.
ارادتمند.
درود:)
پاسخحذفآرمان یاد 22 اسفند و حوادث بعدیش افتادم...
سعی کن خودت بدون اینکه توضیح بدم بفهمی چرا!
جلسات بعد از عید با سهرابپور و حاج آقا مرتضوی و بقیه...
انگار این دوره کردنها تکراری شده باشه...
به هر حال خوب نوشته بودی رفیق!موافق بودم باهات:)
ارادتمند...