«امیر
تتلو»، خواننده محبوب و پر مخاطب پاپ، به تازگی در صفحه اینستاگرام خود (با نزدیک
به ۱.۵ میلیون مخاطب) نوشته است: «تتليتيام، هوادارام، عشقن عشق، كوشين؟!؟ بياين ببينم، هر كى نگه بغ بغو، بغ
بغوووو!» (+) در پاسخ
به این فراخوان، تا این لحظه بیش از ۳۷هزار نفر یادداشت را «لایک» زدهاند و بیش
از ۳۰۰۰ نفر نوای «بغ بغو» سر دادهاند!
*
* *
حدود
۶ ماه پیش، «یوسف اباذری» در جلسه نقد پدیده «مرتضی پاشایی» سخنانی گفت که در
جنجال لحن و اعتراض مخالفان و مدافعان، خیلی زود اصل کلام گم شد و کل بحث به حاشیه
رفت. استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در بخشی از انتقادات تند و تیز خود به استقبال
گسترده از زندهیاد مرتضی پاشایی گفت: «برای من خیلی جالب است که یک ملتی میافتند به ابتذال و در مجلس ترحیم چنین
خوانندهای شرکت میکنند و توی سرشان میزنند ... و یک نفر در فیسبوک مینویسد که
"من تا ابد میسوزم" ... چرا مردم ایران به این افلاس افتادهاند؟ چطور مردم
ایران به این فلاکت افتادهاند؟ اینجاست که تحلیل بسیار مهم است». (+)
بخش
عمدهای از منتقدان اباذری، سویه انتقاد خود را به سمت «لحن غیرمودبانه» ایشان در
مخاطب قرار دادن «مردم» نشانه رفتند. اگر بخواهیم این انتقاد را بپذیریم، به صورت
ضمنی باید قبول کنیم که با کنار گذاشتن این ادبیات، منتقدان هم با ذات نقد ایشان
موافق هستند، اما واقعیت این است که در تمام این مدت، هیچ نقد دیگری (با لحن و
ادبیاتی محترمانه و مورد نظر منتقدان) خطاب به پدیدهای رو به گسترش در دل جامعه
مشاهده نشد. من باور دارم که مساله اصلی در آن جدال، نه لحن و ادبیات اباذری، بلکه
شهامت لازم برای «نقد رفتارهای عوامانه توده مردم» بود که یک نفر از خود نشان داد،
اما بسیاری از منتقدان همچنان از آن گریزان ماندند.
این
نخستین بار نیست که نخبگان و روشنفکران جامعه ما از به نقد کشیدن رفتارهای عوامانه
پرهیز کرده و سر باز میزنند. اساسا، روشنفکر ایرانی آنقدر از جانب حکومت تو سری
خورده و از جانب عوام تحقیر شده که در نوعی «خود باختگی»، اعتماد به نفس خود را از
دست داده است. به شخصه، آشکارترین نشانه این ضعف در اعتماد به نفس را در «ادبیات روشنفکرستیز در دل قشر
روشنفکر» مشاهده میکنم. از سیدضیاءالدین طباطبایی گرفته تا جلال آل احمد و
علی شریعتی، بدون تردید همه در صف روشنفکران جامعه خود قرار داشتهاند، اما نه در
نقد ضعفهای روشنفکری، بلکه علیه بنیان روشنفکری و در «خیانت» و «ابتذال» و «غربزدگی»
و «وابستگی» و «بیهویتی» و دوریاش از جامعه قلم زدهاند. رویکردی که هنوز هم
آشکارا و به وفور در میان بسیاری از اهل قلم مشاهده میشود و سبب شده تا اساس واژه
«روشنفکری» را در عرف معمول، به نوعی واژه نکوهیده که میتوان آن را به قصد تمسخر،
تخطئه و یا تحقیر کسی به کار برد بدل کنند.
عجیب
اینکه فشار سرکوب جامعه عوام در تمامی نیمقرن گذشته همواره قدرتمندتر از فشار
سرکوب و خفقان دستگاههای سانسور و اطلاعتی و امنیتی عمل کرده است. تا بدان حد که
روشنفکر ایرانی سابقه طولانی در مبارزاتی شجاعانه علیه اقتدار حکومتی در کارنامه
دارد که ای بسا تاوان آن را با خون خود پرداخته باشد، اما در برخورد با توده عامی
مردم، در بهترین حالت سکوت کرده، و در باقی موارد، ای بسا به قصد اثبات پیوند خود
با جامعه یا در گریز از اتهام «غربزدگی» و «برج عاج نشینی» به توجیه و تمجید توده
اجتماعی پرداخته است.
*
* *
اگر
در پرونده «مرتضی پاشایی»، صرفا با تشییع پیکر خوانندهای مواجه بودیم که کنشی
اجتماعی بجز خوانندگی در کارنامهاش نداشت و هواداراناش هم صرفا در مراسم ترحیم
او شرکت کرده بودند، امروز با پدیده شگفتانگیز دیگری مواجه هستیم که سوار بر موج
محبوبیت عوامانه خود، هر روز سری به سوراخی نامربوط میکشد. یک بار اراجیفی یکسره
نامربوط، مبتذل و خرافی در اثبات ضرورت حجاب بر زبان میراند! یک بار دیگر نامه
«فدایتشوم» و عرض خاکساری و سینهچانی برای رهبری نظام ارسال میکند. یک روز با
انتشار تصاویر «تتو»های عجیب و غریباش جلب توجه میکند و روز دیگر سوار بر عرشه ناو
ارتشی، از ضرورت نظامیگری و «خلیج مسلح فارس» سخن میگوید. با این همه، من ابدا
انتقادی به یک شخص ندارم. هرکسی ممکن است برای کسب دست به رفتاری از این عجیبتر
هم بزند.
تمرکز
من، بر هزاران نفری (ای بسا میلیونها نفری!) است که به چنین ادبیاتی اقبال نشان
میدهند. واقعا نمیدانم شخصی مثل اباذری باید در مواجهه با چنین صحنهای از چه
ادبیاتی استفاده کند که «بیادبانه» و «توهینآمیز» محسوب نشود؛ اما به شخصه
اطمینان دارم که حتی چوپانها هم گوسفندان خود را به این شیوه خطاب نمیکنند و از
آن مهمتر، در سنت و فرهنگ و عرف و ادبیات و تاریخ و سابقه این مملکت، برای توصیف
«رفتار» جماعتی که صرفا به دنبال هم راه میافتند و «بغ بغو» میکنند، «گوسفندوار»،
دقیقترین و کاملترین توصیفی است که میتوان به کار برد! (و چه تقارن جالبی دارد
که تکرار کامنتهای «بغ بغ» گاهی به «بع بع» هم رسیده است!)
*
* *
همانگونه
که «قدرت بدون نقد فاسد میشود»، قطعا جامعه نیز بدون انتقاد مداوم رو به زوال میگذارد.
من به تقدس انسان عمیقا باور دارم، اما بسیار نگرانام که این تقدس بخواهد با تقدیس
هر نوع رویکرد و رفتار انسانی خلط شود. جناب اباذری، در آن جلسه جنجالی و در پاسخ
به اعتراض یکی از حضار که فریاد میزد «شما نماینده مردم نیستید» ادامه داد: «معلوم است من نماینده مردم نیستم. شما
نماینده مردم هستید. من همین کسی هستم که دارم میگویم این مردم* ابلهاند. معلوم است
که من نماینده مردم نیستم».
من
نیز نه تنها شرم و هراسی ندارم، بلکه گمان میکنم حق داشته باشم افتخار کنم که در
برابر این سطح سخیف از رفتار عامیانه خود را «روشنفکر» بدانم، و بدین روشنفکری افتخار
کنم و باز هم به خود جرات میدهم بگویم آنانی که به دنبال یک نفر دیگر (چه ارباب
قدرت باشد و چه چهرهای به ظاهر هنرمند) فریاد «بغ بغو» سر میدهند، به مراتب
حقیرانهای از شانیت سقوط کردهاند که ای بسا شایسته همان توصیف «اسفل
سافلین» باشد!
پینوشت:
*
آقای اباذری در هنگام بر زبان راندن «این مردم» به تصویری اشاره میکنند از
هواداران مرتضی پاشایی که طبیعتا در متن پیاده شده از نوار قابل انتقال نیست و
ممکن است این شائبه را ایجاد کند که ایشان کل مردم ایران را خطاب قرار دادهاند.
در
پیوند با همین موضوع، یادداشت «لمپنیسم گستاخ»
را بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر