«مرکز
آمار ایران»، آمار با سوادهای کشور را تا پایان سال ۹۰ اعلام کرده است که بر اساس
این آمار از میان شهروندان بالاتر از ۶ سال، ۸۴.۷درصد دارای «سواد خواندن و نوشتن»
هستند. (اینجا+) با
توجه به اینکه بر اساس آمارهای همین سایت، جمعیت کشور در این سال ۷۵ میلیون نفر
بوده است، میتوان تقریب زد که نزدیک به ۱۰ میلیون ایرانی در این سال سواد خواندن
و نوشتن نداشتهاند. (با توجه به اینکه اینجا درصد افراد بالای ۶ سال از کل جمعیت
در دسترس نبوده، این عدد تخمینی است) تا به همینجای کار، وجود چنین حجم بالایی
از افرادی که حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارند به اندازه کافی برای یک کشور نگران
کننده است، اما بحران وقتی تشدید میشود که روند رشد درصد باسوادی در کشور را مرور
کنیم. جایی که در مییابیم درصد باسوادی، دستکم در میان مردان کشور روند نزولی به
خود گرفته است!
بر
اساس همین گزارش، درصد باسوادی در کشور، حد فاصل سالهای ۷۵ تا ۸۵، از ۷۹.۵درصد به
۸۴.۶درصد افزایش یافته است. (ریز آمار را در یک
فایل اکسل+ دریافت کنید) یعنی ۵ واحد افزایش، معادل یک رشد ۶.۴ درصدی در میان
کل باسوادان کشور. اگر همین روند رشد باسوادی در کشور، طی ده ساله ۸۵ تا ۹۵ نیز
حفظ میشد، میتوانستیم امیدوار باشیم که در پایان سال ۹۵، درصد باسوادی در کشور از
مرز ۹۰درصد عبور کند. اما با تغییر فضای سیاسی کشور و روی کار آمدن دولت محمود
احمدینژاد، روند رو به رشد سواد در کشور (که برای بیش از نیم قرن تداوم داشت) به
ناگاه متوقف شده و در مواردی حتی جهت معکوس به خود گرفت!
باز
هم بنابر گزارش مرکز آمار، حد فاصل سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰، درصد باسوادهای کشور از
۸۴.۶ صرفا به ۸۴.۷ رسیده است. افزایش یک دهم واحد، یا رشدی معادل ۰.۱۱درصد که با
توقف کامل تفاوت چندانی ندارد! عجیبتر اینکه در همین دوره، درصد باسوادی در میان
مردان کشور از ۸۸.۷درصد به میزان ۸۸.۴درصد نزول پیدا کرده است! اتفاقی که دستکم
در تاریخ ۵۰ سال گذشته کشور بیسابقه بوده است. (از نظر آماری همین ۵۰ سال را
داریم وگرنه با توجه به روند رشد باسوادی قطعا چنین سقوطی هیچ گاه در طول تاریخ رخ
نداده است)
بر
اساس آمارهای تفکیکی گزارش، آنچه جلوی سقوط آزاد آمار باسوادی کشور را گرفته است، صرفا
رشد سواد در جامعه «زنان روستایی» بوده است. وگرنه، در میان مردان شهرنشین، آمار
باسوادی از ۹۲.۲ به ۹۱.۵ سقوط کرده و آمار زنان شهرنشین نیز دقیقا روی ۸۵.۶ ثابت
باقی مانده است. در جامعه روستایی نیز آمار مردان باسواد از ۸۱.۱درصد به ۸۰.۶درصد سقوط کرده و فقط همان
افزایش سوادی زنان روستایی از ۶۸.۹درصد به ۶۹.۴درصد است که تا حدودی اثرات منفی
دیگر بخشها را تعدیل کرده است.
اگر
بخواهیم دلایل رشد بیسوادی در میان مردان کشور را تحقیق کنیم، احتمالا باید به
افزایش فشارهای اقتصادی و ضرورت بیشتر تمرکز بر روی کار، به جای تحصیل پرداخت. با
توجه به اینکه آمار از میان افراد بالای ۶ سال گرفته میشود، میتوان نتیجه گرفت
از میان پسربچههایی که حد فاصل سالهای ۸۵ تا ۹۰ به سن ۶ سالگی رسیدهاند، درصد
قابل توجهی اصلا در مسیر تحصیل قرار نگرفتهاند و احتمالا وارد بازار کار کودک شدهاند.
شاخص
بیسوادی در کشور ما یکی از ابتداییترین شاخصهای قابل تصور است. اینکه صرف توانایی
خواندن و نوشتن را ملاک «سواد» قرار دهیم خودش به اندازه کافی جای سوال دارد.
اینکه با همین آمار ابدایی هم نزدیک به ۱۶درصد ایرانیان (بالغ بر ۱۰ میلیون نفر)
بیسواد محسوب شوند از آن هم دردناکتر است. اما هیچ کدام از این موارد، با روند و
سویه تغییرات قابل مقایسه نیستند! قطعا در تاریخ کشور دورانی که ایرانیان در حال
«بیسوادتر شدن» بودهاند ثبت خواهد شد تا مایه شرمساری یک ملت باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر