خب
راستاش به سن من قد نمیدهد، اما دستکم نخوانده و نشنیدهام آن زمان که «نیما»
سرود «غم این خفته چند / خواب در چشم ترم میشکند» خون کسی به جوش آمده باشد که
«تو غلط میکنی خود را هشیار و خلق را خواب قلمداد میکنی» و یا حتی اینکه «مردم
حق خوابیدن دارند، چرا مزاحم خواب مردم میشوی»؟ شاید از خوش اقبالی نیما بود که عمرش
کفاف نداد تا ظهور شبکههای اجتماعی را درک کند. آرام سرش را زمین گذاشت و سر سوزن
احتراماش را با خود برد.
* * *
برای
قرنها آموزهای اخلاقی در گوش ما زمزمه شد که «ندانستن عیب نیست» و به ناگاه در
جهانی چشم باز کردیم که ندانستن مایه تفاخر شد و ترغیب به «پرسیدن و دانش» به تجملگرایی
خواص خودبرتربینی بدل شد که حتما مسوول تمامی فجایع تاریخی بوده و هستند. نمیتوان
منکر شد که این خواص، جامعه نخبگان، روشنکفران و حتی نوابغ آنقدر اشتباه تاریخی
داشتهاند که اگر کار به مچگیری برسد زبان هر کسی را بتوان بست؛ مشکل از زمانی
بحرانی میشود که اشتباه روشنفکران برای عوام به مجوزی برای درنوردیدن هرمرزی بدل میشود.
بعید
است که ناظری عیبجو در مخالفت با این متن بپرسد که «مرز این روشنفکری و عوام را
چه کسی تعیین میکند؟» اگر این نوشته در زمانه دیگری نگاشته و منتشر میشد حتما
باید خود را برای چنین انتقاداتی آماده میساخت، اما حالا زمانهای است که
«روشنفکری» خودش نوعی فحش است و «من عوام هستم» افتخاری است که آنچنان فریادش میزنند
که چهارستون بدنتان بلرزد. به باور نگارنده، ما شاهد موجی از «تفاخر به تجاهل»
هستیم که شاید نامی برازندهتر از «لمپنیسم گستاخ» نتوان برای آن جست. نمونهای که
با لمپنیسم آشنا و سنتی تفاوتی بنیادین دارد که احتمالا محصول عصر رسانههای جدید
است.
لمپنیسم
سنتی، جریانی مستقل با مسیری مشخص و اهدافی قابل پیشبینی بود. جریانی که از نظر
رشدیافتگی قادر به درک مفاهیمی چون «خیر جمعی» نبود. همچنین با هرگونه «تفکر و
تعمق» بیگانه بود. سطحینگری و باری به هر جهت بودن را سادهتر مییافت و در روزمرگی
خود نیز به بیش از این حد نیازی پیدا نمیکرد. با این حال، همواره حریم امن خود را
تشخیص میداد و میدانست که رقیبی همچون «مدنیت» دارد، با نمادهایی که «روشنفکر»
خوانده میشوند. لمپنیسم سنتی میدانست که این جریان به کل از جنس دیگری است؛ پس
اگر نگوییم به آن به دیده احترام مینگریست و خود را فروتر قلمداد می کرد، دستکم
فاصلهاش را حفظ میکرد و تفاوتهایاش را به رسمیت میشناخت: «من بهتر عربده میکشم،
او هم بهتر بلد است حرف بزند»!
لمپنیسم
عصر جدید اما، با حفظ تمامی ویژگیهای لمپنیسم سنتی، به مرزهایی که برای سالها
دست نخورده باقی مانده بود یورش آورده است. این لمپنیسم جدید، میخواهد بدون
پرداخت هیچ هزینهای «هم خدا را داشته باشد و هم خرما را». حاضر به پذیرش هزینههای
مطالعه و اندیشه نیست، اما در عین حال نمیتواند تحمل کند که گروهی دیگر با پرداخت
این هزینهها به جایگاهی متفاوت دست یابند. سرگرمیخواه و باری به هر جهت است اما
تصور میکند باید در بنیادیترین تصمیمات نظر او موثر و تعیین کننده قلمداد شود.
از ابتذال روزمرگی خودش لذت میبرد و حاضر به تغییر آن نیست، اما در عین حال تحمل
نمیکند که دیگرانی با عبور از این مرزها به عناوینی همچون «روشنفکر» نزدیک شوند.
از همه مهمتر، به مدد معجزه عصر ارتباطات، میتواند عدهکشیهای خیابانی پیشین را
که تنها به قرقهای شبانه خیابان میانجامید حالا در فضایی تکرار کند که به صورت
موازی محمل اندیشه نیز محسوب میشود. بدین ترتیب، برای نخستین بار این فرصت را
یافته است تا کمیت برتر خود را به شکل و شمایل «کیفیت» قلب کند و به استناد
تاییدات بیشتر (لایک!) مهملات پیشین خود را هموزن تعابیر رقیب عرضه کند. درست به
موازات شکلگیری این لمپنیسم جدید، اتفاق دیگری نیز رخداد که به گستاخی بیشتر این
جریان انجامید.
دور
نبود زمانهای که شعار «آگاهی بخشی، چشم اسفندیار حکومت است» سرمشق فراگیری محسوب
میشد. اما شاید تاخیر در کسب دستاوردهای ملموس و یا ناامیدی در مشاهده نسبت
نامتقارن انتظارات به نتایج، بار دیگر «جامعه کوتاهمدت» را به فکر یافتن راه میانبر
انداخت. پس این بار هم صورت مساله عوض شد. به جای راه پر مشقت تدبیر و اندیشهی مقصد،
جهت، درونمایه مورد نیاز، ابزار ضروری و شیوه گسترش این «آگاهی»، ایرانی زیرک دست
به ابداع مسیری شگفتانگیز زد: «آگاهی همان است که مردم میگویند!»
وقتی
مفهوم «دفاع از حقوق مجرم» به «دفاع از جرم» خلط میشود و تا سرحد تقدیس مجرم پیش میرود،
دفاع از حقوق توده مردم نیز به طریق اولی به تقدیس هرآنچه توده میپسندد و انجام
میدهد تبدیل می شود. بدین ترتیب، دیگر دیر یا زود باید تعبیر «ناهنجاری اجتماعی»
را از فهرست دانشنامهها پاک کرد چرا که گروههای فشار جدید عربدهجویانه هر نقدی
را که نوک پیکاناش خطاب به جامعه باشد سرکوب میکنند و تقدیس جامعه را تا سرحد تفاخر
به رذایل جمعی ادامه میدهند و این همان نقطه طلایی است که جریان لمپنیسم یک عمر
در آرزویاش سوخته بود. پس لمپنیسم جدید بلافاصله در اتحادی نانوشته بسیج شد تا با
تمسک به همین سوءتفاهمهای جمعی، پوسته جدیدی از خود را به معرض نمایش بگذارد:
«لمپنیسم گستاخ»!
بدین
ترتیب، جامعه یک شبه بینیاز از هر تحولی شد. دیگر بحران بیسوادی برطرف شد چرا که
هرکسی خودش علامه دهر است و مدرک و تحصیلات و تحقیقات و مطالعه نه ارزش، که گاه ضد
ارزشی نشانگر «بیگانهنگی از جامعه» است. این «بیگانگی از جامعه»، مجاز جدیدی در
تحقیر و تخطئه آنانی که اگر چیزی گیرشان آمده بود قطعا «برج عاج نشین» خطاب میشدند.
اما حالا که طرف عمری خالصانه صرف جامعهاش کرده، البته که همان «بیگانگی» توصیف
بهتری است، چرا که پند پیشینیان را به گوش نگرفته که «گر خواهی نشوی رسوا / همرنگ جماعت شو»!
حالا
دیگر مشکل هنر و ادبیات و سینما و موسیقی هم مرتفع شده است، چرا که لزومی نیست
بررسی کنیم چرا سینمای ایران رو به ورشکستگی است و بجز مواقعی که «اخراجیها»ی
جدیدی عرضه میشود، در باقی موارد مردم ترجیح میدهند که «فارسی۱» نگاه کنند و یا
چرا تیراژ کتاب از دو هزار نسخه فراتر نمیرود و چرا «خالتور»، اگر نه تنها موسیقی
تولید شده، که دستکم تنها موسیقی «شنیده شده» کشور است. لمپنیسم گستاخ به ما یاد
میدهد که: اساسا سینما یعنی اخراجیها چون سالنهای نمایشاش خیلی زود پر میشوند
و سریال همان است که فارسی۱ نشان میدهد چرا که پیرزن هشتادساله و نوجوان ۱۷-۱۸
ساله را به یک اندازه جذب میکند و کتاب خوانی نیز شعار پوسیدهای برای «پز
روشنفکری» است که البته در زمانه پرچمداری لمپنیسم گستاخ خریداری ندارد.
آن
زمانی که رهبر نظام از «علوم انسانی بومی» سخن میگفت حتی تصورش را هم نمیکرد که
نوابغ وطنی به این سرعت دست به ابداع بومیترین شاحه جامعهشناسی میزنند که در آن
جامعه همیشه در وضع مطلوب است و هر بروندادی که دارد ایدهآل است و وظیفه جامعهشناسان
نیز نه تحقیق و تحلیل رفتار جامعه، که تحسین و تمجید و توجیه آن است. بیتناسبی
کار فعلا در اینجاست که این «جامعه شناسی» بومی به جای فوران از درون دانشگاه به
سمت جامعه، از دل جامعه به درون دانشگاه جریان دارد که البته با تحرک و پویایی
نمایندگان «لمپنیسم گستاخ» در بدنه جریان دانشجویی کشور دیر یا زود این مشکل نیز
برطرف خواهد شد!
چماقداران
عصر جدید خیلی زود توانستند با ارتش سایبری «خودجوش» خود سیطره ابرقدرت «لمپنیسم
گستاخ» را از دایره تنگ دنیای مجازی به فضای جامعه نیز گسترش دهند تا سایه ترس را
بر سر هرآنکس که نخواهد اسیر این موج گلهوار شود بیفکنند. اعجابآور است که
تمامیتخواهی «لمپنیسم گستاخ» تا چه میزان شبیه اقتدارگرایی مطلق دیکتاتورهایی است
که گمان میکنند «خواص نه تنها باید مراقب گفتههای خود باشند، بلکه باید مراقب ناگفتههای
خود نیز باشند». پس تفاوتی نمیکند که «اباذری» باشی و موسیقی پاشایی را مبتذل
بخوانی، یا «هانیه توسلی» باشی و تمام گناهت این باشد که هنوز مرگ پاشایی را تسلیت
نگفتهای، (اینجا+)
چماقداران بلایی به سرت میآورند که پس از این حتی خیال داشتن رنگی جز «رنگ
اکثریت» را از سر بدر کنی.
«فردیتگرایی»
مطلوب در لیبرالیسم که زمانی آخرین سنگر در برابر جامعه تودهوار به حساب میآمد،
در تفسیری شگفتانگیز به دست دستگاه تئوریپرداز «لمپنیسم گستاخ» به تمایل به «فخر
فروشی» و «خود متفاوتبینی از مردم» ترجمه شد، تا جایی که اگر کسی خدای ناکرده
علاقه به مطالعه ادبیات کلاسیک، یا گوش سپردن به موسیقی «واگنر» داشته باشد، راز
خود را آنچنان در هزارتوی دروناش پنهان میکند که گویی از شرم این گناه نابخشودنی
خود نمیتواند در انظار عمومی ظاهر شود. این تراژدی زمانی به مضحکه بدل میشود که
به یاد بیاوریم «جمعگرایی» فعال در مطلوب سوسیالیستی نیز از تیغ تیز لمپنیسم
گستاخ در امان نیست و هرگونه دعوت به «مشارکت و اتحاد اجتماعی» در معنایی که یک
عمر تجربه بشری توانسته در واژه «شهروندی» تلنبار کند، با چماق متقابل فردگرایی
لمپنیسم گستاخ که هیچ نیست جز تقدیس هرهری مذهبی رانده میشود.
نگارنده
این مطلب، هیچ راهکار کوتاه مدت و یا متفاوتی برای ایستادگی در برابر سونامی
لمپنیسم گستاخ نمیبیند و عمیقا باور دارد که مبارزه با این آفت جدید نیز فرمولی
متفاوت از دیگر مبارزات اجتماعی ندارد. ایستادگی قاطع در برابر امواج تخریب و
توهین و تمسخر لمپنیسم، تن ندادن به بازی تحقیر ارزشها (همچون تمسخر روشنفکری) و
البته تکرار و پافشاری بر بازسازی نهادها و مراجع اجتماعی، مسیری است که این جامعه
به طی آن نیاز دارد. آسیب متقابلی اگر وجود داشته باشد به مصداق دیگر موارد
مبارزات اجتماعی ما، شکسته شدن اتحاد بر سر تسویهحسابها و خصومتهای شخصی است.
آن زمانی که موج تمسخر «دکتر شریعتی» به اسم سرگرمیخواهی به راه افتاد، بسیاری از
آنان که در ته قلبشان خورده حسابی با «بتوارگی شریعتی» داشتند با توجیه «شوخطبعی
جامعه» سکوت کردند. بعدها این سیل به سراغ موارد دیگری همچون امام دهم شیعیان، آیتالله
خمینی، نام خانوادگی شهیدان (...همسر شهید دستغیب!) و الخ رفت و هر بار یک عده که
پایشان گیر بود اعتراض کردند و دیگران سکوت کردند. کار به جایی رسید که به مصداق
شعر معروف منتسب به «برتولت برشت» کمکم هیچ کسی باقی نماند و عرصه برای ترکتازی
لمپنیسم گستاخ خالی شد تا بعد به سراغ چه کسی و یا چه چیزی برود.
دیر
یا زود البته نوبت «نیما» هم خواهد رسید؛ آنگاه، درست در اوج دورانی که موج «سرگرمیخواهی»
پیرمرد را از زیر خاک بیرون کشید تا دستمایهای جدید برای وقتگذرانی خودش فراهم
کند، بد نیست گوشهامان را کمی تیزتر کنیم و از ورای قهقهه لمپنها بشنویم که
صدایی هنوز جرات این توهین نابخشودنی به «مردم» را حفظ کرده و زمزمه میکند: «غم
این خفته چند، خواب در چشم ترم میشکند».
پینوشت:
از
پراکندگی احتمالی مطلب پوزش میخواهم. تمام تلاش من در خلاصه نویسی این منظور،
بدینجا کشید که علیرغم تحمل خطر کژتابیهای بسیار در انتقال مفاهیم، یادداشت در
۱۷۰۰ کلمه به پایان برسد. دوستی با ارجاع به کتاب ماندگار «مدار صفردرجه»، نوشته
«احمد محمود» میگفت: «محمود این مطلب را در ۱۸۰۰ صفحه خلاصه کرده است. من نمیتوانم
خلاصهترش کنم»!
من کاملا با شما موافقم، اما یه نکته رو هم فراموش نکنیم: اینجوری که بعضی روشنفکران و آکادمیسینهای ما به هم میپرن، یه جورایی این رفتارهای علمگریزانه و تفاخر به جهالت و اینا طبیعی به نظر میاد. به هر حال حرمت امامزاده رو اولین نفر والی باید نگه داره! نه؟
پاسخحذفبلی. کاملا با شما موافقم.
حذف:)
حذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفالی بود و از هر پاراگراف این مطلب لذت بردم، اما وحشت هم کردم!
پاسخحذفچون تصور میکردم فقط من اینطور فکر میکنم و شاید زودرنج، بدبین هستم و یا حتی استدلال اشتباهی داشته ام.
حال اینها را از زبان شخص دیگری میشنوی و این وضعیت وحشتناک واقعی تر به نظر میرسد، چکار میشود کرد جز وحشت کردن؟
متاسفانه فکر میکنم ما در یک دور باطل گرفتار آمده ایم وحکومت و جامعه همدیگر و این وضعیت را بازتولید و تشدید میکنند.
گمان میکنم از آنجا که حکومت دارای منافعی است پس تنها راه شکستن این دور باطل مردم هستند.
چند روز پیش بحثی بر سر فیلم اسب تورین با یکی از دوستان داشتیم که نهایتا رسید به اونجا که اون دوست میگفت تویی که روزی مدعی روشنفکری و داستان نویسی و کتاب خوندگی و فیلم بینی بودی، نباید امروز به روشنفکری بخندی و مسخره اش کنی. منم میگفتم که دلیل شخصیم برای این سرخوردگی از روشنفکری توی 34 سالگی اینه که روشنفکری تا این سن از نظر اقتصادی و معیشتی هیچ کاری که برای من نکرده، هیچ، من و از همه ی هم سن و سالام عقب انداخته و مایه ی خجالت خودم شدم. دیگه حتی جرأت نمیکنم اسم دوستان دوره دبیرستان یا دانشگاهم روی توی فیس بوک یا کلا نت سرچ کنم و ببینم الان کجا هستند و من کجام.
پاسخحذفمیخوام بگم توی جامعه ای که بنده بعد از درس خوندن توی مدارس تیزهوشان و دانشگاه سراسری ،ده سال از تموم شدن دانشگاهم، هنوز محتاج یه قرون و دوزار هستم و می بینم که جامعه فقط داره بهم توسری می زنه و روشنفکران هم توی برج عاج خودشون نشستن و کاری جز نقد برای جامعه نمی کنن، حق دارم به این نتیجه برسم که همون لمپنیستم عجالتا بیشتر کار راه بندازه و لااقل نمیذاره از گشنگی بمیرم.
روشنفکری که توی خیابون اعتراض نکنه، روشنفکری که توی حرکتای مردمی شرکت نکنه و بخواد از دریا رد بشه و پاش هم تر نشه، همون بهتر که از جانب جامعه تحقیر و تمسخر بشه و پس زده بشه. روشنفکرای ما خودشون باعث این سبک و سیاق شدن. وقتی زندگی شخصی یه روشنفکر نظریه پرداز، خلاصه میشه توی دود و زن و خوشگذرونی و مستی و لباس مارک فلان و ماشین فلان و ویلای کلاردشت... حق بده که مردم پای منبر همچین آدمی ننشینن.
(من چون خودم این سیر رو گذروندم و به این روزگار رسیدم، و چون خودم طرف این بحث بودم، و چون با گوشت و پوستم اینایی رو که گفتی حس کردم و چون برای اباذری بسیار احترام قائلم، خواستم یه تبصره زیر قانون شما بنویسم که چندان هم یه طرفه به قاضی نری.)
این احساس که فکر می کنی از دوستانت عقب افتادی غلطه.عقب و جلو بودن رو ارزش افزوده ای که تو یا دیگران یاعثش می شوید تعیین نمیکنه...میزان نزدیکی ات به ایده ها و حقایق آرمانی نزدیک میکنه که ضرورتا مادی نیست و شاید به زودی زود عملی هم نشود اما در جای جای رفتارت بروز میکند...محکم باش و از جایگاه اندیشمندی ات دفاع کن وخود را با دوستان ارزش افزوده ای ات مقایسه نکن.
حذفخب آرمان جان! راستشو بخوای 1700 کلمه که هیچ 17 میلیون کلمه هم بود ما روی چشممون میگذاشتیمش. فقط متاسفم که بگم 1700 کلمه گفتی ولی هیچ نگفتی. البته خوشحالم که کمی فریاد زدی و راحت شدی. ظاهرا تو هم مثل آقای اباذری داشتی خفه میشدی.
پاسخحذفدر مورد نسبتهایی که به عوام دادی میتونستم کاملا باهات موافق باشم ولی به دوشرط:
اول اینکه یک طرف بحث امثال آقای اباذری نبودند. تو از جهل عوام متاسفی و من در عین حال متاسفم از اینکه امثال این آقا روشنفکر نامیده بشن. در نبود گل، خارخاسک شده عروس باغ!(1)
و دوم؛ من فکر نمیکنم اجداد غارنشین ما همه فیلسوف و روشنفکر بودند که الان ما به دانش و تکنولوژی قرن بیست و یک رسیدیم. داستان روشنفکر و عوام هم داستان امروزو دیروز نیست و عمری بدرازای عمر جامعه بشری دارد. چه کسی وچرا گفت "از دشمنان شکایت برند بدوستان چون دوست دشمنست شکایت کجا برم"؟
یا شاید فکر میکنی وقتی گالیله رو به بند کشیدند مردم ایتالیا یک پارچه اعتصاب غذا کردند تا آزاد شد؟ یا همون مردم نبودند که برای سوزاندن برونو هورا میکشیدند. چه کسی منصور حلاج رو سنگسار کرد؟
بنا براین بحث بر سر مدرن و سنتی بودن نیست، بحث بر سر اصالت و بلند نظری خود روشنفکر هاست که اگر روشنفکر میبود میدونست این داستان رو، و جایگاه و تفاوت خودش با عوام رو و این که روشنفکر راهی نداره جز خون دل خوردن و سوختن و ساختن و اینکه وظیفه روشنفکر دیدن آینده است و فکر او برای آینده و نه اکنون. که اگر هرآنچه روشنفکر میبیند برای عوام قابل رویت بود چه تفاوتی میبود بین آنها. و اگر روشنفکر قرار شد برای مردم زمانه خودش پیامی داشته باشد باید این پیام برای این مردم قابل درک باشد. هیچ راه دیگه ای وجود نداره آرمان جان. کجا سراغ داری کسی از حرفی که براش قابل درک نیست استقبال کنه؟ و کجا سراغ داری پیامی که اکثریت مردم از آن استقبال نکرده ولی در زمان خودش به موفقیت برسه؟ حتی در عرصه علم و دانش و در محدوده خود دانشمندان.
بهمین دلیل هم به تو اطمینان میدم که دیگه نوبت نیما نخواهد شد. چون این لمپنها دوبار بسراغ او رفته اند. یک بار برای مقابله با او و خانه نشین کردنش وبار دوم با کشف افکار بلند او وبرای بزرگداشت او. و این داستان " تاجاودان جاویدان در تکرارادوار" ادامه خواهد داشت. البته بشرط آنکه روشنفکر وظیفه خودشو درست انجام داده باشه.
1 – در مورد امثال این آقا حرفهای زیادی برای گفتن هست که باید در جای خودش بهش پرداخت.
سعیدی
رفیق جان
حذفمن گمان میکنم یک سوءتفاهمی پیش آمده است. من در یادداشت قبلی مدام تاکید کردم که ابدا مشکل من این نیست که چرا جامعه پاشایی دوست دارد و عرض کردم که برخلاف جناب اباذری من این وضعیت را چه در ایران و چه در تمام جهان «طبیعی» میدانم. پس اینکه میفرمایید «تو از جهل عوام متاسفی» ابدا در مورد این دو نوشته اخیر من صادق نیست. حالا نه اینکه از جهل عوام خوشحال باشم. من اساسا وارد این بحث نمیشوم. ما خیلی خوب میدانیم که در تمام دنیا اکثریت مردم کتاب نمیخوانند و یا خیلی کم میخوانند. این در انحصار جامعه ما نیست. اما این را هم میدانیم که در اکثر نقاط جهان، کتابنخوانها بر سر استاد دانشگاه داد نمیزنند که «من نه میفهمم و نه دلم میخواهد بفمم». اصلا مشکل اصلی این است در هیچ کجای جهان کسی که با افتخار فریاد میزند «نسل من گام موسیقی بلد نیست» در جلسه نقد و تحلیل جامعهشناختی یک پدیده حاضر نمیشود. مشکل ما این است که این فریادها را ولو در جلسات تخصصی جامعه شناسی داریم میشنویم. یعنی استاد دانشگاه حتی در یک میزگرد تحلیلی هم دیگر امنیت ندارد که از جامعه خودش انتقاد کند. این فاجعهای است که باید در برابرش زنگ هشدار را به صدا درآورد.
البته من هم منظورم از عوام همون کسانی بودند که تو درموردشون صحبت میکنی. منتها من فکر میکنم این افراد در واقع نخبگان عوام هستند.
حذفو اتفاقا من از اونهایی هستم که اگر مطمئن بودم هم چی بخاطر پاشایی هست شاکی میشدم. بخاطر همین اگر تو هم شاکی بودی من اعتراض نمیکردم.
میدونی مشکل روشنفکرهای ما چیه؟ البته بجز مشکلات عامی که گفتم. بنظر من روشنفکر ایرانی از ابتدا در جایگاه غلطی قرار گرفت. در حالیکه وظیفه روشنفکر مطالعه و تحلیل و تبیین موضوع تخصص خودش - در اینجا جامعه - و نظریه پردازی هست روشنفکرهای ما از اول نقش کنشگر سیاسی اجتماعی رو بعهده گرفتند و در عین حال که بجای تحلیل جامعه خودشون نظریه های غربی رو بعاریت گرفتند در مقام اجرای اونهم در آمدند. بهمین دلیله که میبینیم آقای اباذری نمیتونه به اجتماع خودش بعنوان یک سوژه نگاه کنه و تحلیلش کنه، بلکه باهاش در میوفته. در صورتیکه عرصه روشنفکری و ساستمداری کاملا با هم متفاوته و قوائد مختلفی داره، ولی روشنفکر ایرانی میخواد با حفظ قواعد روشنفکری به سیاست بپردازه. نتیجه همین میشه که اینهمه کشته و دربدر و سرخورده و معتاد داریم و یا در سطح خیلی پایینش درافتادن با عوام و جرو بحث کردن با اونها. منظور من از صغرا کبرا بافتنهای قبلی همین بود که روشنفکر شان خودشو نگه نمیداره. اگر به قول تو قبلا جاهل ها رعایت روشنفکر ها رو میکردند دلیل اصلیش شخصیت خود روشنفکرها هم بود.
البته از یک زاویه دیگه هم کاملا با تو موافقم و این صرفا در مورد ایران هم نیست بلکه به کل دنیا مربوط میشه. وقتی وسایل ارتباط جمعی گسترده میشه و وسایل دخالت همه گروههای اجتماعی در امور بصورتهای مختلف فراهم میشه اون گروهی که تعدادش بیشتره خواه و ناخواه مهر خودشو بر حوادث میزنه. قبلا این امکان وجود نداشت و فقط به اصطلاح خواص جامعه امکان دخالت در امور رو داشتند. اتفاقا در زمینه اقتصاد و تجارت هم دقیقا همین اتفاق افتاده که جای بحثش اینجا نیست.
سعیدی
من ابدا قبول ندارم که روشنفکر باید از موضع کنشگر اجتماعی فاصله بگیرد. شاید یک استاد دانشگاه که صرفا بخواهد عمر خودش را در راستای تحقیق صرف کند بتواند چنین فاصلهای از کنش عملی بگیرد، اما در کجای جهان میان روشنفکران و کنشگران عملی فاصله بوده است؟ ژان پل سارتر روشنفکر جامعه خودش بود یا نبود؟ اساسا او یکی از مراجع روشنفکری قرن ۲۰ بود که بسیاری از مباحث و حتی وظایف روشنفکری را نیز در آثار خود مورد توجه قرار میداد. چطور میخواهید با این تعریف خود سارتر را از موضع روشنفکری بیرون بیندازید؟ پس چه کسی در این جایگاه باقی میماند؟
حذفالبته اگر تفاوتی میان آدمیان غارنشین و مردمی که دست همه شان یک اسمارت فون هست قائل نشویم.روشنفکر هم مبتکر ترفندهای رسانه ای بر تحمیق توده ها است و هم در بازشناسی و نقد این ابتکار . علوم ارتباطات ، چامعه شناسی سال های پنجاه به بعد در آمریکا بطور متمرکز حول همین موضوعات می چرخد..روانشناسی توده ای که جای خود دارد.
پاسخحذفمن یک لمپنیسم گستاخ هستم
پاسخحذفاز روشنفکرهایی که ما را از چاله به چاه انداختند متنفرم
خلاصه می توان نوشت اگر قصد پیچاندن مطلب را نداشتی
خلاصه مطلب بالا این است که یک عده به نام روشن فکر فقط می فهمند و عوام نمی فهمند و به آنها برچسب لمپنسم گستاخ زده اید
نطر همه محترم نیست
اگر من جای هانیه توسلی و امثال او بودم بعد از مرگ خواننده ای به قول شما مبتذل کوچکترین کاری که می کردم سکوت بود در همراهی با کسانی که دوستار صدای او بودند
اگر من از صدا و موسیقی کسی خوشم نیاد به طرفدارهای او بی احترامی نمی کنم
در کشوری که 10 میلیون بی سواد داره روشنفکرهایی مثل اباذری به فکر موسیقی بتهون و باخ و موتزارت هستند !!! فقط با این شعار که روشنفکر باید از جامعه جلوتر باشد.!!!
به اصطلاح روشنفکری که درد جامعه خود را درک نکند و درمانی نداشته باشد سکوت کند بهتر است!!!
خب رفیق جان، گلایه دارید که چرا روشنفکر درد جامعهاش را نشناخته و برایاش درمانی ندارد؟ من عرض میکنم که کاملا برعکس. اتفاقا روشنفکر درد جامعهاش را خوب تشخیص داده است. مشکل این است که شما نمیتوانید به دکتر بگویید «دکتر، درد من را همان چیزی که دوست دارم تشخیص بده و همان دارویی که دوست دارم به من بده». دکتر اباذری تشخیص دادهاند که مشکل بخش عمدهای از جامعه این است که با فریاد «نسل من گام موسیقی بلد نیست» بر سر استاد خودش داد میزند. من هم کاملا با ایشان موافق هستم و فکر میکنم برای این فاجعه باید فکری بکنیم.
حذفجناب امیری متوجه نشدید؟
حذفنیمی از کسانی که در زیر کامنتها از روشنفکران انتقاد میکنند اصلا نمیدانند روشنفکر چیست و روشنفکر کیست!
میفرمایید نه؟ از یکی دونفرشان بپرسید مصداق انتقاداتی که در زیر کامنتها از روشنفکران کردند چه کسانی هستند.
آقای امیری همین الان بعد از خواندن مقاله خوبتان دارم فکر میکنم چرا دختره با افتخار میگه نسل من گام موسیقی نمیدونه....اصولا اعتماد به نفس خیلی ها بی جهت در مسائلی که آگاهی یا تخصصی ندارند بالاست...و همین باعث میشه در هر موضوعی دخالت کنند و حضور داشته باشند...یک کم تردید به زاویه و عمق دیدمون و شک در مورد برداشتهامون می تونه کنجکاوی و حرکت ایجاد کنه
پاسخحذف...وقتی مفهوم «دفاع از حقوق مجرم» به «دفاع از جرم» خلط میشود و تا سرحد تقدیس مجرم پیش میرود، دفاع از حقوق توده مردم نیز به طریق اولی به تقدیس هرآنچه توده میپسندد و انجام میدهد تبدیل می شود. بدین ترتیب، دیگر دیر یا زود باید تعبیر «ناهنجاری اجتماعی» را از فهرست دانشنامهها پاک کرد چرا که گروههای فشار جدید عربدهجویانه هر نقدی را که نوک پیکاناش خطاب به جامعه باشد سرکوب میکنند و تقدیس جامعه را تا سرحد تفاخر به رذایل جمعی ادامه میدهند و این همان نقطه طلایی است که جریان لمپنیسم یک عمر در آرزویاش سوخته بود...عالیه این قسمت لذت بردم
پاسخحذفمن تقریبا دو ساله منتظر این موج به قول شما لمپنیسم گستاخ بودم ،در دو سال اخر احمدی نژاد این پدیده در فضای مجازی شروع شد شبکه های اجتماعی یکی پس از دیگری تسخیر شد،ولی در استانه انتخابات 92 این فضا کمی عوض شد ولی انقدر اتفاقات خرداد 92 سریع اتفاق افتاد خود من غافل بودم از یک نکته مهم 8 سال مملکت ویران شد .شاید در حوزه های اقتصادی و کشاورزی و صنعت واوضاع دانشگاه و سینما وسیاست خارجه و حتی جامعه مدنی... رو بشه در چند سال پیش رو اصلاح کرد مثل زمان بعد از جنگ مثل زمان اصلاحات ولی سقوط اخلاقی جامعه رو چه میشه کرد که نتیجه اعمال 8 سال گذشته از کودتای انتخاباتی بگیر تا تلاش همه جانبه برای از بین بردن جامعه مدنی همیشه باخودم فکر میکردم ایا مردم همون مردم بعد از جنگ یا 2 خرداد هستند و یا حتی خرداد سبز 88 هستند؟خیر..اینجا مشکل خیلی فاجعه امیز تر از دوره های پیشین هست،شاید اون روزی که مهندس موسوی نگران از بین رفتن اخلاقیات در جامعه بود رو الان میشه فهمید شاید الان میشه انتقال بی اخلاقی وتهمت زدن از دولت دروغ احمدی نژاد به جامعه رو متوجه شد....
پاسخحذفیک دهه شصتی
Ali bood Aghaye Amiri, omidvaram be roozi beresim ke mardom befahmand CHE MIGOYAD NA KI MIGOYAD.
پاسخحذفلمپنیسم گستاخ؛ روشنفکر گستاخ با نگاه از بالا به پایین را بر نمیتابد. زمانی که روشنفکر ما به درجه ای رسید که در میان این به قول شما لمپنیسم گستاخ قرار بگیرد و با زبان نرم تلاش به افزایش آگاهی کند شاید بتوان به تغییر وضع موجود امیدوار بود. بیش و پیش از هر چیز روشنفکران ما باید بیاموزند که با بیرون گود نشستن و هر از چندی با زبانی تیز و برنده از گود خارج شدن و دوباره بازگشت به همان گود دورهمی روشنفکری؛ قطعا نه تنها چیزی بهتر نمیشود بلکه باعث جدایی بیشتر این جماعت به قول شما لمپن گستاخ از جامعه روشنفکران خواهد شد.
پاسخحذفانکار فاصله زیاد بین یک عوام و روشنفکر امکان پذیر نیست.
حذفبله، اگر این اتفاق بیفتد خوب است ولی این اتفاق هرگز نمی افتد چون لمپن توانایی شنیدن حرفهای قشر روشنفکر را ندارد.
به نظر من جامعه همانطور که از لحاظ اقتصادی طبقه بندی است از لحاظ اجتماعی و سطح فهم و سواد نیز هست.
پس وظیفه روشنفکران گستاخ (به قول شما) صحبت کردن با قشر تحصیل کرده و سطح بالای جامعه است نه با عوام و این وظیفه به صورت سلسله مراتبی باید انجام شود.
مشکل شاید قشر تحصیل کرده است که این پل ارتباطی دارد از بین می رود.
البته پاسخ شما را با توجه به پی نوشت نوشته قبلتان نانوشته میدانم که این نکته بنده را هم در راستای ابتذال سلایق میدانید. ولی بنده همچنان تاکید میکنم که زبان نرم شرط اول قدم برای پیشبرد آگاهی بخشی است. این روند فاصله گرفتن هر چه بیشتر این دو گروه (به بیان شما روشنفکر جامعه شناس و لمپن گستاخ) در طولانی مدت حرف بنده را به شما اثبات خواهد کرد.
پاسخحذفمن نمیدانم شما از پینوشت قبلی من چه برداشتی داشتید. به هر حال باید عرض کنم که حدس شما اشتباه است. من نیز به لزوم رعایت زبان نرم و حفظ ادب برای تداوم گفت و گوی سازنده به شدت باور دارم. اما بحث در مورد لحن دکتر اباذری در این فایل صوتی کمی پیچیده است. زیاد در موردش نوشتم. من اعتقاد دارم که صحبتهای ایشان صرفا تا لحظه شروع پرسش و پاسخ باید مورد توجه قرار بگیرد. بعد از آن ما شاهد یک جدال پرخاشجویانه هستیم. جو سالن متشنج است. دانشجویی گستاخی میکند و استاد هم (به هر حال یک آدم است) تحت یک فشار روانی یک واکنشی نشان میدهد. اینها به نظرم اصلا جای بحث ندارد. تا پیش از شروع پرسش و پاسخ تنها ترکیب به ظاهر خشنی که اباذری به کار برد این بود که «این موسیقی مبتذل محض است» و این را هم از قول یک متخصص موسیقی بیان کرد. به نظرم این کلام فقط ظاهرش خشن است وگرنه اگر قرار نیست که ما در جلسات تخصصی نقد و تحلیل هم به یکدیگر نان قرض بدهیم. خب به نظر آن استاد موسیقی این سبک مبتذل است دیگر!
حذفامروز در ایران مرز میان روشنفکر واقعی و لمپن-چه واقعی و چه غیرواقعی-معلوم نیست.کسانی وجود داردند که میگن روشنفکرن و لباس و پوشش و اعتماد به نفس کاذب رو با دو تا کلمه گنده باهم جمع کردن و چماقشون رو درست به سر روشنفکرای واقعی میزنن.این دسته کسایی هستن که از اون دانش کوچک و سطحی و ترجمه ای برای مبتذل ترین --یعنی تکراری ترین-- اهداف بهره می برن.امیدوارم روزی بیاد که عالمان جامعه شناسی و فلسفه و هنر و زبان و الهیات با مطالعه و پایمردی موج جدیدی از افکار رو وارد حوزه های دانش و دانشگاه کنن و افکار لمپن پسندانه رو-- که از طریق بعضی روشنفکرنمایان وارد دانشگه شده--به بیرون از دانشگاه برانن و اخلاقیات واقعی روشنفکری رو به جامعه بیرون انتقال بدن.از این که در این نوشته حرف دلم رو خوندم خوشحالم و ازت سپاسگزارم.پیروز باشی و آزاده.
پاسخحذفمتن خوبی بود و ناراحت کننده.
پاسخحذفیکی از ضرب المثلها اشتباه بیان شده که امیدوارم اصلاح بشه:
پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است.
نه رفیق جان, شما یک اشتباه کوچک در ذکر ضرب المثل کرده اید که تا حدودی معنای آن را تغییر می دهد. روایت کاملش این است:ندانستن عیب نیست, نپرسیدن عیب است.
حذفمشخصا من بخش اول این ضرب المثل را انتخاب کرده ام.
من ناشناس بالایی نیستم، اما جوابی که دادید وقیح است مگر اینکه فرض کنم زبان فارسی را نمیفهمید.
حذف-> ارغوان
حذفدر اینکه شما ناشناس بالایی نیستید تردید ندارم. ایشان نهایتا در مورد یک ضربالمثل نظر دیگری داشتند که همانطور که عرض کردم اگر خودشان هم دقت کنند متوجه میشوند که شیوه روایت ایشان به چه دلیل نادرست است. (در این روایت «ندانستن» عیب خوانده میشود، در صورتی که اساسا قرار نیست همه انسانها در همه زمینهها دانا باشند. بلکه قرار بر این است که اگر در زمینهای دانایی ندارند از متخصص آن بپرسند. مثلا من پزشکی نمیدانم و ابدا هم به نظرم عیبی نیست، فقط باید در هنگام بیماری به پزشک مراجعه کنم)
اما شما نه تنها ضربالمثل بلد نیستید، بلکه با الفبای ادب هم بیگانه هستید. اساسا با این حجم از گستاخی که در برابر نادانستههای خود دارید میتوانید نقش یک مثال ملموس از «لمپنیسم گستاخ» را برای نوشته من ایفا کنید که در این صورت از اعلام حضورتان در زیر این پست ممنون هستم.
خیلی جاهای دنیا تنبیه کردن کودکان امری عادی نبوده، چوب استاد به از مهر پدر تغییر کرده، معلمها جلاد نیستند، سادیسم ندارند، میدانند روش آموزش با فحاشی و نعره زدن و کتک پیش نمیرود. این جوامع نسلهای بعد از خودشان را طبقِ اصولی انسانیتر تربیت میکنند چون نسبت به یکدیگر حسی انسانیتر گرفتهاند، توهمِ بالا و پایینی را وا گذاشتهاند و رسیدهاند به روشنی گفتگو، هدفشان برنده و بازنده شدن دربرابر یکدیگر و تبختر نیست، هدفشان واقعاً ساخت زندگی بهتر است. حالا استادی که تمامِ گفتارش داد زدن و از شدتِ خشم تتهپته کردن است چطور میتواند روشنفکر باشد؟ اساساً این اصطلاحِ مبهمِ روشنفکری که شما با بکار بردید و دربرابرش اصطلاحِ «لمپنیسمِ گستاخ» را ساختید که من فکر کنم منظورتان همان «احمقِ بیشعور» باشد در کدام روشنایی شکلگرفته؟ در سایه خودبرتر بینی شکلگرفته که یکنفر در مجلسی که تا آن زمان آرام پیشمیرفته بخواهد حقانیت خودش را چه درست چه غلط با نعره و فحاشی و به آشوب کشیدن پیش ببرد؟ کسی که برای اینکه درست بودن حرف خودش را ثابت کند، چنگ برند و بگوید اساساً موسیقی پاپ مبتذل است تا بتواند بگوید اینیکی مبتذلترین است؟ این یک رفتار عاقلانه است؟ اگر من او را احمق بیابم و این را بگویم بی سواد و لمپنیسم گستاخم؟ کسیکه وقتی میخواهد درستی خودش را ثابت کند دربرابر بینوایی که تاحالا به گوشش نخورده از آرنولد شونبرگ نام میبرد غافل ار اینکه همان شونبرگ با پیچیدگی موسیقیاش معروف است که از زمانش عقب بوده؟ این رفتار سنتی و کهنهشده، این نعرهزدنها و زشتگوییها که به شهادت شاگردانش جزئی از خصوصیات این آدم بوده با تصویری از آنچه شما روشنفکر مینامید صدق میکند؟ رفتاری غیرانسانی خاص گروهی از روشنفکران است که در تعاریف شما میگنجد؟ همانطور که در مورد پرونده و دادگاه ریحانه جباری، شفاف و شستهرفته گنجید یا در مورد قیاس آقای مطهری با شخصیت نمایشی مور که فساد را تاب نمیآورد گنجید (برگرید نامهیی که مطهری سال 88 برای میانجیگری دربرابر حق مردم نوشت بخوانید یا مراجعه کنید بر اصرار او بر چندهمسری که بردهداری جنسیست که ایشان مروج آن است)؟ سخن زیاد است میدانم شما دوست دارید هرچه میگویید درست باشد و هر از چندگاهی که مواردی از این دست نیست یکهو گیر میدهید به فلان شخص یا دفاع میکنید یا میکوبید و اصولاً بالای پایین این وبلاگ را هم بگردیم نمیبینیم شما بعد از چند سال جایی دچار اشتباه شده باشید، پس این جواب مطول را بعد از گفتن نکته آخر کوتاه میکنم: من فقط نوشتم «جوابی که دادید وقیح است»، ننوشتم «شما وقیح هستید» که اینهمه برای پاسخدادن به زحمتِ فحاشی افتادید چون خودتان را در مظان توهین دیدید، حالا گویا باید فرض دوم را درست بدانم که گویا فارسی را خوب نمیفهمید. کمی فکر کنید ببینید چرا جواب تان وقیح است راهنمایی می کنم یکنفر دیگر هم اینجا به این موظوع اشاره کرده، اگر راه بجایی نبردید آنوقت اگر بخواهید، وقت میگذارم و برایتان به فارسی توضیح میدهم.
حذفبرادر عزیز. پیش از سرزنش سردمداران لمپنیسم، خودمان را سرزنش کنیم که چرا غافل بودیم. آقای اباذری هم قابل نکوهش است چرا که خود وی به عنوان جامعه شناس کوتاهی کرده و الان که پدیده پاشایی وی را غافلگیر کرده است؛ دستپاچه و بی مهابا به توده مردم تاخته است که بی شک به جز خرابتر کردن اوضاع حاصل دیگری نخواهد داشت
پاسخحذفبرادر عزیز. پیش از سرزنش سردمداران لمپنیسم، خودمان را سرزنش کنیم که چرا غافل بودیم. آقای اباذری هم قابل نکوهش است چرا که خود وی به عنوان جامعه شناس کوتاهی کرده و الان که پدیده پاشایی وی را غافلگیر کرده است؛ دستپاچه و بی مهابا به توده مردم تاخته است که بی شک به جز خرابتر کردن اوضاع حاصل دیگری نخواهد داشت
پاسخحذفآقای نویسنده محترم : خود عکس این پستتان لمپنیسم است. شما نقد کنید نه اینکه عکسی بگذارید که ترویج به "تنفر" میکند.
پاسخحذفتمام متن ضعیف و دلایل ضعیف تر. چه کسی گفته است پایین آمدن تیراژ کتابها دلیل نا آگاهی مردم است. اتفاقاً شما خیلی از قافله جا مانده اید. خبری از دانلود کتاب های الکترونیک ندارید! سواد ضرب المثلی تان هم تعریفی ندارد ظاهراً. یا اینکه برای هر چه کوبنده تر شدن متن آن را تحریف کرده اید. عصر، عصر رسانه های دیجیتال است. مردم با سیل اطلاعات مواجه هستند. تنوع چیزهایی که میخوانند بسیار متنوع تر از گذشته است. کمتر کسی است که فیلم ها و موسیقی های فاخر را در آرشیوش نداشته باشد. منتها باز دلیل نمیشود داشتن آنها ذائقه شان را تغییر دهد. کسانی موسیقی پاپ می پسندند و حتی برای تمدد اعصاب هم گوش می دهند.
پاسخحذفمردم این زمانه گله گوسفند نیستند که یک چوپان آنها را هدایت کند. مردم این زمانه ذهن تحلیل گر دارند. سیل نظرات و اطلاعات را میخوانند و پس از تحلیل راهشان را انتخاب میکنند. این تقصیر روشنفکر هاست که خودشان را جدا می دانند و مردم را لمپنیست می خوانند. روشنفکر ها اگر پویا تر بودند هرگز اجازه نمی دادند اطلاعات مضر به خورد مردم داده شوند.
به گفته بزرگان لمپینست ها موج سوارهای قهاری هستند. نگارنده این متن هم دست کم از موج سواران لمپنیست ندارد. برای خوانده شدن؛ برای دیده شدن؛ برای اعلام وجود.. چه بگویم.. حالا نمیدانم شما هم واقعاً روشنفکر هستید یا نه؟! ولی اگر باشید. متاسفم که خود اسیر لمپنیسم شده اید.
کمی در بطن جامعه راه بروید و از کنج عزلت خودتان بیرون بیایید. این مردم، مردم زمان افلاطون نیستند که با تو سری حرف تو سرشان فرو کنید!
دوستی نوشته که مردم این زمان ذهن تحلیل گر دارند.کدام تحلیل؟ در کدام سطح و با کدام هدف؟اگر منظور این دوست گفتگوی مردم راجع به مارک تی شرت و کفش است --که تبدیل به موضوع غالب مکالمات و تحلیلها شده-- بله درست میگویید.اگر منظور مکالمه راجع به سلیقه خورد و خوراک است بله درست میگویید.ولی آیا این مردم دارای ذهن تحلیل گر هرگز راجع به فقر کردستان و ایلام و شهرکرد و سیستان صدایی از خودشان درمیآورند؟آیا این مردم جایی جمع می شوند تا از کارگر سخن بگویند؟آیا این مردم با آن ذهن های تحلیلی قدمی در راه کمک به کودکان فقیر و کودکان کار برداشته اند؟ولی همین مردم برای یک آدم صفرکیلومتر بارها مراسم ختمهای آنچنانی میگیرند و راجع به فلان آهنگ و فلان لباس و فلان خاطره ای که در آنها برانگیخته بحث تحلیلی!!! میکنند و از این یاوه گویی چنان بر خود میبالند که هرکس را که در بحث آنها شرکت نمیکند کوته فکر میدانند.مردم تحلیل نمیکنند.بلکه نادانی خود را در واژگان نو و در فرمهای تازه آنقدرنشخوار میکنند تا برای خودشان شکل حقیقتی متعالی و مقدس بیابد تا آن را برعلیه آنان که اندیشه و تحلیلی از خودشان دارند به کار ببرند.تو سری را خود این مردم کوتاه نظر میزنند و کسی که از خودش در برابر آن دفاع کند را توسری زن میدانند.این یک بیماری است که باید آنرا فرافکنی عامه بنامیم.این بیماری از دل همان مردم تحلیل گر!!!!!!و سطحی برمیخیزد.آرمان عزیز مطالبی که نوشتی تنها گوشه ای از درد دل من و توست.چقدر خوشحالم که تنها نیستیم.با خواندن مطالبی که نوشتی جان تازه ای گرفتم و فهمیدم هنوز هم هستند کسانی که می بینند و و می اندیشند وسپس مینویسند.خوشحالم که خرد هنوز زندگی میکند و در میان باتلاق جهل و نادانی و عوام زدگی راه خود را به چشمه نور بازمی یابد.امیدوارم روزی را ببینم که صدای دانایان و خردمندان در گوشه گوشه ایران شنیده شود.سپاس
پاسخحذفادبیات آقای اباذری نمادی از ادبیات لمپنیسم است. درنده خویی و دشنام دادن از ویژگی های بارز لمپنیسم است!
پاسخحذف۱. نظرات دوستان رو میخونم و همه گفتهان این مردم فلان... این مردم.... گویا هیچ کس خودش رو جزو «این مردم» حساب نمیکنه.
پاسخحذف۲. معمولاً نوشتههای خشمگین رو نمیخونم اما این بار خواندم به دلیل همه متانت و صبوری و ملاحظهای که در نوشتههای پیشین این وبلاگ بود (و این بار نه که نبود، که کمتر بود)
۳. «غم این خفتهی چند» غیرمستقیمتر بود از اون که خفتهها را دلخور کنه. غمگسارانه بود، میگفت غمخواری برای این خفتهها خواب در چشم ترم میشکنه. چشم در چشم خفتهها ندوخت و ابله و سوسول خطابشان نکرد.
۴. عبارت «لمپنیسم گستاخ» مورد توجهم قرار گرفت. آیا جان کلام شما این نیست که: «لمپنی؟ پس نظر نده!» مصادیق لمپنی را هم که در کتاب نخواندن و ... روشن کردهاید. این برداشت من به علت بار معنایی نهفته در کلمهی گستاخه. که یعنی ای لمپن، تو همسطح من نیستی پس گستاخی نکن. اگر هم سطح من بودی اسمش نظر دادن، همفکری یا نهایتاً جسارت و توهین بود اما حالا که این همه از من فرودستتری، اسم کارت گستاخی است.
۵. آقای امیری، من دوستان تحصیلنکرده بسیار دارم و دوستان کتابنخوانده بسیار بیشتر. هرگز حتی از ذهنم نمیگذره که چون فراغتی داشتهام و کتاب خوندهام و وضع مالیام اجازه داده در سی سالگی هنوز مشغول تحصیل باشم برای اظهار نظر از باقی دوستان فوقالذکر محقترم. هر چند اگر با همونها درگیر بحث بشم احتمالاً شواهد تاریخی و علمی بیشتری دارم که بهشون استناد کنم و توان من در قانع کردن دوستانم بیشتره. تنها مزیت تحصیلات و مطالعات من همینه نه بیشتر.
۶. در نهایت واضحه که عرائض من اظهارنظر شخصی بود و مدعی نیستم همهی حقیقت نزد بنده است. هدف هم محاجه و مباحثه نبود که بحث پوپولیسم/ایلیتیسم سر درازی داره. صرفاً فکر کردم نظرم رو با شما در میان بگذارم.
سرافراز باشید.
رفیق جان
حذفاگر از این نوشته بر می آید که لمپن کسی است که کتاب نمی خواند, پس حتما اشتباهی.در بیان مطلب رخدداده است. هر چند من یک مروری کردم و به نظرم چنین برداشتی از متن نمی شود. در هر صورت کتاب نخواندن لزوما نشانه لمپنیسم نیست و هرگونه ادعایی نیز گستاخی نخواهد بود. همان گونه که هم در متن و هم در جریان کامنت ها تلاش کردم به دوستان عرض کنم:ندانستن عیب نیست. مشکل و موضوع بحث من هم نیست. اما لمپنیسم در ساده ترین بروزش دانایی را تحقیر کرده و بی فایده می خواند. در مدل گستاخانه, کار لمپن بهجایی می رسد که جهل خود را مایه تفاخر و دانایی دیگری را مایه شرمساری می خواند. من هم دوستانی دارم که کتاب نمی خوانند اما ابدا افتخار نمی کنند که اهل مطالعه نیستند, معمولا می گویند وقت یا حوصل اش را ندارند.
اما در مورد ابراز نظر, این یادداشت هیچ بحثی در این زمینه نداشته است. حالا اگر به صورت مستقل نظر من را بخواهید باید بگویم بنابر اصل ساده آزادی بیان همه حق اظهار نظر دارند, در عین حال بنابر یک اصل طبیعی و بدیهی دیگر, اعتبار و ارزشههر کلامی با نسبت تحقیق و تدقیق گوینده اش رابطه مستقیم دارد.
از پاسختون ممنونم. همونطور که عرض کردم «این برداشت من به علت بار معنایی ... کلمهی گستاخ» بوده، و البته باید این احتمال رو در نظر بگیرم که هرگز برای من ممکن نیست صد درصد بدون پیشداوری نوشتهای رو بخونم. لذا میپذیرم که امکان داره برداشتی متفاوت از آنچه نظر شما بوده کرده باشم. مجدداً از همفکری شما ممنونم.
پاسخحذفگفته اید که بنابر اصل ساده آزادی بیان همه حق اظهار نظر دارند,
پاسخحذفدر عین حال بنابر یک اصل طبیعی و بدیهی دیگر, اعتبار و ارزش هر کلامی با نسبت تحقیق و تدقیق گوینده اش رابطه مستقیم دارد.
با این تعریف که ارائه کردید...
باید گفت:
اگر اصل نسبیت را در مورد جهل و دانایی بپذیریم
اباذری لمپن گستاخی ست که نسبت به پدیده پاشایی جاهلست و جهل خود را مایه تفاخر هم میداند،
وگرنه کسی که دم از حق آزادی بیان و حقوق فردی و شهروندی میزند-
نباید به حریم مرده و زنده مردمی که مجلس ترحیمی را بهانه-
دلخوشی یا اعتراض یا دهن کجی به متجاوزین قرار داده اند-
تجاوز و توهین کند و از عمل خود دچار شعف بشود که« بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم.»
لمپن گستاخ کسی ست که کشته های خود را شهید بداند و کشته های دیگران را پروژه شهید سازی قلمداد کند!
یاد بازرگان بخیر که خطاب به نمایندگان مجلس و وزرای خط امامی دولت گفت:
آنکه بما نریده بود کلاغ کون دریده بود.