بسیاری
از ما میدانیم که تقویم خورشیدی را مدیون «حکیم عمر خیام» و گروهی از دستیاران و
همکاران او هستیم، اما شاید کمتر کسی بداند که ضرورت اصلی تدوین «گاهشمار جلالی»
و پذیرش آن در عصری که حاکمان این سرزمین بر پایه دین اسلام و مذهب تسنن حکومت میکردهاند
چه بوده؟ پروفسور «آن لمبتون» در این مورد توضیح جالبی میدهد. (در کتاب «تاریخ میانه ایران») در تاریخ ایران
میانه، دیوان اداری کشور بر
پایه سال قمری درخواست خراج سالانه میکرد، اما کشاورزان تنها در طول مدت سال شمسی بود که موفق
به برداشت محصول میشدند. با توجه به اینکه هر ۳۳ سال قمری با چند روز اختلاف
معادل ۳۲ سال شمسی میشد، گاه پیش میآمد که ماموران مالیاتی پیش از برداشت محصول
از کشاورزان طلب مالیات کنند که نارضایتی و اختلاف ایجاد میکرد. در نهایت، «ملکشاهسلجوقی» برای رفع این مشکل دستور تدوین تقویم جلالی را صادر کرد و از آن پس سال
شمسی با عنوان «سال خراجی» رواج دوباره یافت.
*
* *
در
جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۹۲ آمریکا، یکی از مشاوران «بیل کلینتون»
عبارتی را بر زبان راند که خیلی زود شهرت و کارکرد بسیار پیدا کرد و به شعار
انتخاباتی کلینتون هم بدل شد: «It's
the economy, stupid». سالها بعد، حزب مشارکت در تحلیل دلایل
شکست خود در انتخابات سال ۸۴ تحلیلی ارایه کرد که خلاصهاش این شد: «ما نتوانستیم
دموکراسی را به نان شب ترجمه کنیم». البته اگر دوستان ما در حزب مشارکت کمی زودتر
به فکر استفاده از تجربیات جهانی میافتادند شاید به جای تحلیل شکست میتوانستند
از دلایل پیروزی خود سخن بگویند!
این
انتقاد صرفا به یک حزب سیاسی اصلاحطلب محدود نمیشود. من نمیدانم چطور «تحریمگرا»های
سیاست انتخاباتی کشور انتظار دارند مردم از نوشتن نام کاندیدایی که صاف توی صورتشان
نگاه میکند و میگوید «من به شما پول میدهم» یا «پول نفت را بین شما توزیع میکنم»
خودداری کنند و در مقابل راه نامعلوم و نامشخصی همچون «تحریم» را در پیش بگیرند؟! تجربیات جهانی به کنار، آیا ما در همین فرهنگ خودمان از دیرباز نخوانده و نشنیدهایم
که «سیلی نقد به از حلوای نسیه»!!
باز
هم اگر بخواهیم به جهان سیاستورزی انتخاباتی محدود نمانیم، میتوان به پیگیری
مطالبات اجتماعی/مدنی فکر کرد و از خود پرسید که فعالین مدنی/اجتماعی ما، تا چه
میزان خود را ملزم میدانند که راستای مطالبات خود را با ملموسترین نیازهای
اجتماعی هماهنگ سازند؟ در بحث ساده و دم دستی «آزادی بیان»، میتوان بر روی یک «حق
بدیهی انسانی» تمرکز کرد؛ اما چنین محرکی چطور میتواند موجی از حمایت تودهها را
برانگیزد؟ حال تصور کنید همین مقصود نهایی، با یک بازخوانی ساده به چنین روایتی
بدل شود: «برای جلوگیری از مفاسد اقتصادی گسترده، باید رسانهها حق داشته باشند که
از عملکرد مسوولین به صورت مداوم به مردم گزارش بدهند»! (هر بار که برنامه ۹۰ پخش
میشود، پدرم با اشتیاق میگوید: کاش یک ۹۰ هم برای این مفسدان اقتصادی داشتیم!)
*
* *
محمد
رضاشاه پهلوی در چند سال پایانی حکومت خود تصمیم گرفت که مبداء تاریخ کشور را به
پیش از اسلام ببرد و از تاریخ ۲۵۰۰ ساله استفاده کند. این تصمیم هیچ گونه توجیه
منطقی برای مردم نداشت و طبیعتا هم در نهایت ناکام ماند. شاید امروز تنها دلیل شکست
آن طرح گرایش مذهبی ایرانیان قلمداد شود، اما بهتر است به یاد بیاوریم که برای
حکام شریعتگرای اهل سنت، حتی اسامی و مناسک ماههای قمری چه قداست غیرقابل تردیدی
داشته است، (و هنوز هم دارد) آن وقت شاید بهتر بتوانیم درک کنیم که مساله تعیین
کننده در چنین تحولاتی، میزان پیوند تصمیم ما با ضروریات زندگی روزمره مردم خواهد
بود. بدین ترتیب شاید ما هم عادت کنیم که در هنگام اندیشیدن و تصمیم گیری برای رویکردهای
سیاسی یا اجتماعی خود تکرار کنیم: «هی رفیق! مساله اقتصاد است»!
پینوشت:
پیشنهاد
من برای پیگیری مساله تعطیلی اغذیهفروشیها در ماه رمضان و برخوردهای نیروی
انتظامی به بهانه روزهخواری هم بر پایه همین ضرورت اتخاذ استدلالی بر پایه معیشت
مردمی بنا شده بود که میتوانید از اینجا+ بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر