در رمان «شیاطین»(جنزدگان)
داستایوفسکی، صحنهای مشابه سنگسار وجود دارد: ضرب و شتم «لیزا» از جانب جماعت خشمگین،
درست پس از آنکه با تسلیم کردن خود به «ستاروگین»، در عین داشتن پیمان نامزدی رسمی
با «ماوریکی نیکلایویچ» تا حد فاحشهای سقوط میکند. این صحنه شباهت بسیار زیادی
به صحنه سنگسار مریم مجدلیه در داستان تاریخی عیسی مسیح دارد. میدانیم که
داستایوفسکی چه علاقهای به بازنمایی داستانهای مسیح در عین روایتهای خود دارد.
از این جهت، «نیکوس کازانتزاکیس» نیز به او بیشباهت نیست. کازانتزاکیس نیز در چند
مورد روایت سنگسار مریم مجدلیه را در آثار خود بازنمایی میکند. اگر از «آخرین
وسوسه مسیح» که اشاره مستقیمی به اصل روایت تاریخی است صرف نظر کنیم، صحنه هجوم
مردم برای قتل «لیزا» در «شیاطین»، با صحنه سنگسار بیوهزن در «زوربای یونانی»
شباهت بسیار زیادی به هم دارند. حتی میتوان گفت شباهت این دو تصویر به یکدیگر، به
مراتب بیش از شباهت آنها به داستان اصلی است. (دستکم در این دو مورد، بر خلاف
داستان تاریخی عیسی و مریم، سنگسار به مرگ زن ختم میشود) با این حال، در روایت
داستایوفسکی نکته ظریفی وجود دارد که به باور من سبب میشود تصویری که او میسازد،
از بار تراژیک و دراماتیک بسیار عمیقتری نسبت به تصویر کازانتزاکیس برخوردار
باشد.
در صحنه سنگسار «زوربای
یونانی»، راوی داستان، یعنی کسی که خودش با «بیوهزن» رابطه بر قرار کرده و شاید
به صورتی غیرمستقیم در سنگسار او مقصر بوده است، نمیتواند هیچ دخالت موثری برای
جلوگیری از جنایت انجام دهد. او در نهایت یک ناظر متاسف اما منفعل باقی میماند.
در این تصویر، «زوربا» که رابطه خاصی با بیوهزن ندارد دخالتی میکند که البته
نافرجام باقی میماند و جلوی فاجعه را نمیگیرد. بدین ترتیب، تمام بار تراژیک
داستان، صرفا در خشونت صحنه، جنون همگانی و مظلومیت بیوهزن خلاصه میشود. به نظر
تصویر تمام عیاری است، اما داستایوفسکی پا را از این حد فراتر میگذارد.
در صحنه هجوم همگانی مردم
برای قتل «لیزا»، ستاوروگین، اصلا حضور ندارد. یعنی مقصر اصلی به نوعی کاملا غایب
است، غیبتی که به صورت ضمنی نشان میدهد ستاروگین، نه تنها از کرده خود پشیمان
نیست، بلکه هیچ حساسیتی هم نسبت به سرنوشت شومی که انتظار لیزا را میکشد ندارد. (مقایسه
کنید با راوی داستان زوربا، که هم متاسف است و هم شرمگین) این بیتفاوتی مقصر
اصلی، به خودی خود میتواند بار تراژیک ماجرا را اندکی افزایش دهد، اما نکته کلیدی
جای دیگری است.
در روایت زوربا، کسی که برای
جلوگیری از جنایت اقدام میکند خود زوربا است که میشود گفت هیچ ارتباط مستقیمی به
مساله ندارد. زوربا نه با بیوهزن رابطه داشته و نه عاشق یا معشوق او به حساب میآید.
اما در داستان داستایوفسکی، آنکه تلاشی نافرجام برای نجات جان «لیزا» انجام میدهد
«ماوریکی نیکلایویچ» است! همان کسی که در
اوج درماندگی تمام شب را پشت در خانه ستاوروگین به انتظار کشیده تا شاهد خیانت
معشوق و نامزد رسمی خود باشد! در واقع، تنها کسی که به صورت منطقی باید قربانی
خیانت لیزا به شمار آید، نه تنها او را سرزنش نمیکند، بلکه در برابر تهاجم مردم
به سمت لیزا سینه سپر میکند، مورد ضرب و شتم قرار میگیرد، دچار خونریزی میشود
و پیش پای معشوق از هوش میرود.
تصویر عاشق سینهچاکی که دوش
به دوش معشوق بیوفا و در دفاع از او، لگدمال پای جماعت عربدهجوی میشود، نکته
ظریفی است که من دوست دارم از آن به عنوان «فوت کوزهگری» داستایوفسکی در برابر
تبحر کازانتزاکیس یاد کنم.
(تصویر این یادداشت متعلق به
صحنه سنگسار بیوهزن در فیلم «زوربای یونانی» است. نمایی که کارگردان در این صحنه گرفته
به نظرم یکی از شاهکارهای این فیلم است. زن، با چهرهای وحشتزده از هجوم اهالی
دهکده، تنه یک درخت را در آغوش کشیده است. گویی از همنوعان کف بر دهان آورده خود که
در پس زمینه قابل مشاهده هستند ناامید شده و به نوعی به طبیعت، یا قضا و قدر متوسل
شده است)
پینوشت:
تا به حال به شبکههای مانند
وایبر و تلگرام به صورت رسانهای قابل اعتنا نگاه نکرده بود. هرچند گستره این شبکهها
احتمالا با هیچ نمونهای در فضای مجازی قابل مقایسه نیست، اما به نظرم سبک و شیوه
معمول آنها صرفا در راستای کارکرد «سرگرمیخواهی» شکل گرفته است. به هر حال برای
نخستین بار این متن را به قصد انتشار در یک گروه تلگرامی نوشتم. نمیدانم چقدر
احتمال دارد چنین متونی با این حجم و چنین درونمایهای در این شبکهها دست به دست
بچرخد. متر و عیار مشخصی هم برای سنجش آن نمیشناسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر