۲/۲۴/۱۳۹۱

یادداشت وارده: درباره کتاب «تاریخ یک ارتداد» از روژه گارودی


احسان - «تاریخ یک ارتداد» از «روژه گارودی»، انتشارات رسا. چاپ اول: 1376 / چاپ دوم: 1377. این معرفی کتاب یک مناسبت ویژه دارد: 14 ماه می یا 24 اردیبهشت، سال‌روز تشکیل دولت اسرائیل است. (این یادداشت را در قالب یک فایل پی‌.دی.اف از اینجا+ و یا اینجا+ دریافت کنید)
نام کامل کتاب این است: «تاریخ یک ارتداد، اسطوره های بنیانگذار سیاست اسرائیل». و همان طور که از نامش پیداست نویسنده در کتابش اسطوره ها و داستان‌های پایه‌ای و بنیادین تشکیل دهنده دولت اسرائیل و مولد سیاست‌های آن را بررسی میکند. کتابی که به دلیل زیر سوال بردن تابوها و انگاره های تقدس یافته بوسیله صهیونیسم سیاسی خبرساز شد، نویسنده فرانسوی‌اش را به دادگاه فرستاد و در نهایت فشار پروپاگاندای رسانه ای در فرانسه کار را به جائی رساند که "امروزه به زحمت میتوان یک نسخه از این کتاب را در کتابفروشی های فرانسه پیدا کرد، اگر چه همین کتاب در آمریکا، آلمان، ایتالیا، روسیه، ترکیه و برزیل ترجمه و چاپ شده باشد".
با توجه به جنس موضع گیری بعضی از مقامات دولت ایران درباره اسرائیل، فصولی از کتاب ممکن است برای خواننده ایرانی چالش برانگیز باشد، یا باعث ایجاد حساسیت و حتی موضع منفی شود. پیشنهاد من همان چیزی است که روژه گارودی در مقدمه کتابش مینویسد: "بخوانید آنچه را که نوشته‌ام".
پیش از شروع، بد نیست یادی شود از مترجم کتاب؛ دکتر مجید شریف که در پائیز 1377 رذیلانه و با تزریق پتاسیم به قتل رسید، قتلش به محفل اطلاعاتی نسبت داده شد ولی نه تنها بطور رسمی جزو قربانیان قتل های زنجیره ای بحساب نیامد بلکه هیچ تحقیق و جستجویی هم پیرامون قتلش انجام نگرفت. پس از 13 سال آمران به قتلش هنوز هم شناسایی و محاکمه نشده‌اند.
مجید شریف در مقدمه کتاب مینویسد: "گارودی در این کتاب بخوبی نشان میدهد که چگونه قشری‌گری مذهبی و عقیدتی بر بستری از نفاق و از طریق تباهی روح، به انحصارطلبی، تجاوز، ترور و سرکوب ... و به سلب آزادی، حقوق و حیثیت آدمیان می‌انجامد" و کمی بعدتر از گارودی نقل قول میکند که: "من از هیچکس به غیر خدا نمیترسم و از مرگ نیز هراسی ندارم. پس اگر صهیونیست ها مرا بکشند قتل من جز لکه ننگی برای آنها نیست". اکنون روژه گارودی در قید حیات است و مترجم کتابش به فارسی، خود قربانی ترور ناشی از تعصب مذهبی و عقیدتی شده است. یادش گرامی.
* * *
کتاب یک مقدمه، سه بخش (و مجموعا 10 فصل) ، و یک موخره دارد. بخش اول کتاب به بررسی و تحلیل اسطوره های تاریخی و مذهبی صهیونیسم به عنوان ایدئولوژی اصلی دولت حاکم بر کشور اسرائیل میپردازد. بخش دوم درباره اسطوره های معاصر است: داستان هائی که نه تنها به عنوان حقیقت مسلم تبلیغ شده، بلکه هر نوع صحبت و تشکیک در مورد آنها جرم تلقی شده و دارای مجازات است. فصل آخر نیز گروه های فشار صهیونیست ها در آمریکا و فرانسه و تامین مالی خارجی اسرائیل را بررسی میکند.
نگاهی دقیق تر به کتاب میاندازم. مطالب نقل شده به رنگ مشکی (و درون گیومه) عینا از خود کتاب است. مطالب به رنگ آبی چکیده بخش هائی از کتاب است که به ضرورت کوتاه‌تر شدن متن و نیز فهم بهتر متن، بطور خلاصه از کتاب نقل قول شده.
*
بخش اول: اسطوره های خداشناختی
اول: اسطوره وعده / سرزمین موعود یا سرزمین مفتوح؟
"به اخلاف تو، این سرزمین را از رود مصر تا شطّ بزرگ، شطّ فرات اعطا میکنم"                      پیدایش، XV، 18
"اگر کتاب مقدس به ما تعلق دارد، اگر خود را به عنوان امت این کتاب تلقی میکنیم بایستی تمامی سرزمین های کتاب مقدس را در تملک خویش داشته باشین".                      ژنرال موشه دایان / اورشلیم پست / 10 اوت 1967.
 "ایگال امیر قاتل اسحاق رابین، نه یک بی سر و پا و نه یک دیوانه، که یک دست پرورده ناب پرورش صهیونیستی است. فرزند ربّی، دانشجوی برجسته دانشگاه روحانی بار ایلان نزدیک تل‌آویو، بالیده از آموزشهای مدارس تلموذی، سرباز برگزیده جولان، دارنده زندگی‌نامه باروخ گلداشتاین در کتابخانه شخصی‌اش (همانکه چند ماه پیش از آن در حبرون، 27 عرب را در حال نماز در مقبره شیوخ اسرائیل کشت). او در تلویزیون رسمی اسرائیل گزارش مهمی را پیرامون گروه ایال (جنگاوران اسرائیل) دیده بود. اینان بر گور بنیانگزار صهیونیسم سیاسی، تئودور هرتصل سوگند میخوردند که "هر کسی را که سرزمین موعود یهودیه و سامریه (کرانه غربی رود اردن) را به اعراب تسلیم کند اعدام خواهند نمود".
قتل صدراعظم رابین (همچنان قتلی که گلدشتین مرتکب شد) در چهارچوب منطق اسطوره شناسی صهیونیست های ناب گرا قرار دارد: دستور قتل به گفته ایگال امیر "از جانب خدا میاید". همچون زمانه یوشع.
                          تاریخ یک ارتداد، صفحات 35 و 45.

دوم: اسطوره قوم برگزیده.
"چنین سخن میگوید پروردگار: آن پسرم که نخست تولد یافته اسرائیل است".                    خروج، IV، 22.
"ساکنان دنیا را میتوان میان اسرائیل و سایر ملتهای دنیا، بر روی هم توزیع نمود. اسرائیل قوم برگزیده است: دگم اصلی".               ربّی کوهن، در کتاب خود تلموذ، انتشارات Payot/ پاریس 1986/ ص 104
                         تاریخ یک ارتداد صفحات 49 و 50.
سوم: اسطوره یوشع: پاک سازی قومی. 
"یوشع و تمامی اسرائیل با او از لاکیش به حبرون گذر کردند. یهوه لاکیش را به دست اسرائیل سپرد. آنان آن را به تصرف خویش درآوردند و از دم تیغ گذراندند تا آنجا که هیچ جنبنده ای در آن بر جای نگذاشتند. یوشع و تمامی اسرائیل با او از اگلون به حبرون فراز آمدند".                               کتاب یوشع، X، 34.
"روز نهم آوریل 1948، مناهیم بگین با لشگریان ایرگون خود، 254 نفر ساکنان قریه دیریاسین را اعم از مرد و زن و کودک قتل عام میکند".
                         تاریخ یک ارتداد صفحه 58.
در کتاب اعداد (XXX1، 18 _ 7) فتوحات نمایان پسران اسرائیل بر ما حکایت میشوند. همان پسرانی که پس از قهر و غلبه بر مدینی‌ها، همانطور که پروردگار به موسی فرمان داده بود، "تمامی مردان را کشتند، زنان را اسیر کردند، شهرها را به آتش سوختند"، و چون به جانب موسی بازگشتند: "موسی خشمگین شد. آنان را گفت: چه شد که تمامی زنان را زنده بر جای نهاده اید؟ حال که چنین است همه پسربچه ها را بکشید و همگی زنانی را که مردی را در هم آغوشی به خود راه داده اند بکشید ... اما، جملگی باکرگان را، آنان را برای خود نگاه دارید" (18 - 14)
جانشین موسی، یوشع به هنگام فتح کنعان به گونه ای مستمر و منظم همین سیاست پاکسازی قومی را که خدای ارتشها فرمان داده بود دنبال کرد: "در آنروز یوشع مقّدا را به تصرف در آورد و آن را همچنان که پادشاهش را، از دم تیغ گذراند. او بر آنان خط بطلان کشید، بر آنان و تمام کسانی که در آنجا یافت میشدند..."
"یوشع و همه اسرائیل به همراه او، از مقدا به لیونا گذر کردند و او درگیر پیکار با لیونا شد. پروردگار آن را نیز با پادشاهش به دست اسرائیل سپرد که با تمام کسانی که در آن یافت میشدند از دم تیغ گذراند. او در آنجا جنبنده ای بر جای نگذارد و با پادشاه آن همانگونه رفتار کرد که با اریحا کرده بود.
یوشع و همه اسرائیل به همراه او از لیونا با لاکیش گذر کردند، آن را محاصره نمود و با آن به جنگ پرداخت. پروردگار لاکیش را به دست اسرائیل سپرد که روز دوم آنرا به تصرف خویش درآورد، و با تمام کسانی که در آن یافت میشدند از دم تیغ گذراند، درست همانگونه که با لیونا رفتار کرده بود. پس حرام پادشاه گه‌زر به مدد لاکیش برآمد. اما یوشع او را همچنان که مردمش را در هم کوبید تا جایی که در آن هیچکس را زنده بر جای نگذاشت.
یوشع و همه اسرائیل به همراه او از لاکیش به اگلون گذر کردند، آنرا محاصره کردند و با آن به جنگ پرداختند. در آنروز آنرا به تصرف خویش درآوردند و از دم تیغ گذراندند. او همانروز بر تمامی کسانی که در آنجا یافت میشدند خط بطلان کشید درست به همانگونه که با لاکیش رفتار کرده بود.
یوشع و همه اسرائیل به همراه او از اِگلون به حبرون فراز آمدند".                        کتاب یوشع، X 34، X 36.
و این ذکر طویل ادامه میابد و قلع و قمعهای مقدس انجام شده در کرانه غربی رود اردن را برمیشمارد. ما باید در برابر این گزاره ها دو پرسش بنیادین را قرار دهیم:
1.       پرسش مربوط به حقیقت تاریخی آنها.
2.       پرسش مربوط به پیامدهای یک تقلید قشری از این ترغیب سیاست قلع و قمع.
                            تاریخ یک ارتداد. صفحات 60 تا 62.
بخش دوم: اسطوره های معاصر.
اول: اسطوره فاشیسم ستیزی صهیونیسم
هدف اساسی صهیونیست ها (در خلال سالهای جنگ و قبل از آن) نه نجات زندگی یهودیان که ایجاد یک دولت یهودی در فلسطین بود. نخستین رهبر دولت اسرائیل، بن گوریون روز 7 دسامبر 1938 در برابر رهبران صهیونیستی حزب کارگر، بی هر گونه پیچ و خم در کلام اعلام میدارد: اگر میدانستم که میتوان تمام بچه های (یهودی) آلمان را با آوردنشان به انگلستان نجات داد، اما تنها نیمی از آنان را با انتقالشان به ارض اسرائیل، راه حل دوم را انتخاب میکردم. زیرا ما باید نه فقط زندگی این بچه ها، بلکه تاریخ اسرائیل را به حساب آوریم.
*
آیا باید به یاری همه کسانی بشتابیم که به آن نیاز دارند؟ بی آنکه ویژگی های هر یک را به حساب آوریم؟ آیا نباید به این عمل یک خصلت ملی صهیونیستی بدهیم؟ و در وهله نخست تلاش کنیم آنهایی را نجات دهیم که میتوانند مفید به حال اسرائیل و یهودیت باشند؟ میدانم که طرح سوال بدین شیوه میتواند بیرحمانه به نظر بیاید. اما متاسفانه باید این نکته را روشن سازیم: اگر قادر باشیم ده هزار نفر را از میان 50000 نفری که میتوانند در ساختمان کشور و در نوزایی ملی سهیم باشند نجات دهیم، یا یک میلیون از یهودیانی را که باری، یا دست بالا وزن مرده ای بر دوش ما خواهند شد، باید خود را محدود نمائیم و ده هزاری را نجات دهیم که میتوان نجات داد، حتی اگر یک میلیونِ رها شده به حال خود ما را متهم کنند و علیه ما فراخوان بدهند.  (منبع: یادداشت کمیته نجات آژانس یهود، 1943، به نقل از کتاب هفتمین میلیون)
*
اتهام همدستی با مقامات هیتلری شامل حال اکثریت وسیع یهودیان نمیشود. عده ای از اینان حتی منتظر جنگ نمانده بودند تا سلاح در دست در اسپانیا از 1936 تا 1939 در تیپ های بین المللی علیه فاشیسم پیکار کنند ... این اتهام در مورد آن اقلیت شدیدا سازمان یافته از رهبران صهیونیستی صدق میکند که تنها دلمشغولی شان ایجاد یک دولت یهودی قدرتمند بود.
بیش از 30% آمریکائی های تیپ آبراهام لینکلن را یهودیان تشکیل میدادند. اما مطبوعات صهیونیستی اینان را افشا میکردند که چرا بجای آمدن به فلسطین در اسپانیا میجنگند. در تیپ دومبروسکی از 5000 نفر لهستانی 2250 نفر آنان یهودی بودند. این یهودیان قهرمان در تمامی جبهه های دنیا به همراه نیروهای ضد فاشیست نبرد میکردند، و در همان حال رهبران صهیونیست در مقاله‌ای به قلم نماینده شان در لندن، در پاسخ به این پرسش که "آیا یهودیان باید در جنبشهای ضد فاشیست شرکت جویند" پاسخ میدادند: " نه"! و هدف یگانه را "ساختن سرزمین اسرائیل" تعیین میکردند.     (منبع: زندگی یهودی ،آوریل 1938، صفحه 11).
*
رهبران صهیونیستی در عوض شناسایی‌شان به عنوان تنها نمایندگان جماعت یهودی، نقض تحریمی را که همگی ضد فاشیست های دنیا در تلاش تحقق آن بودند پیشنهاد کردند. از 1933 همکاری اقتصادی آغاز شد. دو شرکت ایجاد گردیدند. "Haavara Company" در تل آویو و "Paltreu" در برلین. مکانیسم عملیات چنین بود: یک یهودی خواهان مهاجرت در وازرمن بانک برلین یا واربورگ بانک هامبورگ، مبلغی که دستکم باید 1000 لیره استرلینگ می‌بود را به ودیعه میگذاشت. با این مبلغ صادر کنندگان یهودی کالاهایی را به مقصد فلسطین خریداری میکردند ... وقتی که مهاجر به فلسطین میرسید هم ارز مبلغی را که در آلمان سپرده بود دریافت میکرد.
عملیات برای  هر دو طرف سودمند بود: نازیها بدین ترتیب موفق میشدند تحریم را بشکنند (صهیونیست ها توانستند کالاهای آلمانی را حتی در انگلستان بفروشند) و صهیونیست‌ها یک مهاجرت گزینشی را همان‌گونه که میخواستند عملی کردند: فقط میلیونرها (که سرمایه هایشان امکان توسعه استثمار صهیونیستی در فلسطین را فراهم میکرد) قادر به مهاجرت بودند".
                                       تاریخ یک ارتداد. صفحات 76 تا 83.

دوم. اسطوره دادرسی نورمبرگ.
این بخش به بررسی تابوهایی هایی میپردازد که بوسیله دادگاه نورمبرگ صحت شان مسلم تشخیص داده شده و هرگونه انکار و بحث درباره صحت‌شان جرم و مشمول مجازات تعیین شده:
ماده 21 از مجموعه قوانین دادگاه نورمبرگ: "دادگاه طلب نخواهد کرد که برای اموری با شهرت عمومی دلیل آورده شود، بلکه آنها را بدیهی خواهد شمرد" و سپس پیش بینی مجازات برای تشکیک کنندگان در این "امور بدیهی"، ماده 24 میگوید که: "با مجازات های پیش بینی شده در بند ششم (زندان از یک ماه تا یکسال و جریمه از دوهزار تا سیصد هزار فرانک یا فقط یکی از ایندو) تنبیه خواهند شد آنهایی که ... وجود یک یا چند جنایت علیه بشریت را انکار نموده باشند"          تاریخ یک ارتداد صفحه 114.
و مثلا از جمله این امور بدیهی و جنایات علیه بشریت تائید شده در دادگاه نورمبرگ، این بود که کشتار کاتین بوسیله نازیها انجام شده:  "با توجه به اساسنامه نورمبرگ، گزارش شوروی پیرامون کاتین، که آلمانی ها را به کشتار یازده هزار افسر لهستانی متهم میکرد در روز 8 اوت 1945 از سوی غالبان به عنوان براهین اصیل پذیرفته شد" حال آنکه "روز 13 آوریل 1990 مطبوعات بین المللی اعلام کردند که جنایت کاتین به ابتکار بریا و مقامات شوروی صورت گرفته است".                تاریخ یک ارتداد صفحه117.
دادگاه نورمبرگ، دادگاهی است بوسیله دولت‌‌های پیروز در جنگ برای محاکمه مغلوبان شکل گرفته بود:  "این دادگاه ادامه تلاش‌های جنگی دولت های متفق را به نمایش در میاورد". بنقل از رابرت اچ جکسون، دادستان کل ایالات متحده، 26 ژوئیه 1946. دادگاهی که در آن  "قاضی ونراشتروم از دیوان عالی ایالات متحده و رئیس یکی از دادگاه ها از کلّ فضا و از رفتار مترجمان، وکلا و دادستان‌ها تا آن حد بیزار شد که از پذیرش انتصاب خویش سرباز زده و به ناگاه آلمان را به قصد بازگشت به ایالات متحده ترک نمود"                         تاریخ یک ارتداد صفحه 116.  
*
به عنوان مثال این است آنچه هیملر در یک نطق به فرماندهان نیروی دریایی در وایمار، در روز 16 دسامبر 1943 میگوید:
"هنگامیکه، هر کجا که باشد، مجبور شده ام در یک روستا دستور پیش روی علیه پارتیزان ها و علیه مباشران یهودی‌شان را صادر کنم، آنگاه بصورت منظم و مستمر دستور کشتن زنان و فرزندان این پارتیزان ها را نیز صادر کرده ام".
در روز 4 دسامبر 1940 هیتلر در کاخ ورزش به جوانان میگوید: "اگر هواپیماهای انگلیسی سه یا چهار هزار کیلوگرم بمب بر سر ما بریزند، ما صد، صد و پنجاه، دویست، سیصد، چهارصد هزار کیلوگرم و باز هم بیشتر تنها در یک شب خواهیم ریخت".
این وحشی گری بدبختانه تیول تنها یک اردوگاه نبود.
در ژوئیه 1944 چرچیل خطاب به فرمانده کل قوای خود ژنرال "هستینگ ایمی" یادداشتی در چهار صفحه فرستاد. او در این یادداشت طرح زیر را پیشنهاد کرد:
"میخواهم که خیلی جدی در این مساله گازهای خفگی آور تامل کنید ... پوچ است اگر در این قضیه اخلاق را به حساب آوریم ... میخواهم که با خونسردی بررسی شود که بهره‌گیری از گازهای خفگی‌آور چقدر مقرون به صرفه است ... نباید گذاشت اصول بلاهت‌آمیز دست و پایمان را ببندد. در توان ما هست که شهرهای رور و بسیاری دیگر از شهرهای آلمان را غرق کنیم بگونه‌ای که اکثریت جمعیت نیازمند مراقبت های پزشکی مستمر گردند ... اما در انتظار آن لحظه دلم میخواهد که این مساله با خونسردی از سوی آدمهای عاقل بررسی شود و نه توسط یک گروه یونیفورم پوش از مزامیرخوانان افسرده دل".
نه چرچیل، نه استالین و نه ترومن بر نیمکت جنایتکاران جنگی نشانده نشدند.
نمونه دیگر فراخوان به ارتش سرخ است: "بکشید، بکشید، نزد آلمانی‌ها بی گناه وجود ندارد، نه در میان زندگان و نه در میان آنان که قرار است زاده شوند... نخوت زنان ژرمن را با خشونت در هم شکنید، آنان را به عنوان غنیمت جنگی مشروع تصرف نمائید. بکشید، بکشید ای سربازان غیور ارتش سرخ".
آنان نیز در میان متهمان نورمبرگ دیده نمیشدند ... و نه مسئولان انگلیسی آمریکائی بمباران درسدن، که دویست‌هزار قربانی غیر نظامی بر جای نهاد بی آنکه هیچ نفع نظامی در بر داشته باشد.
نه ترومن مقصر محشر اتمی هیروشیما و ناگازاکی که سیصد‌هزار قربانی غیر نظامی داشت، آنجا هم بدون هیچ ضرورت نظامی، چه تسلیم ژاپن را امپراطور زان پیشتر تصمیم گرفته بود.
نه بریا و استالین که بطور نمونه کشتار هزاران افسر لهستانی در کاتین را به گردن آلمانی ها انداختند."                  تاریخ یک ارتداد، ص 111 تا 113.
***
برای اینکه به موضوع اصلی خود، "اسطوره های بنیانگذار سیاست اسرائیل" اکتفا کنیم، در اینجا خود را به بررسی یکی از ضد حقایقی پایبند خواهیم کرد که هنوز پس از نیم قرن در دنیای کنونی و نه تنها در خاور نزدیک، بیشترین زیان را به بار میاورد: اسطوره 6 میلیون. دادگاه نورمبرگ این رقم را رسمیت داده است ... .                تاریخ یک ارتداد ص 118.
دادگاهی که عمده ترین مستندات اش را اعترافات افسران دولت مغلوب نشسته بر جایگاه متهم تشکیل میدهد:
"شاهد کلیدی" برای اثبات تز غالبان، اظهارات رودولف هس، فرمانده سابق اردوگاه آشوئیتس بود: "من تا اول دسامبر 1943 بر آشوئیتس فرماندهی کرده ام. و حدس میزنم که دست کم دو و نیم میلیون قربانی در آنجا از طریق گازدهی و مرده سوزی اعدام و قلع و قمع شده باشند، و دست کم نیم میلیون دیگر از گرسنگی و بیماری ... که جمعا میشود رقم تقریبی سه میلیون مرده".
چگونه توانسته اند این شهادت عمده را بدون هیچ تحقیق مقدماتی ثبت نمایند؟
خود هس در یادداشت های دستنویس خود در کراکوی، اوضاع و احوالی را که در نخستین بازجویی، پلیس نظامی بریتانیا بر او تحمیل کرده بود چنین شرح میدهد:
"من در روز 11 مارس 1946 در ساعت 23 بازداشت شدم ... زیر دست پلیس امنیتی میدان جنگ رفتارهای رنج آوری را تحمل کردم ... من نمیدانم محتوای صورت جلسه چیست گر چه آن را امضا کرده باشم، آنقدر که الکل و ضربات شلاق زیاده از حد بود".
تنها در 1983 بود که شکنجه هایی را که بر رودلف هس وارد کرده بودند، مورد تائید قرار دادند. همان شکنجه‌هائی که بکار گرفتند تا از او "شواهد" دو و نیم میلیون یهودی قلع و قمع شده را بیرون بکشند.
کتاب مربوط به آن تحت عنوان "هنگ های مرگ" و به قلم روپرت باتلر است. او در آنجا شهادت برنارد کلارک را نقل میکند (همانکه رودلف هس را دستگیر کرده است، پس از آنکه از همسرش با تهدید مرگ خود وی و فرزندانش، نشانی مزرعه‌ای را که هس در آن پنهان بود بدست آورد). باتلر حکایت میکند که سه روز شکنجه لازم بود تا یک اظهاریه منسجم بدست بیاید: "از لحظه بازداشت او را زده بودند، تا جایی که سرانجام افسر بهداری با پافشاری نزد فرمانده وساطت کرد: "بگوئید دست نگه دارد، و الّا یک جنازه بازخواهید گرداند".
کمیسیون تحقیق آمریکائی مرکب از دو نفر، قاضی ون رودن و قاضی سیمپسون، در 1948 به آلمان فرستاده شد تا پیرامون اعمال بی رویه‌ای که دادگاه نظامی آمریکائی داخائو (که 1500 اسیر آلمانی را مورد قضاوت داده و برای 420 نفر حکم مرگ صادر کرد) مرتکب شده بود تحقیق نماید. این کمیسیون تائید میکند که: "متهمان تحت شکنجه های روانی و جسمی از هر نوع قرار گرفته بودند تا به اعترافات مطلوب تن دهند. بدین ترتیب در 137 مورد از 139 مورد بررسی شده، اسرای آلمانی در جریان بازجوئی در معرض ضربات لگد بر روی بیضه قرار گرفته بودند. این ضربات جراحات درمان ناپذیری بر جای گذاشته بودند".                    تاریخ یک ارتداد، صفحات 141 تا 144.
*
تاریخدانان دیگری نیز برای امضای اعلامیه زیر پیدا شده اند: "نباید از خود پرسید چنین کشتار انبوهی چگونه از جنبه فنی ممکن بوده است. از جنبه فنی ممکن بوده است چونکه اتفاق افتاده است. در باب وجود اتاق های گاز مباحثه ای وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد.
نباید از خود پرسید ... نقطه آغاز اجباری ... مباحثه ای نمیتواند وجود داشته باشد ... سه ممنوعیت، سه تابو، سه محدودیت قطعی در برابر تحقیق.  تاریخ یک ارتداد، صفحه 121
*
استفان پینتر یکی از حقوق دانانی که از جانب ایالات متحده به داخائو فرستاده شده بود مینویسد: "من طی 17 ماه پس از جنگ به عنوان قاضی نظامی ایالات متحده در داخائو زیسته ام و میتوانم شهادت بدهم که اتاق گازی در داخائو وجود نداشت. آنچه به دیدار کنندگان نشان میدهند یک کوره مرده سوزی است، که به خطا به صورت یک اتاق گاز ارائه میگردد".  منبع: نامه پینتر به هفته نامه Our Sunday Visitor، 14 ژوئن 1959، صفحه 15.  
جان بدر بردگانی که به شهادت فراخوانده شدند و بر موجودیت اتاق های گاز مهر اصالت زدند، این کار را نه بر اساس دیده ها، که بر اساس شنیده ها انجام دادند. یک نمونه نوعی و به نام دکتر بندیکت کاتسکی است که در رهبری حزب سوسیال دموکرات اتریش جانشین پدر شد. او اعلام کرده بود که در آشوئیتس بخت بقاء سه ماه بیشتر نمیباشد (حال آنکه خود او سه سال در آنجا دربند بود). پس از آن در کتاب خود (شیطان و نفرین شده) راجع به اتاق های گاز میخوانیم:
"من آنها را به چشم ندیدم، اما وجودشان از سوی این همه آدمهای شایان اعتماد بر من اثبات شده است".           تاریخ یک ارتداد ص 140.

عمده روایت مدعیان وقوع هولوکاست از اتاق های گاز، اعدام محکومان با گاز Zyklon B است. حال آنکه سرمهندس فرد لکتر در مقاله ای پیرامون امکان استفاده از زیکلون بی مینویسد:
"امروزه بسیاری از این ایالات (در آمریکا) این شیوه از اعدام را به دلیل هزینه های فوق العاده نه تنها گاز بلکه وسایل تولید و نگهداری به کنار نهاده اند. این وسایل به دلیل تدابیر امنیتی که استعمال آنها میطلبد این شیوه اعدام را به گرانترین شیوه بدل کرده اند.
تهویه ضروری پس از گازدهی با Zyklon B نیازمند دست کم 10 ساعت وقت برحسب ابعاد ساختمان است. نفوذناپذیری تالار مستلزم یک پوشش اپوکسی یا از فولاد زنگ نزن است و درها باید مجهز به مفصل هائی از پنبه نسوز، کائوچوی مخصوص یا تفلون باشند".
"لکتر" پس از دیدار و کارشناسی اتاق های گاز مفروض در آشوئیتس به نتیجه زیر میرسد: "... عمل این تاسیسات فوق العاده بد و خطرناک میبود اگر که قرار بود بعنوان اتاق های اعدام بکار روند.  Kerma I چسبیده به بیمارستان اس. اس. آشوئیتس است و مجهز به مجاری است که به فاضلاب آب اصلی ازدو باز میشود و این به گاز امکان میدهد که در همه ساختمان نفوذ کند ... هیچ وسایلی نه برای تهویه و نه برای توزیع گاز وجود نداشت، و نه هیچ امکانی برای افزودن مواد و وسایلی که مورد نیاز  Zyklon B است".               ریخ یک ارتداد ص 161)جایی که " از کتاب است که به ضرورت کوتاهتر شدن متن وند پیرامون منطق استعمار صهیونیستی، دو سطر بر آن افزودهتاریخ یک ارتداد ص 161.
در بخشی دیگر از اعتراف نامه رودولف هس، که از جمله براهین دادگاه نورمبرگ است آمده که:  
"در، نیم ساعت پس از هدایت گاز و پس از اینکه تهویه باعث تجدید هوا شده است باز بود. کار بلند کردن جنازه ها بسرعت آغاز میگردید. این وظیفه را با بی تفاوتی انجام میدادند، گوئی که جزئی از یک کار روزانه بود. در همان حال که جنازه ها را میکشیدند، میخوردند، یا دود میکردند".
وکیل کریستی سوال میکند: "حتی ماسک بر صورت نداشتند؟"
دست زدن به جنازه هائی که به تازگی با Zyklon B در تماس بوده اند امکان پذیر نیست، آنهم تنها نیم ساعت بعد. خوردن، نوشیدن یا سیگار کشیدن حتی از این هم کمتر امکان پذیر است. دست کم ده ساعت هواگیری لازم است تا دیگر خطری وجود نداشته باشد.                           تاریخ یک ارتداد ص 162.

داستان قلع و قمع از طریق "اتاق های گاز سیار" واقعی متشکل از کامیون هایی که در آنها هزاران آدم در اثر رانش ماده محترقه دیزل بسوی داخل کاملا نابود شوند، برای نخستین بار در افکار عمومی غربی در نیویورک تایمز شایع گردید (تا آن زمان موضوع فقط در مطبوعات شوروی بسط داده شده بود). باز در اینجا حربه جنایت (صدها یا هزاران کامیونی که برای این کشتارها تجهیز گردیده بودند) ناپدید گشته است. حتی یکی از میان آنها در هیچ محاکمه ای بعنوان مدرک قانع کننده ارائه نگردیده است. و نیز میتوان توجه کرد که اگر نقشه قلع و قمع میبایست مطلق‌ترین راز باقی بماند _ آنگونه که هس از آن سخن میگوید _ عجیب تواند بود که این راز به هزاران راننده کامیون و دستیاران مرده‌کش آنها خبر داده شده باشد، کسانی که قربانیان را بدون دستور ماموریت تحویل میگیرند و این هزاران جنازه را به گونه ای جادوئی ناپدید میکنند و همچنان رازدار راز وحشت‌ساز باقی میمانند.                              تاریخ یک ارتداد ص 162.

"بیشتر متون ادبیات هولوکاست، گودال های جسد سوزی را گودال هائی به عمق 6 پا توصیف میکنند. درحالیکه سطح آب ]در اردوگاه بیرکناو[ یک پا و نیم از سطح زمین فاصله داشت. لکتر تاکید کرده که سوزاندن اجساد در زیر آب غیر ممکن بود. و هیچ دلیلی ندارد که فکر کنم اوضاع از زمان جنگ تا به حال تغییر کرده باشند. زیرا که ادبیات هولوکاست آشوئیتس و بیرکناو را به این عنوان که بر یک زمین باتلاقی بنا شده اند توصیف میکند.

هیلبرگ در کتابش نابودی یهودیان اروپا ادعا میکند: بازده نظری روزانه کوره ]آدم سوزی[ بیرکناو بیش از 4400 بود، اما با وقفه ها و کندی ها حد آن عملا کمتر میشد.
ایوان لاگاسه، مدیر کوره های جسد سوزی کالگری کانادا (که مرده سوز خانه هایش شبیه آنچیزی است که در بیرکناو وجود دارد) اعلام کرد که این ادعا بی معنا و غیر واقع بینانه است. ادعای اینکه 46 کوره میتوانستند 4400 جسد را در روز بسوزانند ناهنجار و مضحک است. لاگاسه با تکیه بر تجربه خودش تائید کرده که سوزاندن 184 جسد در روز در بیرکناو امکان پذیر بوده است."                         تاریخ یک ارتداد ص 165.
*
و درباره افسانه صابون انسانی:
از آوریل 1942 تا می 1943، 900 هزار یهودی بعنوان ماده اولیه برای تولید صابون بکار رفتند ... دنیای متمدن نمیتوانست شادمانی ای را که این صابون برای نازیهای حکومت کل و برای زنانشان فراهم میاورد تصور نمایند. آنان در هر قطعه صابون یک یهودی را میدیدند که بگونه ای جادوئی در آن جای داده شده است. بدین ترتیب مانع شده بودند که وی به یک فروید، ارلیش یا انیشتین دوم بدل گردد".              به نقل از سلسله مقالاتی در نشریه جامعه یودیان اتریش، 
یادداشت های Yad Vashem به صورتی بسیار رسمی پاسخ میدهد که نازی ها با جنازه یهودیان صابون نساخته بودند. طی جنگ آلمان از کمیابی ماده چرب رنج میبرد؛ پس تولید صابون تحت نظارت حکومت قرار گرفت. قطعات صابون، حروف اول RIF را بر خود داشتند، علامت اختصاری آلمانی که "اداره رایش برای تامین مواد چرب" را مشخص میکرد. عده ای این را به خطا RJF خواندند و به "چربی خالص یهودی" تعبیر کردند. شایعه به سرعت گسترش یافت.
                          تاریخ یک ارتداد،  صفحه 158.
*
شاهکار های راستین همچون رمان روبرت مرل، "مرگ کسب و کار من است" نیز از این ضعف برکنار نماندند. این رمان خط سیر هس، فرمانده آشوئیتس را بصورت اول شخص بازسازی میکند. حتی در نقل ارقام دلبخواه شاهد بدلی، روبرت مرل گاه به سبکی که شایسته استاندال است دست میابد:
"دادستان فریاد برآورد: شما سه و نیم میلیون آدم را کشته اید!
من تقاضای صحبت کردم و گفتم: از شما معذرت میخواهم، من فقط دو و نیم میلیون آدم را کشته ام"!              
                               تاریخ یک ارتداد، ، صفحه 151.
"گل سرسبد این ادبیات پرشور و افسانه ای، پرفروش ترین کتاب جهانی، یادداشت های روزانه آن فرانک است. رمانی که بگونه ای شگفت، هیجان آور است... تاریخ نگار دیوید ایروینگ درباره یادداشت های آن فرانک چنین گواهی میدهد: "پدر آن فرانک سرانجام پذیرفته است که دست نوشته "یادداشت های روزانه" به دست بررسی آزمایشگاهی سپرده شود ... آزمایشگاه پلیس جنایی آلمان در ویسبادن چنین نتیجه گیری کرد که بخشی از یادداشت های آن فرانک با خودکار نوشته شده است. این نوع قلم زودتر از 1951 به بازار نیامده بود حال آنکه آن فرانک در 1945 مرده است".
                تاریخ یک ارتداد، صفحه 154.
*
چندبار "Exodus“Holocaust”، “Shoah” و اینهمه فیلم های بصورت رمان درآمده را که اوهام اشک آورشان هر هفته پرده های ما را در خود غرق میسازند از پیش چشمان ما گذرانده اند؟ “Shoah” طی 9 ساعت ... شهادت هائی را بر ما تحمیل میکند، مثلا شهادت آرایشگر تربلینکا را که در یک اتاق 16 متر مربعی، 60 زن و 16 آرایشگر را جای داده بود!  
برای این “Shoah business”  {بر وزن  show business} سفارش دهندگان دست و دلبازند. و بیش از همه دولت اسرائیل. مناهیم بگین 850 هزار دلار برای فیلم “Shoah” _ برای این به گفته او طرح واجد منافع ملی _ آزاد کرد.
                  تاریخ یک ارتداد، صفحه 152.
*
کمیته بین المللی آشوئیتس در نوامبر 1990 پیشنهاد کرد لوح یادبود آشوئیتس که "4 میلیون مرده" را نشان میدهد بردارند و لوح دیگری را با ذکر "بیش از یک میلیون مرده" جایگزین آن سازند. رئیس این کمیته دکتر موریس گلداشتاین با این امر مخالفت ورزید.
در واقع امر دکتر گلدشتاین به هیچ روی با ضرورت تغییر لوحه های قدیمی مخالفتی نداشت. بلکه دلخواهش این بود که لوح جدید شامل هیچ رقمی نباشد.
                     تاریخ یک ارتداد، صفحه 122.
*
هیچ عکسی از اتاق های گاز و جنازه هائی که دودآلود از آن خارج شده اند وجود ندارد. فقط شاهدانی باقی مانده‌اند.
                     تاریخ یک ارتداد، صفحه 155، به نقل از نوول ابسرواتور . 
*
تا وقتی میان متخصصانی با صلاحیت همانند، یک مباحثه علمی و عمومی پیرامون گزارش مهندس لکتر، و پیرامون کارشناسی مضاعف کراکوی ... صورت نگیرد، و تا وقتی که مجموعه مدارک پیرامون اتاق های گاز موضوع یک بحث آزاد قرار نگیرد، تردید و حتی شکاکیت وجود خواهد داشت.
تا اینجا در قبال معترضان به تاریخ  رسمی تنها براهین بکار گرفته شده، امتناع از بحث، سوءقصد، سانسور و خفقان بوده‌اند.
                      تاریخ یک ارتداد، صفحه 166.
سوم. اسطوره شش میلیون.
اصطلاح Holocauste (قربان بزرگ) که از سالهای هفتاد و بر اساس کتاب الی ویسل به نام شب به یک فاجعه خاص اطلاق شده، و با عنوان فیلم Holocauste محبوبیت یافته است، باز هم بهتر از "نژادکشی" اراده تبدیل جنایت علیه یهودیان به یک رویداد استثنائی را مشخص مینماید؛ جنایتی که نه با کشتار دیگر قربانیان نازیسم، و نه حتی با هیچ جنایت دیگر تاریخ قابل مقایسه نباشد. زیرا که رنجها و مرگهای یهودیان بدین گونه خصلتی قدسی میافتند.                      تاریخ یک ارتداد، صفحه 173
*
برای تنها یک اردوگاه آشوئیتس – بیرکناو:
فیلم شب و مه که در هر حال بسیار زیبا و عمیقا مهیج است از 9 میلیون سخن گفت.
بنا بر "مدارک در خدمت تاریخ جنگ. اردوگاه های اسارت،" حدود 8 میلیون.
بر اساس گزارش شوروی که دادگاه بین المللی نورمبرگ به آن ارزش دلیل اصیل داده است 4 میلیون قربانی.
دو میلیون به گفته تاریخ نگار لئون پالیکوف در کتاب او "کتاب دعای کینه و نفرت"
یک میلیون و دویست و پنجاه هزار به گفته تاریخ نگار رائول هیلبرگ در کتاب "نابودی یهودیان اروپا"

آیا ضروری است که برای توضیح مرگ و میر وحشتناکی که گریبانگیر قربانیان چنین رفتارهائی شد، به روشهای دیگر توسل جوئیم و سپس در اعداد و ارقام بصورت بی قواره اغراق نمائیم؟ به این قیمت که بعدا در آنها در جهت کاهش ناچار به تجدید نظر شویم و مثلا مقید گردیم:
·         لوحه آشوئیتس _ بیرکناو را برای تقلیل مردگان از 4 به یک میلیون عوض کنیم؟
·         لوحه مربوط به "اتاق گاز" داخائو را عوض کنیم تا تصریح نمائیم که آنرا هرگز بکار نینداخته بودند؟
پس از اینکه تعداد قربانیان در آشوئیتس _ بیرکناو رسماً از 4 به یک میلیون نفر کاهش یافته است، همچنان به رقم 6 میلیون یهودی قلع و قمع شده و بنا بر این به حساب عجیب و غریب 6 – 3 = 6 ادامه میدهند.   

·         نیویورک تایمز 3 ژوئن 1942 از یک "ساختمان اعدام" سخن میگوید که در آن روزانه 1000 یهودی را تیرباران میکردند.
·         همان روزنامه 7 فوریه 1943 از ایستگاه های مسموم سازی خون در لهستان اشغال شده سخن میگوید.
·         در دسامبر 1945 استفان زند در کتاب خود "آخرین یهودی، از لهستان بیرون" مینویسد: "یهودیان را وارد یک استخر عظیم میکنند که از آن یک جریان پرفشار برای اعدام آنان میگذرد".
·         مدرک نورمبرگ 14 دسامبر 1945 در یک صورت مجلس خاطر نشان میکند که قربانیان در اتاق های بخار سوزان جوشانده میشدند.
·         دو ماه و نیم بعد همان دادگاه اتاق های گاز را جایگزین اتاق های بخار آب جوشان میکند. در 1946 سیمون ویزنتال یک ریزه کاری دیگر به اتاق های اعدام می‌افزاید: این اتاق ها حاوی شیارهائی برای جمع‌آوری چربی یهودیان مقتول بودند. 
قتل حتی یک بی گناه، یهودی باشد یا نباشد علی الحساب یک جنایت علیه بشریت بحساب میاید. اما اگر تعداد قربانیان در این میان هیچ اهمیتی ندارد چرا از بیش از نیم قرن پیش به رقم مقدر شش میلیون چسبیده اند حال آنکه قربانیان غیر یهودی کاتین، درسدن یا هیروشیما و ناگازاکی را به عنوان خدشه ناپذیر تلقی نمیکنند، چه برای اینها هرگز عدد طلائی وجود نداشته است؛ بر عکس ِ رقم شش میلیون که قدسیت یافته است ... .                       تاریخ یک ارتداد، صفحات 176 تا 180.


چهارم: اسطوره یک "سرزمین بدون مردم" برای یک "مردم بدون سرزمین"
"خلق فلسطین وجود ندارد ... اینطور نیست که ما آمده باشیم که آنها را پشت در بگزاریم و زمین هایشان را از آنها بگیریم. ایشان وجود ندارند".                            تاریخ یک ارتداد، صفحه 187. به نقل از  خانم گلدا مایر ، ساندی تایمز ، 15 ژوئن 1969.

"آمارهای اعلام شده از جانب دولت اسرائیل نشان میدهد 15% مردم اسرائیل مذهبی هستند. این دلیل نمیشود که 90% آنان باور نداشته باشند این سرزمین را خداوند به آنان ارزانی داشته است. همان خدایی که به او باور ندارند."                     تاریخ یک ارتداد، صفحه 189.
و ر راستای همین سیاست تبلیغ "سرزمین بدون مردم بود که قانونی وضع شد که بر اساس آن: "هر فلسطینی که پیش از اوت 1948 منزل مسکونی خود را ترک کرده باشد بعنوان غایب محسوب میشود. بدین ترتیب بود که دو سوم زمین هائی که اعراب در تملک خویش داشتند (70 هزار از 110 هزار هکتار) مصادره شدند". و سپس سیاست غصب زمین‌های بدون مالک به اجرا درآمد: "بخاطر امنیت دولت ... یک عرب نمیتواند بدون اجازه فرماندار نظامی به سر زمین هایش برگردد اگر این اجازه رد شود آنگاه زمین بایر اعلام میگردد و وزارت کشاورزی میتواند زمین های بایر را به مالکیت خود درآورد تا کشت آنها را تضمین کند".
"در همان حال که اعراب علیه چنین بی عدالتی‌ای اعتراض میکردند، صهیونیست ها از آن برای تصرف مناطق جدید و مشخصا یافا و عکّا سود میبردند. بطوریکه در 1949 صهیونیست ها 80% زمین ]فلسطین[ را در اختیار داشتند و هفتصد و هفتاد هزار فلسطینی رانده شده بودند".  
پروفسور اسرائیل شاهاک در 1975 ناحیه به ناحیه، فهرست 385 روستای عرب ویران شده را از 475 عددی که در 1948 وجود داشته‌اند ارائه کرده است: "برای اینکه بباورانند که پیش از اسرائیل فلسطین یک بیابان بود، صدها روستا را با خانه هایشان، با حریم هایشان، با گورستان ها و گورهایشان از دم تیغ بولدوزر گذراندند".                             تاریخ یک ارتداد، صفحه 202. بنقل از اسرائیل شاهاک / نژاد پرستی دولت اسرائیل
در واقع پیش از صهیونیست ها، "بادیه نشینان" (و در واقع فله کاران) 30 هزار تن گندم در سال صادر میکنند؛ مساحت باغ های میوه اعراب از 1921 تا 1942 سه برابر و مساحت باغهای پرتقال و سایر مرکبات هفت برابر میشود. از 1922 تا 1938 تولیدات آنها ده برابر میگردد.
اگر فقط نمونه مرکبات را در نظر بگیریم گزارش "پیل" که در ژوئیه 1937 از سوی وزیر کلنی ها به پارلمان بریتانیا داده شد و بر رشد سریع باغهای پرتقال در فلسطین مبتنی بود، تخمین میزند که از 30 میلیون جعبه پرتقال زمستانی که بر مصرف جهانی اش در ده سال آتی افزوده خواهد شد، سهم کشورهای تولید کننده و صادر کننده چنین خواهد بود:
فلسطین 15 میلیون، ایالات متحده 7 میلیون، اسپانیا 5 میلیون، کشورهای دیگر (مصر و الجزایر و قبرس) 3 میلیون.                    تاریخ یک ارتداد، صفحه 207.

بخش سوم، بهره برداری سیاسی از اسطوره
اول. گروه فشار در ایالات متحده.
"چگونه است که چنین اسطوره هائی توانسته اند نزد میلیون‌ها آدم خیرخواه، باورهائی برانگیزند که باسانی نتوان ریشه کن کرد؟
با ایجاد گروه‌های فشار قدرقدرت که قادرند عمل سیاسیون را به خود منعطف سازند و افکار عمومی را شکل دهند. شیوه های عمل مناسب هر کشورند".                        تاریخ یک ارتداد، صفحه 215.

دوم. گروه فشار در فرانسه.
"من میتوانم تجربه شخصی ام را بازگو کنم: تا 1982 به بزرگترین موسسات انتشاراتی، به تلویزیون، رادیو و به مطبوعات عمده، آزادانه دسترسی داشتم.
به هنگام اشغال لبنان اجازه انتشار یک صفحه کامل به خرج خود را در لوموند 17 ژوئن 1982 از مدیر روزنامه بدست آوردم... و در آن مطلب پس از کشتارهای لبنان، معنای تهاجم اسرائیل را در برابر عموم نهادیم.
نشان دادیم که سخن نه از یک خطا، که از منطق درونی صهیونیسم سیاسی است که دولت اسرائیل بر آن بنا شده است.
سپس از طریق نامه های بی نام و نشان و با تلفن، نه تهدید مرگ به دستم رسید. لیکرا (توضیح: اتحادیه بین‌المللی علیه نژادپرستی و یهودستیزی. مستقر در فرانسه) به اتهام یهودستیزی و تحریک به تبعیض نژادی ما را به دادگاه کشانید. دادگاه بدوی پاریس تمامی درخواست های لیکرا را رد و آن را به پرداخت هزینه دادرسی  محکوم مینماید. لیکرا سماجت ورزیده و تقاضای تجدید نظر میکند. دادگاه تجدید نطر درخواست لیکرا را رد ولیکرا را به پرداخت هزینه دادرسی  محکوم مینماید.
عملیات خاموش سازی در ورای امر قضائی ادامه میابد. گروه فشار صهیونیستی وسایل آن را در اختیار دارد. اگر محکوم شده بودیم صفحه نخست همه مطبوعات از آن ما بود، تا بعنوان یهودستیز در معرض نفرت عموم قرار گیریم. بر عکس محکومیت لیکرا از سوی دادگاه های مختلف، به عمد با سکوت برگزار گردید. حتی لوموند که مدیر سابق آن به همراه ما در این مبارزه درگیر گشته بود تنها به یک مطلب بی بو و بی خاصیت اکتفا نمود.
اما از سوی دیگر، "بر منتهای مطلب خود کامران شدم": به هنگان انتشار آن صفحه لوموند پیرامون منطق استعمار صهیونیستی، دو سطر بر آن افزوده بودم که خوانندگان را به مشارکت در پرداخت هزینه چاپ آن فرا میخواند. مقاله پنجاه هزار فرانک هزینه برداشته بود، من از طریق صدها چک کوچک، هفتاد هزار فرانک بدست آوردم. در میان یاری دهندگان نزدیک به یک سوم یهودی و از میان آنان دو تن ربّی بودند.
اما از آن زمان عملیات خفه سازی رسانه ای آغاز گردید. دیگر به تلویزیون راهی ندارم، و مقالاتم رد میشوند. من در تمامی سراهای بزرگ انتشاراتی چهل کتاب چاپ کرده بودم که به 27 زبان ترجمه شده بودند. زان پس همه درهای بزرگ بر روی من بسته اند."                   تاریخ یک ارتداد، صفحات 243 و 244.

سوم. اسطوره معجزه اسرائیلی: تامین مالی خارجی اسرائیل
متوسط کمک سالانه دریافتی "کشورهای زیر توسعه" در طول دوره 1951 _ 1959 از 3 میلیارد دلار تجاوز نکرده است، در حالیکه اسرائیل در این دوره 400 میلیون دلار دریافت نمود، یعنی که اسرائیل با کمتر از یک هزارم جمعیت "زیر توسعه کره زمین" یک دهم کل کمک‌ها را دریافت کرده است. دو میلیون اسرائیلی بطور سرانه صد برابر بیش از دو میلیارد ساکنان جهان سوم بدست آورده‌اند.
باز هم برای اینکه قیاس های روشنی بدست دهیم: هفت میلیارد دلاری که اسرائیل در طرف هیجده سال بعنوان عطیه کرده است، مقداری بیش از کل درآمد ملی سالانه ناشی از کار مجموعه کشورهای عرب همسایه (مصر، سوریه، لبنان و اردن) را نشان میدهد.                         تاریخ یک ارتداد، صفحه 264.

بخش آخر: نتیجه گیری

روز 7 نوامبر 1938، مشاور سفارت آلمان در پاریس، ون راث، بدست یک یهودی جوان به نام گرینسپن کشته میشود.
این واقعه که از سوی مطبوعات نازی در بوق میرود در شبانگاه 9 به 10 نوامبر یک "تعقیب یهودیان" راستین را زنجیر میگسلد. غارت و ویرانی مغازه هایشان، و خرد کردن ویترین های آنان (و از همین جاست نام  عملیات شبانگاه بلورین).
ترازنامه آن شوم است: "غارت و ویرانی 815 مغازه یهودی، 171 خانه، 276 کنیسه و 14 بنای دیگر متعلق به یهودیان، دستگیری بیست هزار یهودی، 7 آریائی و 3 خارجی، 36 کشته و 36 زخمی". واکنش عاطفی از سوی مردم آلمان در کار نبود. بلکه تهاجمی بود که حزب نازی سازمان داده بود.
... تشابه میان بهانه ها و روشها برای از پا انداختن یهودیان در آلمان و اعراب فلسطین تکان‌دهنده است: در 1982 در لندن، سوءقصدی علیه یک دیپلمات اسرائیلی اتفاق میفتد. رهبران اسرائیلی به فوریت آنرا به ساف نسبت میدهند و لبنان را اشغال میکنند تا پایگاه های ساف را در آن برچینند. بیست هزار کشته بر جای میگذارند، بگین و آریل شارون، همچون گوبلز در نمونه پیشین، "شب بلورین" خود را اینبار با تعداد بیشتری از قربانیان بی گناه برپا کردند.              تاریخ یک ارتداد، صفحات 280 تا 282.
*
موقعیت یهودیان، پس از شب بلورین بیش از پیش ناگوار شد. دموکراسی های غربی، کنفرانس اویان را در 1938 تشکیل دادند که 33 کشور را گرد میاورد ... پرزیدنت روزولت در کنفرانس مطبوعاتی گفت که: "هیچ تجدید نظر و یا افزایش سهم مهاجرت به ایالات متحده پیش بینی نشده است".
در اویان هیچکس در اندیشه آن نبود که بار مسئولیت جفادیدگان را بر عهده گیرد، و حتی به گونه ای جدی به سرنوشت آنان دل مشغول دارد.        منبع:  ده درس پیرامون نازیسم، پاریس، 1976.
در مارس 1943 گوبلز میتوانست هنوز به ریشخند بگوید: "راه حل مسئله یهود چه خواهد بود؟ آیا روزی در فلان سرزمین یک دولت یهود ایجاد خواهد شد؟ این را بعدها خواهند دانست. اما عجیب است مشاهده اینکه کشورهائی که افکار عمومی شان بنفع یهودیان سر بر میاورد، همچنان از پذیرش آنان سر باز میزند".     منبع: لئون پالیاکوف، کتاب دعای کینه و نفرت
شکست فرانسه چشم اندازهای جدیدی بر روی نازیها گشود. آنها میتوانستند برای مسئله یهود، برای راه حل نهایی آن از مستعمرات فرانسه کمک بگیرند. حتی در ماه مه 1940، هیملر در یادداشتی مینویسد: "امیدوارم که مفهوم یهودی را به لطف تخلیه تمامی یهودیان به جانب آفریقا یا در یک مستعمره، برای همیشه از صحنه ناپدید ببینیم". از آن زمان طرح ماداگاسکار (اخراج یهودیان اروپا به این جزیره) از جنبه فنی پرورش یافت.
*
در مه 1944 هیتلر فرمان میدهد که از دویست هزار یهودی، تحت نظارت ده هزار نگهبان اس اس،برای کار در کارخانه های اسلحه سازی یا در اردوگاه های اسارت بهره گیرند. شرایط آنچنان دهشتناک بود که اپیدمی تیفوس در آنجا دهها هزار قربانی برجای گذاشت، بگونه ای که افزایش کوره های مرده سوزی ضرورت یافت.
سپس اخراجی ها بر روی جاده هایی گسیل داده شدند که میباست خودشان در شرایط فرسودگی و گرسنگی بسازند، بطوریکه اکثریت آنان ده هزار ده هزار از پا درآمدند.
چنین بود سوگنامه اخراج یهودیان و اسلاو ها و سبعیت مهتران هیتلری که با آنان همچون برده رفتار میکردند.
این جنایات را نمیتوان کم اهمیت شمرد، و نه رنجهای وصف ناپذیر قربانیان را. این است که هیچ نیازی نیست که بر این تابلوی دهشتناک تلالوء آتش وام گرفته از دوزخ دانته را افزود. و نه برای این جنایات وثیقه خداشناختی و فداگونه "قربان بزرگ" را ارائه کرد.
این ترازنامه تاریخی هنوز نهایی نیست. و به مانند هر تاریخ انتقادی و هر دانشی قابل تجدیدنظر است. ... نورمبرگ ارقامی را وضع نمود که مهمترین آنها نادرستی خود را آشکار نمودند ... دگم شش میلیون تاکنون از سوی سازش ناپذیر ترین مدافعان تز "نژادکشی" همچون ریتلینگر زیر سوال رفته است.
برای ارائه سوگنامه واقعی یهودیان لازم شده است که به بهانه مبتذل نکردن آن، نه تنها تمامی دیگر سوگنامه ها، از قبیل مرگ 17 میلیون شهروند شوروی و 9 میلیون آلمانی به مرتبه دوم نزول یابد، بلکه به این رنج واقعی خصلتی قدسی تحت نام قربان بزرگ ببخشند. ... بدین منظور لازم شده تا تمامی اسناد تحریف شوند، انتقال به قلع و قمع ترجمه شود. ژان کلود پرساک تا آنجا دربند افزودن یک هول و هراس اضافی به این مرگ و میر ترسناک است که هربار با واژه آلمانی سرداب مردگان روبرو میشود آنرا به اتاق گاز ترجمه میکند.
                        تاریخ یک ارتداد، صفحات 283 تا 290.
مطالعه این کتاب: "اسطوره های بنیانگزار سیاست اسرائیل" نباید هیچگونه آشفتگی پدید آورد. نه مذهبی و نه سیاسی. نقد تفسیر صهیونیستی از تورات، و کتابهای تاریخی (مشخصا کتابهای یوشع، شموئیل و شاهان) به هیچ روی مستلزم کم بها دادن به کتاب مقدس نیست ... آنچه ما طرد میکنیم قرائت صهیونیستی، قبایلی و ناسیونالیستی از این متون است.
از اشارات و بینات من، که هیچ حلقه زنجیرش بدون ارائه منبع در اینجا نیامده است، به هیچ روی ایده نابودی دولت اسرائیل بر نمی‌آید. بلکه هدف، تنها قدسیت زدایی از آن است: این سرزمین همچون هر سرزمین دیگر، هرگز موعود نبوده است. بلکه به مانند سرزمین فرانسه، آلمان یا ایالات متحده بر حسب روابط قوای تاریخی در هر قرن مفتوح گردیده است.
... به همین ترتیب نقد اسطوره قربان بزرگ (Holocauste) یک حسابداری مردگان از تعداد قربانیان نیست. حتی اگر تنها یک انسان بخاطر ایمانش یا تعلق قومی اش مورد آزار و سرکوب قرار گیرد، این از یک جنایت علیه تمامی بشریت کم ندارد.
اما بهره برداری سیاسی توسط ملتی که بهنگام ارتکاب جنایت وجود نداشت، از ارقامی که خودسرانه بزرگ‌نمایی شده اند، در تلاش برای اثبات اینکه رنج بعضی‌ها هیچ مقیاس مشترکی با رنج تمامی دیگران ندارد، و قدسیت بخشیدن به آن (به یاری لغتنامه مذهبی، "قربان بزرگ یا هولوکاست") در راستای فراموشاندن نژادکشی های وحشیانه تر است.
بزرگترین سودبرندگان از این بهره برداری صهیونیست‌ها بودند که خود را بعنوان قربانیان انحصاری معرفی کردند، و به دنبال آن یک دولت اسرائیل ایجاد نمودند، و علی‌رغم 50 میلیون کشتگان این جنگ، آنرا بدل به قربانی تقریبا یگانه هیتلریسم کردند، و زان پس بر فراز هر قانونی جایش دادند، تا تمامی زیاده‌روی های خارجی یا داخلی را قانونیت بخشند.
                         تاریخ یک ارتداد، صفحات 274 تا 276.
*
امتناع مستمر از توجه به اصطلاح راه حل سرزمینی که بدین فراوانی در متون هیتلری تکرار میگردد، همچنین اراده امتناع از هر تحلیلی را که نتایج پیشین را نتواند توجیه کند، آشکار مینماید: "شش میلیون" را و "نژادکشی" را. و آنگاه که ثابت گردید که با وجود تعداد قابل توجهی از اظهارات "شاهدان عینی" پیرامون اتاق های گاز، اینها هرگز در قلمرو خاک آلمان وجود نداشته اند، با این همه لازم شد که با همان خودسری، شهادت های مشابه را پیرامون وجود آنها در اردوگاه های شرق بی چون و چرا تلقی نمایند.
سرانجام امتناع از بحث به شیوه ای هم علمی و هم عمومی پیرامون کارشناسی های فنی، و برعکس جز با خفقان و خاموشی پاسخ ندادن، تنها بکار ادامه تردید میاید.
علیه هیتلریسم ادعانامه ای اثربخش تر از اقامه حقیقت تاریخی نیست.                       تاریخ یک ارتداد، صفحه  290.
* * * * *
 کتاب تاریخ یک ارتداد با همین جملات به پایان میرسد. این معرفی هم. با ذکر این نکته که چاپ اول این کتاب متعلق به سال 76 است. قبل از بسیاری از اتفاقات اخیر در فضای سیاسی ایران. حقیقت  هر ماجرا مستقل از نوع جهت گیری (مثبت یا منفی) افراد غیر درباره آن است. ارزش حقیقت بیشتر از آن است که پذیرش آنرا مقید به تائید یا رد آن بوسیله اشخاص ثالث کنیم.
و سخن آخر: میخواهم قبل از پایان ادای احترامی کنم به ناشر کتاب "تاریخ یک ارتداد". عزت الله سحابی، مردی که در دوره های مختلف، مجموعا 15 سال را در زندان بسر برد. 12 سالش را قبل از انقلاب 57 و سه سال را بعد از آن. مردی که نهایتا در خرداد 1390، در 81 سالگی در شرایطی فوت کرد که نیروهای نظامی و اطلاعاتی، تشییع جنازه اش را هم رها نکردند، و اتفاق افتاد آنچه حق این خانواده نبود.
و البته پروپاگاندای تبلیغاتی و رسانه ای تحت نفوذ حاکمیت در ایران با دروغ و تزویر مرگ هاله سحابی را یک ایست ساده قلبی توصیف کرد و بعد از نزدیک به یکسال، هنوز هیچ دادگاهی به پرونده شکایت خانواده سحابی ها در پرونده قتل هاله سحابی رسیدگی نکرده است.
متن کامل مقدمه عزت اله سحابی در کتاب "تاریخ یک ارتداد" را اینجا (+) بخوانید.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. 

۳ نظر:

  1. ناشناس۲۴/۲/۹۱

    ممنون. خیلی جالب بود. امیدوارم فرصت بشه کتاب رو بخونم

    پاسخحذف
  2. ناشناس۲۵/۲/۹۱

    دستت درد نکنه.
    جدن خیلی زحمت کشیدی. برای من خیلی جالب بود و استفاده کردم.

    پاسخحذف
  3. ناشناس۲/۳/۹۱

    آقای امیری فکر نمیکنم کار درستی‌ باشه که نوشته‌های مهمان رو بدون ویرایش منتشر کنید. متن اشتباه تاریخی‌ آشکار داره. رودلف هس در سال ۱۹۴۱ با یک هواپیمای جنگنده به انگلیس میره و در اونجا انگلیسیها به عنوان اسیر جنگی زندانیش می‌کنن. تا پیش از آن هم هس مقامی بسیار فراتر از فرماندهی یک اردوگاه داشته.

    در مورد صحت باقی‌ ادعا‌های کتاب تاریخ یک ارتداد می‌شه به کتاب ظهور و سقوط رایش سوم نوشتهٔ ویلیام شایرر رجوع کرد.

    پاسخحذف