۲/۱۹/۱۳۹۱

یادداشت وارده: جنبش سبز و زندگی – اعتراض (1)


رضا - آن چیزی که این روزها، ذهن مرا بیش از پیش به خود مشغول کرده بود، انتخابات و حواشی آن نبود؛ بلکه میزان جدی گرفته شدن آن و تحلیل‌های پیرامون آن، میان سیاسیون، از عباس عبادی گرفته تا مسعود بهنود و حتی بدنه جنبش سبز بود. البته من به هیچ وجه قصد ندارم که تحلیل‌های بسیار زیبای این بزرگواران را کوچک بشمارم ولی در حد خودم فکر می‌کنم که صورت مسئله، اشتباه فهمیده شده است.

اگر بخواهم از دید خود، خیلی کوتاه وجه اشتراک تمام تحلیل‌های کنونی را بیان کنم، باید بگویم که دعوا بر سر این است که آیا باید در ساختار قدرت نظام فعلی مشارکت کرد یا نه؟ بعضی می‌گویند از اساس شدنی نیست، بعضی می‌گویند که هزینه‌اش از فایده‌اش بیشتر است و بعضی با شروط خاصی، فایده را بیشتر از هزینه می‌دانند و بعضی هم فضای فعلی را فضایی به کل مناسب می‌شمارند.

آن چه که از یک مرد سیاست انتظار می‌رود، تلاش برای بدست گرفتن قدرت است اما آیا جنبش سبز یا جریان اصلاحات، صرفا یک حزب سیاسی‌ است؟ تصور می‌کنم که جمله مهندس موسوی، مبنی بر این‌که «باید راه سبز امید را زندگی کنیم» (بیانیه شماره 13) به هیچ‌وجه شنیده نشده است. مدت زیادی است که بدنه جنبش سبز دائما به فکر مبارزه است درحالی موسوی گفته بود «مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است.» (همان)

بهتر است در یک سوال شسته و رفته از خودمان بپرسیم که چه می‌خواهیم؟ آیا مطالبه حداکثری جنبش سبز تنها یک تغییر در سطوح حاکمیتی است؟ آیا اساسا تغییر در آن سطوح، می‌تواند وضعیت ما را به طرز محسوسی بهبود ببخشد؟ و از همه مهم‌تر، آیا این بهینه‌ترین و بهترین راه است؟

شخصا گمان نمی‌کنم که راه حل مشکلات کنونی کشور، مثلا برگزیده شدن علی مطهری به جای بادمچیان باشد یا حتی در سطحی عالی‌تر، برگزیده شدن بهزاد نبوی به جای علی مطهری. به هر حال، مطهری از بادمچیان بهتر است و نبوی از مطهری، خِبره‌تر. ولی آیا همین کافی‌ است؟

چیزی را که قطعا باید از عباس عبدی و دیگران پذیرفت این است که شرکت حداقلی در ساختار قدرت هم (حتی محدود به علی مطهری) بهتر از قهر کردن و گوشه‌نشینی است اما این‌جا ما با یک سوال دو گزینه‌ای روبه‌رو نیستیم! البته باید درنظر گرفت که حتی راه‌هکارهایی مثل تحریم فعال با معرفی کانیداهایی از درون زندان یا چنین سیاست‌هایی، باز هم به نوعی قهر کردن محسوب می‌شود چون به نوعی سر و ته آن، شرکت در ساختار قدرت است.

مشکل این‌جاست که جنبش سبز، آگاهانه یا ناآگاهانه، زمین بازی خود را به مبارزه تقلیل داده است و متاسفانه قواعد این زمین هم چندان به میل این جنبش، تعیین نمی‌شود. قرار نیست که در یک شب، معجزه‌ای رخ دهد و حاکمیت از همه مردم عذرخواهی کند و این همه پول و ثروت و قدرت را یک‌جا تحویل مردم دهد. به فرض چنین اتفاق محالی، چه جایگزینی برای تصدی مسئولیت وجود دارد؟ باز هم تاکید می‌کنم که امثال اصلاح‌طلبان قطعا شایسته‌تر و بهتر هستند و فعلا در این یادداشت قصد نقد آن‌ها را ندارم ولی آیا تمام هدف ما همین است؟ اصلاح‌طلبان هم نباشند، جبهه ملی باشد یا هر کس دیگر. در زمین مبارزه، شما باید با هر شرایطی بازی کنید. باید همیشه ابزار چانه‌زنی از بالای خود را حفظ کنید، حتی اگر گزینه‌های انتخابتان بین الله‌کرم و ده‌نمکی باشد. وقتی زمین جنبش سبز، تنها و تنها مبارزه باشد، غیرقابل انتظار نیست که با حصر رهبران آن و زندانی کردن بعضی از چهره‌های شاخص، کاملا منفعل شود!

جنبش سیز باید به زندگی برگردد. این را همه می‌دانیم ولی در چگونگی‌اش تردیدهایی بسیاری داریم و همین تردیدها باعث شده اساسا تا به حال، از این ظرفیت استفاده نشود. ما نمی‌دانیم چه کار باید بکنیم. من راهکاری کلی دارم. راهکار من، تقویت جامعه مدنی است اما باید این راهکار با مثال‌هایی ساده باز شود. مثال‌هایی که هر کس تعداد بسیاری از آن‌ها را در ذهن دارد. البته این مسئله‌ای نیست که بشود در یک یادداشت درباره آن صحبت کرد و من در این‌جا فقط به یک نکته کوتاه، باز هم از یک بحث کلی‌تر اشاره می‌کنم و ادامه و نکته‌های کوچک دیگر را به آینده موکول می‌کنم.

ما اعتراض بلد نیستیم

تمرکز روی خواسته مشخص: با یک مثال دم دستی آغاز کنم. کشاورزی را در نظر بگیرید که «کیوی» می‌کارد. محصولش را از او می‌خرند کیلویی 400 تومان و در شهر بین 3000 تا 4000 تومان می‌فروشند. اگر کشاورز محصولش را نفروشد، کسی همان 400 تومان هم نمی‌خرد و بعد از مدتی از گشنگی می‌میرد و اگر هم بفروشد، به این استثمار دامن می‌زند. آیا باید برود با بخشدار و استان‌دار صحبت کند؟ آیا باید خریدار میوه‌هایش را یاد روز قیامت و خدا و پیغمبر بیندازد؟ چه کار می‌تواند بکند؟ به عبارت بهتر، چگونه می‌تواند اعتراضی کند که نتیجه آن تغییر باشد؟

قطعا اگر او به تنهایی محصولش را نفروشد، اتفاق خاصی نمی‌افتد ولی اگر او و تمام دهکده‌های اطراف بخواهند، می‌توانند چشم به راه یک تغییر باشند. اما حالا در نظر بگیرید که تجمعی از دهکده‌های اطراف برای حل این مشکل شکل بگیرد. کسی در این بین، به یکباره مسئله آب را هم مطرح کند. دیگری مسئله بهداشت و آموزش و همین‌طور مطالبات به حق روستاییان. آیا فکر می‌کنید که این اعتراض به نتیجه می‌رسد؟

فکر می‌کنم که نیازی نیست بیش از این ذهن خواننده را خسته کنم. برای پیگیری مطالبه، باید پله به پله و با تمرکز بر خواسته جزیی و مشخص عمل کرد. اگر روزی برای کیفیت غذای سلف یا امکانات خوابگاه تجمع کردید، نباید در آن درباره وضعیت پوشش اجباری دختران همکلاسی اعتراض کنید، چون نه آن حل می‌شود و نه این. به جز تمرکز روی خواسته مشخص، باید درباره اولویت خواسته‌ها و قابل دسترس بودن آن‌ها و تعامل همراه با اعتراض و بعضی موارد دیگر هم صحبت کرد. در نظر بگیرید که البته اعتراض تنها یکی از جلوه‌های جامعه مدنی است.

پی نوشت:
این مجموعه یادداشت ادامه‌دار است.
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

۱ نظر:

  1. غلامعلی یوسفی۱۹/۲/۹۱

    مثالی که در مورد کیوی زدید جالب بود و از دردهای اساسی جامعه ماست.
    اگر کسی استعداد و علاقه به نقاشی داشته باشد با کمترین امکاناتی به نقاشی مشغول می شود.
    اگر کسی استعداد و علاقه به موسیقی داشته باشد منتظر نمی ماند تا پیانو بخرد بلکه با همان قابلمه ای که دارد مشغول می شود.
    استعداد و فرهنگ دمکراسی در بین مردم ما وجود ندارد، اگر میداشت حتی انتخاب بین الله کرم و دهنمکی برایشان جالب بود.
    این عدم مشارکت مردم درواقع بهانه گیری بیش نیست. از بی اشتهایی به دمکراسی ناشی می شود.
    واقعیت این است که مردم ما به سن دمکراسی نرسیده اند هنوز در سن درگیری قرار دارند. به همین خاطر است که همه تحلیل ها و جنبشها به مبارزه منتهی می شود.

    پاسخحذف