شش
نقد بر کمپین «تغییر چهره مردانه مجلس»
توضیح
دادن اصل اساسی در فعالیتهای سیاسی، اگر تا پیش از انتخابات ۹۲ برای ایرانیان یک
بحث تئوریک بود، پس از آن به یک خاطره جمعی فراگیر بدل شد که حالا با مصداق مشخص
میشود در موردش صحبت کرد. اصلاحطلبانی که پس از پیروزی در انتخابات سال ۸۰، دیگر
در هیچ انتخاباتی (اعم از شورای شهر، مجلس، ریاستجمهوری یا حتی خبرگان) موفق به
پیروزی نشدند، در نهایت در سال ۹۲ با یک عقبنشینی آشکار نسبت به ایدهآلگراییهای
معمول، حول محور گزینهای به توافق رسیدند که حتی یک «اصلاحطلب میانهرو» نیز به
حساب نمیآمد. حسن روحانی، در بهترین حالت یک «محافظهکار میانه» بود که اصلاحطلبان
در یک حرکت استراتژیک، بر روی انتخاب او به اجماع رسیدند.
از
نامزدی دکتر معین (که با طرح وعده نپذیرفتن حکم حکومتی، علنا به بالاترین مقام
سیاسی کشور اعلان جنگ داده بود) به نامزدی «میرحسین موسوی» (که تا پیش از انتخابات
در بالاترین حالت خود را یک «اصلاحطلب اصولگرا» مینامید) و از نامزدی موسوی تا
ثبتنام «هاشمی رفسنجانی» در سال ۹۲، اصلاحطلبان آشکارا در پس هر شکست، سطح اهداف
ادعایی خود را کاهش دادند تا بالاخره بتوانند میان توان خود با هدف مورد مطالبه
توازنی برقرار کنند. در نهایت، در سال ۹۲ ناچار شدند حتی از هاشمی هم تا سطح
روحانی عدول کنند که بالاخره به پیروزی برسند.
جالبتر
از جمعبندی این جریان سیاسی، واکنش عمومی شهروندانی بود که بلافاصله نشان دادند
تا چه میزان به بلوغ سیاسی رسیده و تا چه حد آماده پذیرش این منطق ساده اما استراتژیک
هستند. اما آیا فعالین و زنان برابریخواه نیز از این سطح از بلوغ سیاسی برخوردار
بودهاند؟ یا به بیانبهتر، آیا عملکرد آنان نشانی از پایبندی به این منطق ساده
«مطالبه/توان» را نشان داده است؟
برای
پاسخ به این پرسش، کافی است مروری داشته باشیم به مجموعه مطالباتی که طی یک دهه
گذشته از جانب این گروهها مطرح شده است. درخواست لغو سهمیهبندیهای جنسیتی در
دانشگاهها. (تبعیض تحصیلی) درخواست تغییر در لوایح حمایت از خانواده. (بحث
چندهمسری و صیغه) درخواست حق حضانت، سرپرستی و امکان انتقال تابعیت از مادر.
درخواست لغو تبعیض در استخدام که به کاهش اشتغال زنان و حضورشان در سطح جامعه منجر
میشود. مطالباتی که یکی پس از دیگری با شکست مواجه شدند. یا با کمی احتیاط، دستکم
تا کنون هیچ کدامشان برآورده و محقق نشدهاند.
اما
گام بعدی این گروه چه بوده است؟ آیا به این نتیجه رسیدهاند که مطالباتی که طرح
کردند با تواناییهایشان همخوانی ندارد و باید مطالباتی واقعبینانهتر مطرح
کنند؟ یا اینکه با یک فرار به جلوی آشکار، ناگهان خواستار اشغال کرسیهای مجلس و
در دستگیری زمام قوه قانونگذاری کشور را کردند؟!! کدام عقل سلیمی میپذیرد گروهی
که نتوانسته در مطالبه ساده رفع تبعیض در سهمیهبندی دانشگاهها موفقیت قابل
اعتنایی کسب کند، ناگهان به سراغ تغییر توازن نمایندگان مجلس به سود خود برود؟
یک
ضربالمثل قدیمی ایرانی میگوید: «طرف را به ده راهش نمیدادند، سراغ کدخدا را میگرفت»؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر