۸/۰۶/۱۳۹۲

زندگی لاک‌پشتی!


من مثل لاک‌پشت‌ام. نه اینکه یک لاک محافظ و غیرقابل نفوذ داشته باشم. نه. تصویر این لاک‌پشتی که عرض می‌کنم مربوط به آن داستان مسابقه «لاک‌پشت و خرگوش» است. آنجاکه لاک‌پشت آهسته و پی‌وسته رفت و رفت تا بالاخره مسابقه را از خرگوش برد. البته داستان من خرگوشی ندارد. فقط لاک‌پشتی دارد که آهسته و پی‌وسته می‌رود.

یک عادت همیشگی دارم که باید با یک دست چندتا هندوانه بلند کنم. یعنی از یک حدی بارم که سبک‌تر باشد اصلا طاقت‌ام نمی‌گیرد. همه حداکثر بار مجاز دارند و من حداقل بار مجاز! خلاصه اینکه تا چند تا پروژه اساسی برای خودم تعریف نکنم و حسابی خودم را توی هچل نیندازم آرام‌ام نمی‌گیرد. سرم که شلوغ نباشد یک جوری احساس می‌کنم عمرم دارد تلف می‌شود. اصلا انرژی‌ام را از دست می‌دهم و تنبل می‌شوم. به قول دوستان «لش می‌کنم». این جور مواقع مثل ماشینی که توی گل و برف گیر کند و باید سنگین‌اش کنی که بیرون بیاید برای خودم کار می‌تراشم. آنقدر سر خودم را شلوغ می‌کنم که موتورم روشن شود و راه بیفتد. آن وقت تازه می‌شوم همان لاک‌پشت مورد نظر.

حوصله خیلی‌ها را سر می‌برم. مثلا خود شما که دارید این متن را می‌خوانید. به بند سوم رسیده‌اید و هنوز معلوم نیست داستان از چه قرار است. حوصله‌تان سر رفته و اصلا اطمینان هم ندارید که این شروع بخواهد به جایی برسد. اما من تا حرف را حسابی مزه‌مزه نکنم و مقدمه نچینم و حاشیه نروم، زبانم باز نمی‌شود. آرام‌آرام قصه می‌پردازم و مثال می‌زنم و حکایت تعریف می‌کنم و به قول معروف آسمان به ریسمان می‌بافم، تا بالاخره برسم آنجا که باید برسم. تازه بعضی مواقع می‌فهمم که آنجا خبری هم نیست. هرچه بوده همین حواشی و مقدمات بوده. یعنی یک حرفی مانده سر دل آدم که آمده دلی سبک بکند و همین.

خلاصه اینکه وقتی سرم شلوغ بشود، لاک‌پشتی راه می‌افتم. کم‌کم جلو می‌روم. شاید خیلی‌ها که ببینند فکر کنند با این پیشرفت آهسته‌ای که وجود دارد طرف اصلا جدی نیست و به جایی هم نخواهد رسید. اما خودم جایی ته دلم قرص است. وقتی خوب به کار سوار شوم و همه حواشی‌اش را در نظر بگیرم و حسابی اشراف پیدا کنم، دیگر هرکاری مثل حریفی می‌شود که فتیله‌اش را جور کرده باشی و آماده پیچاندن‌اش کرده باشی. فقط باید کارش کار باشد و ارزش داشته باشد و به اندازه کافی به آدم انگیزه و هیجان بدهد.

حالا که فکر می‌کنم، شاید یک دلیل آهسته رفتن من هم موازی کار کردن باشد. یعنی توی هر کاری دارم لاک‌پشتی می‌روم، اما وقتی حساب‌اش را بکنی که سه چهارتا کار گردن کلفت را گرفته‌ام و موازی جلو می‌روم، ته‌اش یک وقت می‌بینی مجموع کل این سرعت‌های لاک‌پشتی، خیلی هم کم نیست. مثل این می‌ماند که به جای اینکه یک فایل را دانلود کنی و بعد بروی سراغ آن یکی، سعی کنی چند تا فایل را هم‌زمان دانلود کنی. خوب در ظاهر امر دانلود هر کدام کمی بیشتر طول می‌کشد، اما دست‌آخر همه‌اش با هم دانلود می‌شود و ای بسا مجموع کار حتی سریع‌تر هم انجام شود.

همه این‌ها را عرض کردم که بگویم چراغ این وبلاگ چند وقتی است که سوسو می‌زند. خودم بهتر از هر کسی می‌دانم که دست‌کم طی پنج سال گذشته هیچ وقت این وضعیت پیش نیامده بود. دلیل‌اش اما نه تنبلی است و نه کسالت و نه خستگی. فقط سرم را جای دیگری گرم کرده‌ام. آن هم به دو دلیل.

اول اینکه وقتی آدم تند و زیاد حرف می‌زند، بالاخره یک جایی حرف‌اش تمام می‌شود. آن وقت یا باید کمی سکوت کند، یا به مصداق شاعر بی‌قافیه به جفنگ بیفتد. خب من هم احساس کردم چهار – پنج‌سالی می‌شود که دارم یک نفس حرف می‌زنم. نکند که در این مدت فرصت گوش کردن (خواندن) کم شده باشد. یا بدتر از آن، کار به سطحی‌نگری کشیده باشد. حتما این اتفاقات کم و زیاد افتاده. ایراد و انتقاد کم نبوده و خودم این ضعف‌ها را می‌دانم. پس بد نیست یک مدت برای کارهای استخوان‌دارتری وقت بگذارم. به قول معروف همه می‌خواهند دنیا را عوض کنند، اما کمتر کسی می‌خواهد خودش را عوض کند. حالا بد نیست امثال بنده هم به جای اینکه این همه به اصلاح و پیشرفت مملکت اصرار کنند، کمی بر روی اصلاح و پیشرفت شخصی خودشان تمرکز کنند که کسی نیاید بگوید «کَل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی». به ویژه در این دوره نسبتا ساکن که دولت جدید دارد مقدمات تغییرات را می‌چیند و الحق که تا به اینجای کار علی‌رغم همه مشکلات کارنامه خوبی هم داشته است.

دلیل دوم اما کاری است که همیشه دوست داشتم انجام بدهم. آرزو که می‌گویند بر جوانان عیب نیست همین است دیگر. ما هم این همه سال آرزو به دل مانده بودیم و همیشه به خودمان وعده می‌دادیم که «فعلا وقت‌اش نیست، اوضاع کشور بحرانی است و فلان و بهمان». همان حسرتی که «اگر کودتا دست از سر این کشور بر می‌داشت...». خب حالا کم یا زیاد اوضاع تغییر کرده و به یک ثباتی رسیده است. بیشتر از این نباید کار را به تاخیر انداخت. پس با اجازه دوستان من تا اطلاع ثانوی کمی توی دفترچه خودم بنویسم. بعد اگر به جایی رسید و آش دهان‌سوزی شد، منتشر کنم که به دست خواننده‌اش هم برسد.

این دو تا پروژه که اتفاقا هیچ نقطه اشتراکی هم با هم ندارند هر کدام‌شان برای خودش دنیایی است و بنده هم طبق معمول عزم‌ام را جزم کرده‌ام که دو تا هندوانه را با هم بردارم و لاک‌‌پشتی بروم تا ببینیم چه خواهد بودن. اینجا هم البته هم‌چنان مشتاقانه میزبان یادداشت‌های وارده شما خواهد بود، خودم هم گه گداری سرکی می‌کشم و خودی نشان می‌دهم که از قدیم گفته‌اند «از دل برود هرآنکه از دیده رود»!

۲ نظر:

  1. ناشناس۷/۸/۹۲

    باسلام.
    اتفاقا" هم خودت وهم دوستانی که مطلب ارسال میکنن خیلی خوب مینویسید . راستش نمی شود اسم ببرم ولی این حرف را باید از ولاگ.... مشینیدم .بنده خدا پاک قاط زده .استراختت رو بکن ولی دوسال گذشته خیلی خوب ادامه دادی .ممنون ا.ر.ف.

    پاسخحذف
  2. صادق۸/۸/۹۲

    آرمان

    پیشنهاد میکنم برخی هز امهات مطلب یا بخش هایی از آن دفترچه را همین جا بگذاری تا فید بک بگیری ...البته این شاید با برنامه ریزی هایت برای نشر تلاقی هایی داشته باشد که ترچیح بدهی این کار را نکنی...ولی در هر طرح لازم است فیدبکی هم بگیری ...خود دانی...

    پاسخحذف