۸/۰۶/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «چه پاسخی داریم»؟


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

سهراب نوروزی – 16 آذر 88 که از دانشگاه امیرکبیر برگشتم تا ساعت‌ها سخنرانی جان‌دار و شجاعانه مجید توکلی در ذهنم طنین‌انداز بود. ماجرای دستگیری و چادر به سر کردنش را هم همان شب در تلویزیون بقالی سر کوچه دیدم. وقتی که صاحب مغازه به تصویر مجید می‌خندید، بیش از پیش قانع شدم که طرفِ آن سخنرانی بی‌نظیر، مردم کوچه هستند، نه خود شخص سید علی خامنه‌ای. موضوعی که خوشبختانه بازجوهای زورگیر مجید هنوز به درستی متوجه نشدند و متاسفانه به جرم توهین به رهبر و ... در نهایت هشت سال حبس ناعادلانه و پردرد و ظالمانه را برای او رقم زدند.

خبر 8 سال حبس مجید را همراه یکی از دوستانم بودم که شنیدم. دوستم پس از خبر، رو به من کرد و گفت: «این هشت سال می‌گذرد و مجید احتمالا آزاد می‌شود. اما بیرون که آمد ما چه پاسخی برایش داریم؟»

بله، هر از گاهی باید نشست و این پرسش را تکرار کرد که «چه پاسخی داریم؟» منظورم «پاسخ به تاریخ» نیست که یک حرف کلی و عموما بی‌معنا ست. منظورم این است که چه پاسخی داریم به مجید، به میرحسین، به شیخ مهدی، به نسرین ستوده، به جعفر پناهی، به زیدآبادی و به خیلی‌های دیگر که در بند هستند. موضوع دقیقا این است که مجید و آن دیگران برای من و شما و البته خودشان، زحمت کشیده‌اند، خون جگر خورده‌اند، زندان و شکنجه کشیده‌اند، دوری و درد و گرسنگی کشیده‌اند. و پرسش این است که حالا ما چه داریم که در عوض به آن‌ها بدهیم. چه پاسخی داریم اگر بپرسند «شما چه کردید؟» و این پرسش آن‌ها از سرِ طلب‌کاری از ما، که از سر نهیب زدن به کلبی مسکلی مضمنی است که بدتر از خوره به جان همه افتاده.

کلبی‌مسلکی ایجاب می‌کند که بگوییم کسی آن‌ها را مجبور نکرده بود عمر و جان و مال خود را برای دیگران فدا کنند، اما خوب مشخص است که این منطق فاجعه می‌آفریند. جامعه‌ای که مفهوم فداکاری اجتماعی را در سطل زباله انداخته، جامعه‌ خوشبختی نخواهد بود، و شهروندان آن جامعه نیز خوشبخت نخواهند بود، حتی اگر خودشان طور دیگری تلقین کنند. اما این را باید کنار گذاشت و با چشمان باز دید که دلیل همه‌ این فداکاری‌ها، نه صرفا شور و شوق جوانی و سودای قدرت و ثروت، که اتفاقا ریشه‌کن کردن همین کلبی‌مسلکی و کمک به خلق یک جامعه‌ی اخلاق‌گرا و متعهد به خود است.

اخلاق حکم می‌کند در برابر فداکاری‌های اینان کاری کنیم و در راس همه‌ی آن کارها، ایجاد تعهد قلبی به خود، به جامعه‌ خود، و به آن‌هایی است که خود را بی‌دریغ فدا کرده‌اند. تعهدی که باید مبنای کار و فعالیت مدنی و ساخت و ساز باشد و نه دلیلی برای بغل گرفتنِ زانوی غم و فحش و نفرین حواله کردن به سران رژیم.

این سال‌ها می‌گذرد و قطعا تمام ما خواهیم مرد و هیچ نام و نشانی از هیچ‌کدام باقی نخواهد ماند. اگر هم بماند برای مردگان فرقی ندارد («بعد صد هزار سال از دل خاک ... چه تفاوت می‌کند پاک یا ناپاک؟») اگر زرنگ باشیم می‌توانیم زندگی خوبی برای خود دست و پا کنیم. می‌توانیم همواره به خود بگوییم «به من ارتباطی ندارد». البته شاید هم بتوانیم طور دیگری زندگی کنیم. طوری که شایسته یک انسانِ اجتماعی است. طوری که در نهایت شرمنده نباشیم در مقابل این پرسش که «چه پاسخی داریم؟»

پی‌نوشت نگارنده: این متن کوتاه برای تحقیر خودمان نبود، برای تلنگر زدن به آن کلبی‌مسلک درون‌مان بود، بلکه کم کم از خواب برخیزد.

پی‌نوشت وبلاگ:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۱ نظر:

  1. ناشناس۶/۸/۹۲

    مجید و میرحسین و نسرین و دیگران خوب می دونند توی این جامعه دلال مسلک (شما توهین نکردی من کردم) چقدر تعداد کسانیکه مثل شما فکر می کنند کم هستند و اصولا همچین سوالی رو نمی پرسند. سوال اینه که امثال شما و من که اینجوری فکر می کنیم "چه می توانیم بکنیم". تمام هم و غم اکثر دوستان به این ختم شد که رای دادن را کاری در حد توان خودشان فرض کنند. بعد از انتخابات هم که همه به نظر می رسه راضیند به کاری که "به انجام رساندند". امیدوارم این نوشته پیش درآمدی بشود برای فکر و بحث راجع به اینکه چه می توانیم بکنیم.

    پاسخحذف