«رفتار ماموران حکومت اسلامی در هشت سال
اخیر با شخص بنده لبریز از عناد و ظلم و تبعیض بوده است و فرزندان و بستگانم نیز به
آتش این بیعدالتیها سوختهاند. با این همه نه خواستهام با شعار نتوان مرد بسختی
که من اینجا زادم بترک وطن گویم و گلیم خویش را از سیلاب بلا بیرون برم و نه دلم رضا
داده است شکوههای داخلی را به خارج از مرزهای کشور بکشانم و مظلومیت خو را مدد کار
تبلیغات کسانی کنم که جز تصرف حکومت سودایی ندارند». (+)
این
مرام خاص انسانهایی است که هرقدر بیزار از استبداد و سرکش در برابر ارباب قدرت و
متنفر از سکوت و سازش با فساد و فاسد هستند، همانقدر نیز به قداست خاک میهن و
استقلال آن از دخالت اجانب پایبندند. «سعیدی
سیرجانی»، بیشک یکی از سرآمدان چنین آزادگانی بود که سرتاسر تاریخ ما، پا به
پای سایه شوم استبداد پیش آمدهاند و اجازه ندادهاند هیچ گاه فریاد آزادگی خاموش
شود.
«آدمیزادهام، آزادهام و دلیلش همین
نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در
سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال
مرگ رفتند». (+)
راست
میگفت. آدمیزاده بود و آزاده بود. خیلی خوب میدانست که چه میکند، اما منصرف
نشد. دلیرانه ایستاد. مردانه فرمان آتش را صادر کرد. جام شوکران را سر کشید و
جاودانه شد. ادیب شیرین کلام، با زبانی که برندگی و حلاوت را در هم آمیخته بود،
سالهای سال به نبرد دو اهریمن «جهل» و «استبداد» رفت که سایه شومشان را بر سر میهن
گسترانده بودند، اما هیچ گاه فراموش نکرد که اگر مبارزهای در پیش دارد، تنها در
راه دفاع از آزادگی میهن است و اگر ارزشی وجود دارد که شهادت در راهاش روا باشد،
باز هم همین آزادگی در وطن خویش است.
همه
اینها را میدانست، اما قطعا نمیدانست و ای بسا به مخیلهاش هم خطور نمیکرد که
سالها پس از آنکه ققنوسوار تن به خاکستر سپرد تا از خاکاش آزادگی و استقلال
میهن سر برآورد، فرزند ناخلفی، به نام او و با تاسی به همان جدال قهرمانانه او مهر
تایید به بیانیهای میزند که از ارباب قدرت خارجی دریوزگی تحریم هموطناناش و ای
بسا دستدرازی به خاک میهناش را میکند!*
یا
شاید هم میدانست. شاید هم در تبرئه از همین امضای ننگینی که بیم آن میرود لکه
جوهرش همچون ننگ تعفنی به نام پاکاش تجاوز کند بود که در همان نامههایی که حکم
«فرمان آتش» داشت مدام تاکید میکرد: «من بيش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله
اعم از شرقی و غربی در وطن عزيزم مخالفم». (+)
حتما
میدانست. یا دستکم میترسید، وگرنه این همه تاکید و اصرار بر بیزاری از هرگونه
دادخواهی نزد بیگانه و تبری از هجرت و دریوزگی در خارج از خاک وطن چه توجیهی داشت؟
آیا غیر از این است که پیشاپیش میخواست بگوید: هیچ کس حق ندارد تنها به استناد
تشابه با نام یا خون من داعیهدار نمایندگی از من و مرام من باشد، مگر آنکه در میهن
خودش بماند و فریاد آزادگی را همینجا سر دهد؟ حتما میدانست که دست جلاد مستبد شاید
بتواند خون پاکاش را به زمین بریزد، اما آنکه ممکن است نام نیکاش را برای ابد
لکهدار، آن فرصتطلب ناخلفی است که از پیراهن خوبی پدر، جواز کاسبی در غربت علم
کرده و با امضای ننگیناش به سطر به سطر کلام پدر «تف» میاندازد.
*
نام «سایه سعیدی سیرجانی» را پای بیانیه
مخالفت با توافق هستهای ببینید+
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر