هرکس
که دهه شصت را درک کرده باشد، به ویژه آنان که دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن
سپری کرده باشند، تجربه به نسبت نوستالژیکی از ترانه «خوشحال و شاد و خندانیم» دارند.
(یک بار دیگر بشنوید+)
این ترانه نیز به مانند بسیاری از دیگر محصولات آن دوران، با توجه به تمرکز رسانهها
در انگشت شمار شبکههای تلویزیونی به صورت گسترده میان ایرانیان رواج یافت. با این
حال، من گمان میکنم تنها دلیل نفوذ گستردهاش، در آن انحصارهای رسانهای خلاصه
نمیشود. این ترانه، بر خلاف اکثر محصولات فرهنگی دوره و زمانه خود، رنگ و بویی از
شادی و نشاط را به همراه آورد. یعنی همانچه که در دهه شصت حکم کیمیا را داشت!
ترانه،
در عین سادگی و با کمترین اشارات، مفاهیمی را بیان میکرد که از یک طرف هیچ کدام
زمان و مکان نداشتند و از سوی دیگر گویی مرهمی بودند بر زخمهای نادیدهای که در
آن دوران اکثر ما در دلهامان احساس میکردیم:
عمر
ما کوتاست
چون
گل صحراست
پس
بیایید شادی کنیم
عجیب
آنکه ترانه، در عین شادی و تاکید بر لزوم خوشحالی خود، با نگاهی ضمنی بر کوتاهی
عمر، رنگ و بویی از همان افسوس و اندوه کهنی را در دل خود داشت که گویی در فرهنگ
هزاران ساله ایرانزمین نهادینه شده است. شاید همین اشاره زیرکانه بود که سبب میشد
این ترانه، در عین تاکید بر شادی، از ابتذال و سطحینگری معمول که بسیاری از همتایاناش
دچار آن میشدند رهایی یابد و اینچنین جای خود را در دلها باز کند. آنچنان که
ای بسا بتوان آن را سرود یک نسل از جوانان و نوجوانان یک ملت قلمداد کرد.
حال
چند وقتی میشود که کلیپی بر پایه نسخه جدید این شعر با ترانه «یغما گلرویی» در
شبکههای اجتماعی منتشر شده است. (اینجا+ ببینید) کلیپی که
به واقع ضرباهنگی جذاب دارد و بغض نهفته در آن بیتناسب با سرنوشت یکی دیگر از نسلهای
جوانان ایرانی که به سیاق پدران و مادرانشان خود را «نسل سوخته» قلمداد میکنند
نیست. با این حال، گمان میکنم این ترانه، بر خلاف سلف خود، از همان ابتدا محکوم
به شکست و فراموشی در نخستین پیچهای زمان است!
ماجرا،
درست از همان مصرع نخست آغاز میشود. جایی که بر خلاف حافظه مشترک مخاطباناش،
شاعر، خوشحال و شاد و «خندان» نیست، بلکه خوشحال و شاد و «خندون» است! تاکید عجیب
شاعر (که از قضا خود خواننده اثر نیز هست) بر آن «و» معروف و منحصر به گویش خاص
شهروندان پایتخت، همچون پتکی بر سر مخاطب غیرپایتختنشین فرود میآید و گویی از
همان مصرع نخست با نشان دادن تابلوی ایست به او میگوید «این ترانه، ترانه تو
نیست»!
به
شخصه، بارها و بارها این ترانه جدید را گوش کردم و هرقدر که بیشتر در این سلیقه
عجیب شاعر دقیق شدم، کمتر و کمتر توانستم برای ایجاد این تغییر دلیلی قابل قبول پیدا
کنم. چرا باید ترانهای که زمانی ترانه تمامی ایرانیان، فارغ از رنگ و نژاد و زبان
و قومیت بود، اینگونه به انحصار یک اقلیت در آید؟ ذهنیت انحصارگرای نهفته در پس
همین تغییر به ظاهر ساده، در ادامه ترانه به شیوه دیگری رخ مینماید.
بر
خلاف ترانه سنتی که عاری از هرگونه رنگ و بوی قضاوت یا مرزبندیهای انسانی/سیاسی
بود، ترانه جدید در همان مصرع دوم حامل قضاوتی سیاسی در مورد یکی از غیرسیاسیترین
مفاهیم مورد اتفاق جامعه ایرانی است: «وطن»! این «مام میهن»، این مادر مشترک تمامی
ایرانیان و این «مرز پرگهر»، که هزاران سال است در پس هر خوب و بدی که بر آن رفته،
محبوب فرزندان خود بوده است. مفهوم «وطن» در میان ایرانیان چنان ستودهشده و مورد
احترام است که حتی در مرزبندیهای سیاسی، تقدیس آن تنها در انحصار جریانات راست و
ملیگرا نیست. چپگراترین سیاسیون این کشور نیز که همتایان جهانیشان رو به روایتهای
انترناسیونال و فراوطنی میآورند، در اینجا در رثای وطن ترانه میسرایند. در واقع،
انسان ایرانی، ولو آنکه خود را در انحصار ظلم و بیداد و جنایت تصور کند، در این
احساس درماندگی، خود را بیگانه از وطن نمیداند. بلکه وطن را نیز، به مثابه همزاد
خود، «پرنده پر در خون» میخواند!
با
این حال، روایت یغما گلرویی در بازخوانی احساسات آنچه «نسل پرِ فریاد» میخواند
یکسره متفاوت است. او، در دومین مصرع خود، حضور در خاک میهن را به گرفتار شدن در
«زندان» تشبیه میکند و بدین ترتیب، یادآور نفرتپراکنی انگشتشمار چهرههایی میشود
که بریده از تمامی ریشههای خود در این آب و خاک، خود را متعلق به جهانی دیگر میدانند
و از هرآنچه متعلق به این سرزمین است بیزاری و تبری میجویند. عجیب آنکه درست در
همان لحظاتی که شاعر چشم در چشم مخاطب میگوید «با اینکه توی زندونیم»، ما شاهد
مجموعهای از تصاویر زنانی هستیم که هرچه هستند و هرکه هستند، علیرغم تحمل تمامی
تبعیضها و نامرادیها، اتفاقا تجسمی از عشق به میهن هستند!
زنان
ورزشکاری که همچنان برای میهن خود افتخار میآفرینند! گروهی از خوانندگان و
نوازندگان که تمامی دشواریهای پرداختن به هنر موسیقی در کشور را پذیرفتهاند، اما
در عین حال با لباسهای محلی مجموعهای برای احیای «موسیقی فولک ایرانی» تشکیل
دادهاند. چهره زنی که در یکی از جشنهای خیابانی و ملی در حال رقصیدن است، فعال
سرشناس سیاسی که به سادگی میتواند همچون بسیاری از همتایان خود به کشورهای
پیشرفته مهاجرت کند اما ترجیح داده بماند و بجنگد، و در نهایت گروهی از جوانان نسل
جدید که در ابتکاری خیابانی، تلاش کردند با خواندن یک موسیقی رپ توجه عابران شهر
تهران را به مساله «آلودگی هوا» جلب کنند. وجه دردناکتر اجرا زمانی هویدا میشود که
شاعر میخواند:
صد
ساله توی زندونیم
دیگه
اینجا نمیمونیم
و
ما به ناگهان مجموعهای از تصاویر زنان سرشناسی در جامعه ایرانیان مهاجر را به چشم
میبینیم. از «انوشه انصاری» فضانورد، تا «گلشیفته فراهانی» بازیگر!
نه،
من بعید میدانم که شمار قابل اعتنایی از گروههای ایرانی، خاک میهن را به چشم
دیوارهای زندان خود ببینند. ایرانی در خانهاش نمیتواند غریبه باشد. اگر زندانی وجود
دارد، ما و میهن را یکجا در بر گرفته و هرآنچه را که بتواند از ما بگیرد، قطعا این
حس ملی اشتراک و پیوند با میهن را نمیتواند از ما جدا کند. حسی که ترانه آقای
گلرویی، در نخستین مصرع خود، با پررنگ کردن یک اختلاف زبانی/گویشی تلنگری بدان میزند
و در مصرع دوم ضربه کاری را وارد میسازد.
در
مقایسه با این ترانه، میخواهم اشارهای هم داشته باشم به اثری بسیار زیبا از
«سروش هیچکس»، که در اوج روزهای التهاب، درگیری، یاس، درماندگی، ناامیدی، خشم و
حتی نفرت، با ترانه «یه
روز خوب میاد» کاری کرد که به باور من تکرار کارکرد تاریخی همان «خوشحال و شاد
و خندانیم» در دهه شصت بود. سروده «هیچکس»، بر خلاف اجرای اخیر گلرویی، هیچگونه
مرزبندی سیاسی/عقدتی/زبانی و قومیتی در دل خود ندارد. در دل روزهای پرآشوب و اندوه
زاده میشود و بدون آنکه به مانند بسیاری از نسخههای مبتذل پاپ زیرزمینی، حقیقت
تلخ خیابانهای شهر را نادیده بگیرد، همچون دریچهای رو به زیباییهای زندگی، به
فردایی که قطعا فرا خواهد رسید اشاره میکند. بدین ترتیب، من گمان میکنم اگر
«خوشحال و شاد و خندانیم»، سروده «عباس یمینی شریف» بخواهد در دهه حاضر همتای خلفی
داشته باشد، بر خلاف تشابه ظاهری، این خلف، اجرای اخیر یغماگلرویی نیست، بلکه میتواند
اثری ماندگار از «سروش هیچکس» باشد.
پینوشت:
به
عنوان یک نمونه موفق دیگر در موسیقی زیرزمینی کشور که توانسته علیرغم اشاره به
تلخیها، هم از مرزبندیهایی که شهروندان کشور را تقسیم میکند پرهیز کند و هم
نویدی از زیباییهای زندگی بدهد، میتوانم به ترانه «کوچه» از گروه «زد بازی»
اشاره کنم که اتفاقا در بخشی از خود میگوید:
ماها
همه با همیم
اینجا
همه راحتیم
سرزمین
مادریم
اینجا
تو ایران زمین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر