بحث بر سر خشونت، به ویژه انواع اجتماعی و خانوادگی آن، (یعنی با خشونت جنگها کاری نداریم) آنقدر گسترده است که پرداختن یک سویه، یا موضعی بدان، در درجه نخست ابعاد مساله را محدود میکند و در درجه دوم تلاش برای آسیبشناسی و ریشهیابی را به انحراف میکشاند. اگر ما بخواهیم با عینکهای محدود و یا پیشفرضهای جهتدهی شده به مسایل اجتماعی بپردازیم، البته که میتوانیم نمونههای آماری و شواهدی عینی هم برای ادعای خود پیدا کنیم، اما بعید است بتوانیم در عمل کمکی به بهبود اوضاع عمومی داشته باشیم. اجازه بدهید که چند ادعای محدود و جهتدهی شده را مرور کنیم:
گزاره نخست - در کشور ما، به دلیل وجود حکومت ایدئولوژیک مذهبی، اقلیتهای مذهبی به شدت سرکوب میشوند.
این ادعا، قطعا میتواند با شاهد قرار دادن برخوردهای امنیتی با دراویش گنابادی، یا اعدام هموطنان کورد اهل سنت، یا بلوچهای اهل سنت خود را موجه و علمی نشان دهد و پرونده بحث را مختومه اعلام کند. اما ناظر بیطرف، با نگاهی فراتر میتواند ببیند که در همین حکومت، تعداد زیادی مسلمان اهل تشیع هم سرکوب شده، مورد خشونت قرار میگیرند، بازداشت و زندانی و ای بسا اعدام میشوند. اینها گزارههایی است که در ادعای نخست نادیده گرفته شده تا موضعی بودن ادعا و نقص در ریشهیابی را پوشش دهند.
گزاره دوم- ساختار سنتی ازدواجهای ایرانی و شرایط دشوار و ناعادلانه قانون ازدواج منجر به شیوع خشونتهای فیزیکی علیه زنان ایرانی شده است.
قطعا آمار خشونت فیزیکی علیه زنان ایرانی گسترده و نگران کننده است. اما اگر نگاهی به آمار خشونت علیه زنان اروپایی یا آمریکایی بیندازیم متوجه میشویم که وضعیتی مشابه و ای بسا نگرانکنندهتر از کشور ما دارند. (فقط یک مثال+) آمارهای دیگر نشان میدهد که اتفاقا خشونت، در روابط غیرسنتی و غیررسمی حتی از ازدواجهای سنتی هم بیشتر است،* اما اینها آمارهایی است که در طرح این ادعا نادیده گرفته میشود تا باز هم به نتیجه یکسویه از پیش طراحی شده برسیم.
گزاره سوم - مناسبات سلطه و سلسله مراتب قدرت در جوامع مردسالار باعث میشود که زنان بیشترین قربانیان خشونت کلامی باشند.
باز هم با ترکیبی از ادعا و تحلیلها مواجه هستیم که به ظاهر همه چیزش درست است. تنها مشکلاش اینجاست که ابتدا این فرضیات تصور شده و سپس به واقعیت تحمیل میشوند، در حالی که آمارها حکایت دیگری دارند و برخلاف این گزاره، «مردان» را قربانیان نخست خشونت کلامی در ایران معرفی میکنند.
تکراری ضروری است که بگوییم در کشور ما آمارهای دقیقی در مورد خشونت وجود ندارد. جدا از اینکه خشونت اساسا امری پنهان است و آمارگیری در موردش دشوار، متاسفانه اراده کافی برای تحلیل و بررسی این پدیده در جامعه ما وجود نداشته است. در معدود موارد بررسی هم، غالبا تلاش شده که میزان خشونت علیه زنان مورد بررسی قرار گیرد و سطح و انواع آن شناسایی شود. کمتر آماری به خشونت علیه مردان توجه داشته که این خود نشانگر جهتگیری بیش از اندازه در پیشفرضها و یا رویکرد فعالین است. به هر حال، صرفا به عنوان یک نمونه مقایسه میان خشونت علیه زنان یا مردان میتوان به این گزارش (+) استناد کرد که در بخشی از آن میخوانیم:
«بر اساس برخی آمارها، ۶۵درصد زنان کشور مورد خشونت قرار میگیرند که از این آمار بیش از ۹۰ درصد به خشونتهای جسمی باز میگردد. در برابر حدود 65 درصد مردان نیز مورد خشونت قرار میگیرند که از این میان نیز حدود ۹۰درصد را خشونت کلامی تشکیل میدهد».
این مساله را من سالها پیش و در قامت خبرنگار هم پیگیری کرده بودم. اساتید جامعهشناسی تقریبا بر سر این مساله اتفاق نظر دارند که به همان میزان که «زنان» قربانیان اصلی خشونت فیزیکی هستند، «مردان» نیز قربانیان اصلی «خشونت کلامی» به شمار میآیند. حتی این بحث هم در جریان است که این دو نوع خشونت، پیامدهای متقابل همدیگر هستند. یعنی زنان مردان را به صورت کلامی آزار میدهند، مردان در مقابل دست به خشونت فیزیکی میزنند. یا اینکه، ابتدا مردان دست به خشونت فیزیکی میزنند و در ادامه زنان با خشونت کلامی پاسخ میدهند.
خلاصه کلام اینکه، تا زمانی که بخواهیم در مفاهیم بنیادین جامعهشناسی و در تحلیل آسیبها و ناهنجاریهای پیچیده اجتماعی، با رویکردهای متصلب و از پیشتعریف شده وارد شویم و از ابتدا مطلوب نهایی خود را انتخاب کنیم، بعید است به نتیجهای مفید و موثر دست پیدا کنیم. به باور من، خشونت، در انواع و اقسام آن، معظل اصلی جامعه ایرانی است. معظلی که نگاههای کلیشهای میتواند ابعاد اصلی آن را پنهان کند. ما با یک بحران ارتباطی مواجه هستیم، چرا که توانایی برقراری رابطه بر پایه «گفت و گو» را نیاموخته، یا از دست دادهایم و طبیعتا خشونت را جایگزین آن کردهایم.
باز کردن این بحث نیازمند مباحث مفصلتری است که در این یادداشت نمیگنجد. اما صرفا در حد طرح بحث به این فکر کنیم که خشونت ابدا به روابط زن و مرد محدود نمیشود. به روابط کاری، رییس و مرئوس، کارگر و کارفرما، مالک ومستاجر، همسایهها و حتی احزاب و گروههای سیاسی و اندیشمندان و نخبگان و روشنفکران هم فکر کنید و ببینید که اختلاف نظرهای اجتماعی ما هیچ گاه «حل» نمیشود، بلکه به صورت معمول به منازعاتی ختم میشود که یک طرف برنده و طرف دیگر بازنده است.
پینوشت:
* در مورد گستردگی خشونت در روابط مدرن و غیررسمی من پرونده مفصلی دارم که احتمالا پس از انتشار در رسانههای مکتوب رسمی، در فضای مجازی هم آن را منتشر خواهم کرد.
آقا ببخشیدا، سوء تفاهم نشه ها.
پاسخحذفما والله به خدا طرفدار هیچگونه خشونتی نیستیم ولی این چیزی هم که میگیم البته با اجازه تون ربط مستقیمی به این نوشته نداره. یعنی خودمون داریم اقرار میکنیم که بی ربط میگیم ولی.........
ما همیشه معتقد بودیم که ما مردها روی فن کلام کم کار میکنیم.
ما رفتیم.