۱۱/۰۹/۱۳۹۹

چه چیز تغییر کرد؟

 


 وقتی ایالات متحده تصمیم قطعی برای حمله به طالبان گرفت، مقامات ایرانی (هرچند بدون اعلام عمومی) همه گونه همکاری با آمریکایی‌ها انجام دادند. این مساله اگر در زمان خودش مخفی ماند، در طول این سال‌ها بارها به صورت مستقیم و غیرمستقیم مورد اشاره قرار گرفته است. تصمیم درستی هم بود. طالبان خطری جدی بود؛ احتمالا مسوول قتل‌عام دیپلمات‌های ما و قطعا عامل ناامنی مرزهای شرقی که حتی ارتش را به حالت آماده‌باش درآورده بود. حمله آمریکا به طالبان، در واقع نابودی یک دشمن بزرگ در همسایگی ایران بود به خرج و هزینه دولت واشنگتن.

 

سال‌ها گذشت و ورق برگشت. مذاکرات پیدا و پنهان با طالبان گسترش یافت و رفت و آمد هیات‌های نمایندگی چنان بالا گرفت که حالا کشور ما از مقامات گروهک تروریستی طالبان به شکل مقامات بلندپایه یک کشور متمدن استقبال می‌کند. دلیل را نماینده مجلس به صراحت توضیح داده است: «ما و طالبان دشمن مشترک داریم»!

 

پرسش من از همینجا آغاز می‌شود. در این سال‌ها چه چیز تغییر کرده که معنا و مفهوم دوست و دشمن چنین دگرگون شده است؟ چطور یک زمان با آمریکا در نابودی طالبان منافع مشترک داشتیم و حالا کار حکومت به جایی رسیده که احساس می‌کند با طالبان منافع مشترکی در دشمنی با آمریکا دارد؟

 

آمریکا که همان آمریکا است. البته برخی معتقد هستند دموکرات‌ها به رهبری بایدن از جمهوری‌خواهان بهتر هستند؛ اما به هر حال بعید است کسی پیدا بشود و بگوید اوضاع امروز آمریکا، از آمریکای جنگ طلب جورج بوش بدتر شده است. طالبان هم که همان طالبان است. حتی در مذاکره با هم‌وطنان خودش هم حاضر نشده یک قدم از رویکردهای بنیادگرای خود عقب بنشیند یا دست از جنایت‌های تروریستی خودش بردارد. پس عجیب نیست که پاسخ را باید در داخل جمهوری اسلامی جست.

 

یکی از شعارهای فراگیر در سال‌های دهه هفتاد که به ویژه در میان دانشجویان رواج داشت آن بود که می‌گفت: «مرگ بر طالبان، چه کابل، چه تهران». آن زمان دولت ایران منادی «گفتگوی تمدن‌ها» بود و جنبش دموکراسی‌خواهی ایران، زیر ضربات باتوم گروهک‌های فشار مقاومت می‌کرد تا از شعار صلح با جهان و دموکراسی در ایران دفاع کند. در چنین شرایطی، بی‌شک با یک کشور بزرگ و دموکراتیک مثل آمریکا می‌شد به دنبال منافع مشترک و کاهش تنش‌ها گشت، اما قطعا با یک گروه بنیادگرای تروریستی هیچ حرفی برای گفتن وجود نداشت.

 

امروز اما، گفتمان حاکم بر کشور به مانند ترکیب‌بندی نیروهای سیاسی به کلی متحول شده. نماینده مجلس طالبان را «یک جنبش اصیل در منطقه» می‌خواند. وزیر خارجه مملکت گفتگو با طالبان را طبیعی جلوه می‌دهد و تمام تلاش خود را می‌کند تا از «تروریستی» خواندن آن شانه خالی کند. دبیر شورای عالی امنیت ملی معتقد است «طالبان را در آمریکاستیزی راسخ دیدیم» و البته پیاده‌نظام تبلیغاتی محور مقاومت، یعنی همان‌ها که مدعی بودند برای جنگ با داعش باید میلیاردها دلار هزینه کنیم و تا هزاران کیلومتر دورتر از خاک کشور لشکرکشی کنیم، به صورتی هماهنگ بسیج شده‌اند که «عقلانیت» اقتضا می‌کند برای «منافع ملی» با طالبان مذاکره کنیم.

 

البته «عقلانیت» چیز خوبی است؛ اما راست‌ش همین عقلانیت ما را از باور کردن این ژست‌های مصلحت‌گرا و صلح‌طلب باز می‌دارد. اگر عقلانیتی در کار بود و رویکردی بر صلح و سازش در دستور کار قرار داشت، کار کشور به جایی کشیده نمی‌شد که به دشمن مشترک تمامی کشورهای منطقه بدل شود. دشمنی که اینقدر جدی است که همه می‌توانند کینه تاریخی با اسراییل را کنار بگذارند و بر سر مخالفت با ما متحد شوند.

 

آنچه در این سال‌ها تغییر کرده بی‌شک چیزی بیرون از این مرزها نیست. تغییری اگر بوده در همین کشور رخ داده است. تغییری که طی ۲۰ سال، گام به گام و سنگر به سنگر ما را به چنین روزی انداخت. آن جنبش دموکراسی‌خواه که فریاد می‌زد «مرگ بر طالبان، چه کابل، چه تهران» آرام آرام شکست خورد؛ جنبش سقوط کرد و تهران سقوط کرد و کابل مانده است تا ناامیدانه در برابر بمب‌های طالبان و خنجرهای همسایگان مقاومت کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر