۱۰/۳۰/۱۳۹۹

نقش ایران در انحراف جنبش‌های سوریه به سمت فرقه‌گرایی

 

 

حال که فرماندهان سپاه دیگر لازم نمی‌بینند حقیقت جنگ سوریه را در پس توجیهاتی چون مبارزه با داعش پنهان کنند، به گمانم زمان مناسب برای انتشار یک مقاله قدیمی فرا رسیده باشد. مقاله پیوست را در سال‌های ۹۵-۹۶ نوشتم و در آن سعی کردم سرفصل متفاوتی را دنبال کنم که نشان می‌دهد اساسا رشد و گسترش جهشی داعش در سوریه، معلول نظامی‌گری سپاه در این کشور بوده است. متن کامل مقاله را در قالب یک فایل پی.دی.اف می‌توانید از کانال تلگرام «مجمع دیوانگان» دریافت کنید. در اینجا به اختصار سعی می‌کنم اصل استدلال و نظریه‌ای که خودم برای نخستین بار در این مقاله مطرح کرده‌ام را مرور کنم که شاید در فهم بهتر مقاله هم مفید باشد.

 

می‌دانیم که جنس بنیادگرایی سوریه، نه فقط در مدل اخیر (و پدیده داعش) بلکه در تمامی نمونه‌های تاریخی خود، با دیگر نمونه‌های در جهان عرب و جهان اسلام متفاوت بوده است. بسیاری این تفاوت را دیده‌اند و تاکید کرده‌اند که بنیادگرایی سوری بسیار خشن‌تر است؛ اما برای توضیح این مساله هیچ مدل و یا نظریه‌ای ارائه نداده‌اند. من در این مقاله سعی کردم با بازخوانی ریشه‌های تاریخی بنیادگرایی سوریه، به یک الگوی تکرار شونده تاریخی برسم که محصول انطباق دو شکاف بزرگ «مذهبی» و «قومی/ملی» است. تناظر این دو شکاف عامل تشدیدی می‌شود که بنیادگرایی سوری را، از یک جهاد مذهبی، به سمت یک جدال «فرقه‌ای» می‌کشاند که به مراتب خشن‌تر است.

 

بخش اول مقاله، به نخستین نطفه‌های شکل‌گیری بنیادگرایی سوریه  در زمان حمله مغول‌ها می‌پردازد. برجسته‌ترین آبای فکری بنیادگرایی اهل سنت، همچون «محی‌الدین نوری» و «ابن تیمیه» در همان عصر در سرزمین‌های شام ظهور کردند. در آرای ابن‌تیمیه، آشکارا می‌توان در کنار بنیادگرایی اسلامی، رد پای نوعی گرایش شبه ناسیونالیستی را دنبال کرد. البته با توجه به اینکه تعبیر ناسیونالیسم برای قرن هفتم چندان معتبر نیست، شاید بهتر باشد از گرایش‌های قوم‌گرایانه استفاده کنیم که بر محوریت شکاف عرب/عجم بنا شده بود.

 

در جریان حمله مغول‌ها به بغداد، وزرای بزرگ ایرانی همچون «خواجه نصیر طوسی» و «عطاملک جوینی» نقش بسیار پررنگی داشتند. بدین ترتیب، امثال ابن‌ تیمیه، نابودی خلافت بزرگ عربی/اسلامی عباسیان را نه از چشم مغول‌ها، بلکه بیشتر از چشم ایرانیان می‌دیدند. این نفرت از ایرانیان چنان در آرای ابن‌تیمیه پررنگ می‌شود که او اساسا اسلام آوردن ایرانیان را (در کنار مغول‌ها) رد می‌کند. این در حالی است که در آن زمان ایرانیان نیز اهل سنت و عامل تشیع نمی‌توانست در این بین چندان نقش‌آفرین باشد.

 

سال‌ها بعد و با تشکیل دولت صفوی، دوگانه «صفویه شیعه» در برابر «عثمانی اهل سنت» شکاف تاریخی عصر ابن تیمیه را دوباره فعال کرد. این بار هم در جنگ دو کشور شکاف قومی آشکار بود، با این تفاوت که دیگر نیازی نبود ابن‌تیمیه مذهب ایرانیان را منکر شود. تقابل شیعه و سنی که هر دو حکومت عثمانی و صفویه بر آن تاکید می‌کردند خود به خود این شکاف را به وجود می‌آورد.

 

این بحران، سال‌ها بعد و در جریان سرکوب خونین قیام فوریه ۱۹۸۲ ابعاد تازه‌ای گرفت. اسلام‌گرایان سوری با پیروزی انقلاب ایران به شدت از آن استقبال کرده و حتی آن را الگوی خود قلمداد می‌کردند. اما در جریان کشتاری که رژیم بعثی حافظ اسد در حماء و حلب به راه انداخت، جمهوری اسلامی، به جای حمایت از معترضان، در کنار حکومت اسد ایستاد و بدین ترتیب، آن خاطره تاریخی ناخوشایند سوری‌ها دوباره زنده شد: ایرانیان، در قامت دشمنان اسلام و عرب! (دقت کنید که هرچند رژیم بعثی اسد نیز بر برخی گرایش‌های پان‌عربی تاکید می‌کند، اما شکاف‌های قبیله‌ای در سوریه سبب می‌شود تا بین علویان حامی اسد با دیگر قبایل سوری شکافی قومی احساس شود)

 

در بخش چهارم مقاله نشان دادم که ایده‌های نظری داعش در ابتدا در عراق جنگ‌زده شکل گرفت، اما تا زمان وقوع جنگ در سوریه نتوانست اقبال قابل ذکری به خود جلب کند. در واقع، بنیادگرایان اسلامی (از جمله القاعده و حتی شخص بن‌لادن) نمی‌توانستند بپذیرند که جهاد با شیعیان (دشمن نزدیک) به جهاد با کفار (دشمنان دور) اولویت داشته باشد. اما وقتی نیروهای سپاه دوباره دوش به دوش رژیم اسد به سرکوب سوری‌ها پرداختند، آن ذهنیت تاریخی اهالی سوریه دوباره فعال شد. ایده داعش برای اهالی سوریه از این جهت جذاب و مورد قبول شد که آن‌ها «شیعه» را مترادف همان «ایرانی» قلمداد کردند و با این نظریه جدید دقیقا توانستند همان الگوی تاریخی خود را بازتولید کنند.

 

بدین ترتیب، هرچند نطفه داعش پیشتر و در جای دیگری شکل گرفته بود، اما عملا این جنگ‌افروزی سپاه در سوریه بود که زمین مناسب برای ورود و گسترش خیره کننده داعش در این کشور را فراهم کرد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر