۱۱/۰۶/۱۳۹۹

شلیک به سمت آخرین روزنه‌های فرار!

 


 

داستان فیلم «راه‌های افتخار» (Path of Glory) در ظاهر یک داستان تمام جنگی است. همه چیز نظامی است. از ارشدترین فرماندهان و تصمیم گیرندگان و سیاست‌گذاران گرفته تا حتی دادگاه نظامی و البته سربازانی که یا می‌جنگند و کشته می‌شوند یا محاکمه می‌شوند و اعدام. در شاهکار ماندگار جناب «استنلی کوبریک» اما، جهان نظامی، عملا بزرگترین کابوس برای خود نظامیان است. آن‌ها که می‌دانند شکست خواهند خورد اما زیر فشار انبوهی از شعارهای گزافی که داده‌اند، چاره‌ای ندارند جز ادامه یک جنگ باطل ندارند؛ به این امید که در پس کوهی از اجساد، ژست «صاحب عزا» بگیرند و از زیر بار پاسخ‌گویی شانه خالی کنند. تیزبینانه‌ترین وجه فیلم اما، به نظرم دقیقا همان است که اتفاقا در جهان نظامی‌ها، اولین قربانی، خود نظامی‌ها هستند! چه سربازهای جزء که به مصداق مرغ عزا و عروسی باید قربانی بی‌درایتی حضرات سرداران شوند، و چه حتی افسران و فرماندهانی که در کوران رقابت ماشین جهل و جنون و حماقت یکی یکی همدیگر را قربانی می‌کنند.

* * *

در ماجرای تلخ سیلی خوردن سرباز راهنمایی و رانندگی از نماینده مجلس، یک نکته بسیار جالب توجه وجود داشت. درست در اوج دورانی که نظامیان تمامی عرصه‌های حکومتی را با فتح سنگر به سنگر به تسخیر در می‌آورند، سرباز مملکت با استیصال تمام، تنها راه دادخواهی خود را در توسل به «فضای رسانه‌ای و عرصه عمومی» دیده است. بیراه هم نبوده چرا که خوب می‌دانیم اگر این فیلم را نمی‌گرفت و به کمک رسانه‌های غالبا فیلتر شده به اطلاع جامعه نمی‌رساند فریادش هرگز به جایی نمی‌رسید. همین تصویر ساده به نظرم برای هر ناظر خردمندی بسیار گویاتر و آشکارتر از تمامی مباحث فریبنده تئوریک در باره ضرورت اقتدارگرایی نظامی است!

 

از این نظر، به باورم تجربه سرباز وظیفه ایرانی شباهت بسیاری به همان تجربه‌ای دارد که استنلی کوبریک از قربانی شدن نظامی‌ها زیر سیطره نظامی‌ها ترسیم کرده بود. مساله البته، در مورد خاص اقتدارگرایی نظامیان خلاصه نمی‌شود. تاریخ پر از است از موارد مشابه. بزرگترین قربانیان اقتدارگرایی کمونیستی هم اتفاقا خود کمونیست‌ها بودند که یا بعد از اعتراف اجباری به خیانت تصفیه می‌شدند، یا در سکوت به تیر غیب گرفتار می‌آمدند.

 

در تمامی این موارد، به مصداق یک کمدی تلخ تاریخی، اگر روزنه امیدی برای قربانیان باقی وجود داشته باشد، فقط متوسل شدن به «دشمن» است! یعنی جهان آزاد و دموکراتیک که دشمن مشترک تمامی رژیم‌های اقتدارگرای اسلامی، کمونیستی یا نظامی به حساب می‌آید.

 

فرار تروتسکی بلشویک از دست رفقای هم‌حزبی به پناهگاه رژیم‌های «امپریالیست» مشتی نمونه خروار بود از سرنوشت بی‌شمار کمونیست‌های دو آتشه که تنها امیدشان برای زنده ماندن فرار به غرب یا قرار گرفتن زیر سایه حمایت تبلیغاتی کشورهای غربی بود. اینکه امثال سروش و کدیور هم از «ایران اسلامی» فرار می‌کنند تا در ناف اروپا و آمریکا برای ما از ضرورت «اقتدارگرایی اسلامی» داد سخن بدهند چیز متفاوتی از این قاعده قدیمی نیست؛ همه این‌ها همان تصویر سرباز نیروی انتظامی است که ناامید از سلسله مراتب حکومتی که هر روز نظامی‌تر می‌شود، تنها راه در توسل به جامعه مدنی دموکراتیک جستجو می‌کند.

 

توهم اتحاد و امنیت زیر سایه نظم پادگانی یا توسعه زیر چتر اقتدارگرایی، آنقدر در طول تاریخ تکرار شده که دیگر به سختی بتوان طلب دوباره‌اش را صرفا ناشی از بلاهت قلمداد کرد. رفتار آنان که می‌خواهند همین اندک روزنه‌های جامعه مدنی را نیز قربانی اقتدارگرایی نظامیان کنند، تنه به تنه خیانت و حتی جنایت می‌زند. اینان به آخرین روزنه‌های امیدی شلیک می‌کنند که دیر یا زود خودشان بدان محتاج خواهند شد. شاید، در دل یک حکومت نظامی که هر روز یک نظامی جدید به جرم خیانت قربانی می‌شود و احتمالا تنها شانس نجات خود را در توسل به مجامع آزاد دموکراتیک می‌بیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر