پیروزی
انتخاباتی ۹۲ الگوی عملی را در اختیار اصلاحطلبان قرار داد که خیلی زود تکثیر و
حتی تقویت شد. بدنه اجتماعی نیز که سالها موفقیتی عینی کسب نکرده بود، از نقشآفرینی
در پیروزیهای انتخاباتی چنان هیجانزده میشد که هربار منسجمتر از پیش به ندای
«تکرار میکنم» پاسخ میداد. پیروزیهای پیاپی انتخاباتی دوباره از راه رسیدند: مجلس،
خبرگان، شورای شهر و دوباره ریاستجمهوری. همه چیز به ظاهر موفقیتآمیز بود و به
نظر میرسید هیچ دلیلی برای دست زدن به ترکیب تیم برنده وجود ندارد. به بیان دیگر،
تصوری ایجاد شد که همه مشکلات کشور (و البته اصلاحطلبان) با تاکتیک انتخاباتی «تکرار
و انسجام» در حال مرتفع شدن است؛ غافل از اینکه این تنها تکرار کمدیوار همان
پیروزیهایی است که در سرگذشت تراژیک دولت اصلاحات کسب کرده بودیم!
کمکم
گروهی از آنان که به تشابه پیروزیهای ۹۲ تا ۹۶، با نمونههای ۷۶ تا ۸۰ پی بردند، به
این فکر افتادند که اگر همه پیروزیها مشابه است، چطور باید از تکرار شکستهای
مشابه جلوگیری کرد؟ این همانجایی بود که انتظار میرفت جریان اصلاحات به صورت
بنیادین و زیربنایی نقد شود؛ اما طبق معمول، منتقدان صاحب تریبون یا خودشان دستی
بر آتش داشتند، یا ترجیح میدادند کوتاهترین دیوار را پیدا کنند: مردم!
در یک
بازخوانی کلیشهای از تاریخ ۲۰ ساله اصلاحات، تمام عوامل شکست در «تندروی» خلاصه و
طبیعتا انگشت شماتت به سوی مردم گرفته شد: «این بار دیگر نباید با طرح مطالبات
پیاپی اشتباه دوران اصلاحات را تکرار کنید». گویی همه چیز وارونه است؛ این سیاستمداران
نیستند که باید درصدد تحقق مطالبات مردم باشند؛ بلکه این مردم هستند که باید خود
را با تحلیل و خواست و خوشآمد سیاستمداران وفق دهند!
طبیعتا
کسی از ضرورت «اصلاح قوانین» سخن نگفت. حتی وقتی ماجرای «مینو خالقی» را به چشم
دیدیم و پس از آن نوبت به «سپنتا نیکنام» رسید. از آن گذشته، باز هم پتانسیل بزرگ
جامعه مدنی، به اتهام «تندروی» از عرصه سیاست اخراج شد. نه اصلاحطلبان و نه شخص
حسن روحانی بجز در بزنگاه انتخاباتی، به بدنه هواداران خود اجازه حضور در عرصه
فعال سیاسی را ندادند؛ اما این همه ماجرا نبود. اگر این دو مشکل، دقیقا تکرار و
تداوم همان ضعفهای سنتی اصلاحطلبان بود، این بار یک شاهکار انحصاری هم به
کارنامه تاریخیشان اضافه شد: فساد!
برای
سالیان سال وضعیت سران اصلاحات به گونهای بود که حتی «پدیده شگفتانگیزی» چون
محمود احمدینژاد هم جرات نمیکرد آن اتهامات بیحساب و کتابش را مستقیم به سمت اصلاحطلبان
نشانه رود؛ بلکه مجبور بود اول ناطق نوری و هاشمی رفسنجانی را به عنوان پدرخوانده
به میرحسین موسوی تحمیل کند، تا بعد بتواند به آنها اتهام بزند. چه کسی فکرش را
میکرد که تنها در فاصله چند سال، کوته قامتان میانمایهای به ارشدترین نهادهای
جریان اصلاحطلبی تکیه بزنند که شمیم تراوش ژنهایشان فضای جامعه را چنین متعفن کند؟
طلب سهم
از سفره انقلاب، پرونده حقوقهای نجومی یا نکبت «ژن خوب»، تاولهای سوزانی هستند
که تمام اندوخته و آبروی ۲۰ ساله یک جریان سیاسی را در تب هذیانآلود خود به
نابودی میکشانند. البته که باید منصف بود و پذیرفت که بسیاری از اصلاحطلبان
شریف، یا محصور شدند، یا به ضرب و زور زندان و محرومیت از عرصه بیرون رانده شدند؛
اما چطور میتوان پذیرفت که این جریان دیگر هیچ نمایندهای ندارد که حداقل با
وقاحت تمام بر رانتخواری و رانتپروری خود تاکید نکند؟
بدین
ترتیب، اگر ضعف بنیادین در محوریت گفتمان (قانونگرایی) سقف اصلاحات را از همان
ابتدا محدود کرد، و اگر اشتباه فاحش در شکافافکنی میان بدنه اجتماعی با رهبران
سیاسی قدرت مانور این جریان را کاهش داد، در نهایت، این بیشهامتی در برخورد با
عناصر فرصتطلب، فاسد، سهمخواه و مترسکمنش است که تیشه نهایی را به ریشه جریان
اصلاحطلبی وارد میکند. در همین نقطه است که ما گمان میکنیم، اصلاحطلبی به سنت
پیشین، هم در شعار و هم در عمل به بنبست کشیده شده است.
حال اگر
درد وطنی وجود دارد، که حتما دارد، اگر ترس از فروپاشی قریبالوقوع تمام ارکان
کشور بیش از هر زمان ما را تهدید میکند، که میکند، پس باید هرچه سریعتر در صدد
بازبینی در کارنامه اصلاحات و ارائه نظم و سامانی جدید به اصلاحطلبی ایرانی باشیم
و فراموش نکنیم که اگر ما از اصلاح این جریان عاجز بمانیم، بیشک در قصد بزرگتر
اصلاح کشور راه به هیچ کجا نخواهیم برد.
پینوشت:
مجموعه کامل یادداشتهای «نقد اصلاحات» را میتوانید در قالب یک فایل پی.دی.اف از کانال تلگرامی ما دریافت کنید: اینجا+
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر