شعار
«عبور از خاتمی»، پروژهای شکست خورده، احتمالا اشتباه، اما بیشک مظلوم بود. اگر
مفهوم «عبور از خاتمی» را خیزش به سمت القای نظام ولایت فقیه، پیش از کسب حداقلهایی
از ثبات جریان اصلاحات قلمداد کنیم، طبیعتا یک تندروی غیرواقعبینانه است؛ اما همه
آنانی که خواستار مقاومت بیشتر اصلاحطلبان بودند اینقدر تخیلی و دور از ذهن فکر
نمیکردند.
میرحسین
موسوی نخستین کسی بود که تعبیر «تعطیلی فلهای مطبوعات» را به کار برد. او پس از
وقایع۸۸ هم به تلخی گفت اگر در برابر تعطیلی فلهای مطبوعات میایستادیم کارمان به
اینجا نمیکشید. اما فقط آن «مرد انقلابی» نبود که امروزه افسوس فرصتهای از دست
رفته را میخورد. حتی «عماد خاتمی» نیز به تازگی از تصمیم پدرش در برگزاری
انتخابات مجلس هفتم انتقاد کرده است. پس آیا گناه تمام منتقدان آن زمان، فقط این
بود که ۱۵ سال زودتر از دیگران مشکل کار را به چشم دیدند؟
یک عامل این
مشکلات را ما در همان نقد به محوریت شعار «قانونگرایی» و سقفی که اصلاحطلبان
برای حرکت خود تعیین کرده بودند میدانیم؛ عامل دیگر اما به سطح دوم تحلیل، یعنی
شیوه عمل اصلاحطلبان و در نتیجه ایجاد شکاف بین بدنه اجتماعی و سران سیاسی اصلاحات
مربوط میشود.
محمدرضا
عارف، در گفتوگو با سالنامه نوروز ۹۶ روزنامه شرق گفت: «ما خودمان حاکمیت هستیم».
حرف ایشان کلا بیراه نیست. طبیعتا وقتی گروهی وارد ساختار قدرت میشود بخشی از
حکومت به حساب میآید. مشکل اینجاست که تصور عمومی بدنه اصلاحات این نبود. اگر
شعار «فشار از پایین و چانهزنی از بالا» را ملاک بگیریم، به نظر میرسد بدنه
اصلاحات باید نمایندگانش را نیز مانند خودش نیرویی در برابر یک حاکمیت
غیردموکراتیک و غیرپاسخگو قلمداد کند. پس درست از زمانی که گروهی از اصلاحطلبان
به این فکر افتادند که خودشان هم حاکمیت هستند، باید انتظارش را میکشیدند که شکافشان
با بدنه عمیق شود.
نخستین
انتقادات از ماجرای حمله به کوی دانشگاه شروع شد و بسیاری از فعالین دانشجویی عملا
با خاتمی قهر کردند. پیش و پس از آن اتفاق، دولت نشان داده بود که در دفاع از
حامیان خود ناکام است: دادگاه کرباسچی، بازداشت مغزهای متفکر اصلاحطلبی،
روشنفکران و نمایندگان مجلس؛ اقتدارگرایان هر بار انتقام پیروزی اصلاحطلبان را از
بدنه میگرفتند و دولت در این زمینه کاملا مستاصل بود. خاتمی خودش از پروژه هر ۹
روز یک بحران سخن گفت، اما نسخهاش برای خنثیسازی این پروژه چه بود؟
البته که
بدنه اجتماعی آمادگی کامل داشت که این هزینهها را بپذیرد. یک نمونهاش سخنرانی هوشنگ
گلشیری، در مراسم خاکسپاری «محمد مختاری» که گفت: «مگر قرار نیست برای جامعه مدنی،
برای آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم». اما آنچه که بدنه آمادگیاش را نداشت این
بود که نه از جانب دستگاه سرکوب، بلکه از جانب اصلاحطلبان به سکوت و ترک عرصه
عمومی فراخوانده شود.
در تمام
طول این سالها که جناح اقتدارگرا، معدود بدنه حامیان خود را به صورت مداوم «بسیج»
میکرد و به ضرب و زور اتوبوس و ساندیس در هر صحنه مربوط و نامربوطی به رخ میکشید،
اصلاحطلبان یا به بدنه بیتوجه بودند یا از آنان میخواستند که از قدم گذاشتن به
عرصه عمومی (مشخصا به خیابان) خودداری کنند. در واقع، دولت نه تنها توانایی دفاع
از بدنه اجتماعی خودش را نداشت، بلکه از آنان توقع داشت که خودشان هم از خودشان
دفاع نکنند!
احتمالا
باید بپذیریم به همان میزان که اقتدارگرایان جامعه را به چشم «خودی و غیرخودی» میدیدند،
اصلاحطلبان نیز نسبت به پشتوانه اجتماعی خود بیاعتماد بودند. به بیانی صریحتر،
بسیاری از اصلاحطلبان خود را گروهی «خودی» قلمداد میکردند که در جدال درون
حکومتی، شاید گوشت هم را میخوردند اما استخوانش را دور نمیانداختند! «مردم» اما
توده ناشناخته و غیرقابل اعتمادی بودند که اگر ظرفیتهایشان فعال میشد ای بسا نه
از تاک نشانی باقی میماند و نه از تاکنشان! این حقیقتی نبود که در طولانی مدت از
دید بدنه اجتماعی دور بماند. شاید برچسب «اصلاحطلبان حکومتی» هم از همینجا پیدا
شد و «بدنه اجتماعی اصلاحات» را تا سرحد «حامیان و رای دهندگان به اصلاحطلبان»
تنزل داد.
حالا
دیگر مردم صرفا ناظران دورمانده در کشاکش دو جریان سیاسی غیرمردمی هستند. ولو آنکه
به هزار و یک دلیل یکی از این دو جریان را کمتر از دیگری «بد» قلمداد کنند. وضعیتی
مشابه همین بود که باعث شد بدنه پایینتر اجتماعی، به محض ظهور یک آلترناتیو سوم
در سال ۸۴ به او متوسل شود. و البته، دلیل اقبال خیره کننده به جنبش سبز و محبوبیت
اسطورهای میرحسین موسوی هم دقیقا همین بود: او سیاستمداری از جنس متفاوت بود.
پینوشت:
مجموعه کامل یادداشتهای «نقد اصلاحات» را میتوانید در قالب یک فایل پی.دی.اف از کانال تلگرامی ما دریافت کنید: اینجا+
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر