(از
مجموعه «ملاکهایی برای اصلاحطلبی»)
نخستین
نطفههای اندیشه اصلاحطلبی، در تقابل با روحیه «انقلابیگری» شکل گرفتند. هنوز هم
این تقابل، بسیار بیش از مرزبندی با «محافظهکاری» میتواند مشخص کننده جایگاه
اصلاحطلبان باشد. پرهیز اصلاحطلبان از انقلابیگری، دو دلیل عمده دارد:
نخستین
دلیل، اکراه از خشونت و افزایش هزینه کنش سیاسی است. با رشد توسعه اجتماعی، آمادگی
شهروندان برای پرداخت هزینه کاهش مییابد. در نتیجه، رفتارهای پر هزینه انقلابی،
بیشتر در تودهای بیشکل از اقشار توسعهنیافته قابلیت بروز و ظهور دارد. این
مساله، سرانجامِ «سازنده» و «پیشرونده» انقلابیگری را به شدت زیر سال میبرد. در
پاسخ به این دغدغه، مخالفان رادیکال اصلاحات ناچار شدند نسخههای به ظاهر مدرنی از
انقلابیگری ارایه دهند. نسخههایی که تلاش میکند ظاهر خشونتبار نمونههای
کلاسیک را زیر تعابیری چون «خشونتپرهیزی» پنهان سازد. با این حال مخالفت فرد اصلاحطلب
با انقلابیگری، دلیل دیگری نیز دارد.
در
منطق اصلاحات، حتی اگر انقلاب برای اقشار توسعه یافته مقدور و در دسترس باشد، باز
هم «نامطلوب» است. چه هدف انقلاب برکناری یک شخص خاص باشد، چه یک ساختار حقوقی خاص،
در هر مورد، بیشمار فاکتور دیگر دخیل در مساله را نادیده گرفته که «مردم» و
«جامعه» معمولا پررنگترین آنها هستند. اجزای جامعه و ساختار سیاسی، آنچنان
پیچیده و در عین حال در هم تنیده هستند که تمرکز بر هر یک از عوامل سیاسی یا
حقوقی، سقوط در دام تقلیلگرایی، یا آفت «نگرش تک بعدی» به جامعه است. از این رو، اصلاحطلبی
بر آن است که هیچ تغییری نهادینه، ماندگار و البته سازنده نخواهد بود، مگر آنکه از
دل جامعه و به صورتی گام به گام استخراج شده باشد. به صورت متقابل، هرگونه دگرگونی
سریعالوقوع، ولو آنکه در کوتاه مدت بتواند دستاوردهایی ظاهری از خود بروز دهد، در
دراز مدت یا به بازتولید وضع سابق ختم میشود، یا پیامدهای پیشبینی نشدهای به
دنبال میآورد که وضعیت را به مراتب بدتر میسازد.
در
مرور فرجام انقلابهای کلاسیک با مثالهای فراوانی آشنا هستیم؛ اما سرانجام
کشورهایی چون گرجستان، اوکراین، مصر و حتی تونس نشان داد که نسخههای مدرن و رنگی
انقلابیگری نیز نه تنها سرنوشت بهتری از همتایان کلاسیک خود ندارند که ای بسا به
مراتب فاجعهبارتر باشند*. دخالتهای نظامی (مانند وقایع عراق، لیبی و یا حتی سوریه)
دیگر نمونهای از تغییرات سریعالوقوع هستند که بینیاز از توضیح به نظر میرسند.
پینوشت:
*
بررسی مضرات انقلابهای رنگی نسبت به همتایان کلاسیک خود خارج از حوصله و هدف این
یادداشت کوتاه است. در سطح یک تلنگر میتوان اشاره کرد که انقلابهای کلاسیک در
نهایت به سمت نوعی «دیکتاتوری اکثریت» گرایش داشتند. یعنی هرچند با زیر پا گذاشتن
حقوق اقلیت، یکی از اصول دموکراتیک را نقض میکردند، اما دستکم در سطح چیرگی
«اکثریت» گرایشی دموکراتیک داشتند. نسخههای رنگین و مخملین انقلاب اما محصول نوعی
«دیکتاتوری اقلیت» هستند. یعنی تحمیل خواست یک اقلیت کوچک اما منسجم به یک اکثریت
غایب یا ساکت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر