علیرغم
اقبال گسترده جامعه دانشگاهی به بازخوانی مشروطه، متاسفانه تا کنون ندیدهام که
توجه ویژهای به وجه خشونتپرهیز آن شده باشد. شاید بدان دلیل که چند سال بعد و به
دنبال کودتای محمدعلیشاهی انقلابیون هم مسلح شدند. شاید هم بدان دلیل که مشروطه
ما چندان دوام نیاورد. در هر صورت، هیچ کدام از این موارد نمیتوانند اصل پیروزی
ایرانیان در سامان دادن به یک خیزش ملی و خشونتپرهیز را مخدوش سازند.
با
این رویکرد جدید، من میخواهم انقلاب مشروطه را از جنس «انقلابهای راهگشا» قلمداد
کنم و به اختصار به ۴ درسی اشاره کنم که میتوانیم از آن بگیریم.
(متن اصلی «مقاله» و «فایل صوتی سخنرانی» در باب تمایز «انقلاب راهگشا» از «انقلاب
رهاییبخش»)
۱-
خشونت پرهیزی
در
باب خشونتپرهیزی مشروطه صحبت کردم. اینجا فقط به نتایج یک پژوهش خارجی ارجاع میدهم
که خلاصهای از آن را میتوانید در «این کلیپ» ملاحظه کنید. این پژوهش نشان داده
که حرکتهای خشونتپرهیز تا ۲ برابر نسبت به همتایان خشن خود شانس پیروزی را افزایش
میدهند. یعنی حتی اگر از ضرورت اخلاقی خشونتپرهیزی را هم نادیده بگیریم، آمارها
نشان میدهد که از منظری کاملا عملگرایانه نیز خشونتپرهیزی یک انتخاب هوشمندانه
است.
۲-
پرهیز از ایدئولوژی پردازی
یک
کلیشه تکراری که به ویژه این روزها اوج گرفته، ضرورت داشتن «ایئولوژی و گفتمان
منسجم» برای انقلابهاست. این در حالی است که اتفاقا بخش بزرگی از انقلابها نه
تنها ایدئولوژی واحدی نداشتند، بلکه ای بسا آگاهانه از آن پرهیز میکردند و صرفا
به «حداقلهای مورد اجماع عمومی» بسنده میکردند. در واقع، انقلابهای راهگشا (مثل
انقلاب مشروطه) به جای آنکه مدعی شوند راه حل تمام مشکلات کشور را در دل یک
ایدئولوژی خاص کشف کردهاند، صرفا خواستار ایجاد بستر گفتگو و سیاستورزی
دموکراتیک میشوند تا از دل این گفتگوهای ملی راهحلها به مرور استخراج شود.
دقیقا
از این بابت است که من گسترش کلیدواژههایی از جنس حمله به «نئولیبرالیسم» را یک
آفت بسیار خطرناک قلمداد میکنم که میتواند سرنوشتی از جنس انقلابهای رهاییبخش را
پیش روی ما قرار دهد؛ چرا که علاقمندان به این گفتمان، اولویت را ایجاد فضای مناسب
برای طرح و گفتگو بر سر اداره کشور نمیدانند، بلکه مدعی هستند که راه رهایی و
نجات کشور را خود به تنهایی کشف کردهاند و فقط نیاز دارند با حذف رقبا، این نسخه
رهاییبخش را پیادهسازی کنند.
۳-
بینیازی از رهبری واحد
داعیه
ضرورت «رهبری فرهمند و واحد» نیز کلیشه دیگری است که یک نگاه به تجربه انقلاب
مشروطه میتواند آن را به کلی بلاموضوع کند. یعنی انقلابی که هیچ رهبر واحد و
کاریزماتیکی نداشت. بلکه صرفا محصول یک نوع «اجماع نخبگان» بود. ولو آنکه در میان
این نخبگان، برخی چهرهها (از جمله طباطبایی و بهبهانی) شاخصتر از دیگران باشند.
امروز نیز ما سرمایههای ارزشمندی همچون مهندس موسوی را داریم، اما اینکه اجماعی
بر سر رهبری ایشان وجود ندارد نه تنها یک عامل بازدارنده نیست، بلکه اتفاقا به
نظرم یک فاکتور مثبت است که کمک میکند ما باز هم از درافتادن به دام وسوسه یک ایدئولوژی
خاص یا همان «انقلاب رهاییبخش» فاصله بگیریم.
۴-
امکان حفظ برخی ساختارها
در
نهایت اینکه، انقلاب راهگشا به هیچ وقت قصد ندارد تمامی آنچه نظم موجود خوانده میشود
را متلاشی کند. هدف این انقلاب، تنها بازکردن مسیر انسداد سیاسی است. به یاد
بیاوریم که انقلابیون مشروطه حتی پادشاه وقت را هم برکنار نکردند. بلکه صرفا او را
وادار ساختند که اختیار قانونگذاری و اداره کشور را به مردم واگذار کند. شکل و
شمایل نهایی این انقلابها میتواند تغییر کند، مهم این است که مساله آنها کینه و
عداوت با هیچ شخص یا هیچ ساختاری نیست، انقلاب راهگشا تنها خواستار ایجاد امکان سیاستورزی
دموکراتیک است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر