۹/۲۷/۱۳۹۸

«دغدغه ایران» یا «دغدغه هژمونی یک جریان ایدئولوژیک»؟



جناب دکتر «حمیدرضا جلایی‌پور» به تازگی دو یادداشت نوشته‌اند که من در کانال کلمه دیدم و در هر دو، تعریضی به بیانیه و مواضع مهندس موسوی داشتند. (یادداشت اول – یادداشت دوم) ایشان همچنین در یادداشت دوم که گویا در پاسخ به یک منتقد دیگر نوشته شده، گلایه کرده‌اند که آداب نقد رعایت نشده است. در این یادداشت من تلاش می‌کنم با حفظ آداب نقد، مواردی از هر دو نوشته ایشان را زیر ذره‌بین بگیرم، اما پیش از ورود به بحث یک نکته‌ای را یادآور می‌شوم.

البته که گشودن باب نقد و گفتگو به همان میزان که فرخنده و میمون است، شرایط و آدابی دارد. به شخصه پیش‌شرط بسیار مهم و حیاتی برای ورود به گفتگوی نقادانه را «وجدان و صداقت» قلمداد می‌کنم که در انتهای یادداشت بدان خواهم پرداخت. اینجا اما به شرط دیگری اشاره می‌کنم که جلایی‌پور بر آن تاکید کرده است. ایشان در این مورد با انتقاد از آنکه نتوانسته هویت منتقد خود را پیدا کند، (احتمالا نام نویسنده مستعار بوده) نوشته: «شفافیت هویت نویسنده از شرایط نقد و گفتگوی شفاف و منصفانه و راهگشا است‌». در پاسخ به چنین ادعایی، در درجه نخست آن روایت معروف را یادآور می‌شوم که «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال». یعنی حداقل یک روایتی وجود دارد که بر خلاف جلایی‌پور تاکید دارد که صاحب قلم چندان اهمیتی ندارد، مهم این است که آیا نقدش اعتبار دارد یا نه؟ به ویژه در شرایط فعلی و مواضع دو طرف این مساله اهمیت دو چندانی پیدا می‌کند. در واقع، اگر بنده به جای آقای جلایی‌پور بودم و می‌دیدم شرایط کشور و مواضع من به گونه‌ای است که منتقدان‌ام احساس امنیت نمی‌کنند و ناچار می‌شوند از نام مستعار استفاده کنند، شرمگین می‌شدم و اشک می‌ریختم بر وضعیتی که قطعا خودم هم در آن بی‌اثر نبوده‌ام؛ نه اینکه اتفاقا معترض شوم و به دنبال کشف رد پایی از نگارنده بگردم.

مقایسه رهبران نظام پیشین و کنونی

اما برای نقد خود، از یادداشت نخست ایشان با عنوان «چرا همچنان بر سیاست انتخاباتی اصرار دارم؟» شروع می‌کنم. در بخشی از این یادداشت، جلایی‌پور با گوشه چشمی به بیانیه مهندس موسوی، انتقاد می‌کند که مقایسه وضعیت شاه سابق با رهبری نظام مقایسه غلطی است. سپس برای این مدعای خود چنین استدلال می‌کند: «من برخلاف منتقدان خسته از وضع موجود برای مقام رهبری در جامعه ایران سه نقش قائل هستم. اول اینکه نقش ایشان را در تداوم سیاست‌های راهبردی داخلی و خارجی که ایران را به اینجا رسانده بیش از دیگران می‌دانم. دوم اینکه در شرایط کنونی، رهبری مهمترین شخصیت در حفظ انسجام نظامیان و نیروهای حامی اسلام‌سیاسی است. ضمنا این وجه دوم نقش رهبری مهمترین عامل در حفظ ایران است. ایرانی که در شرایط فعلی در محاصره ترامپیست‌ها‌ی ایران‌ستیز (ترامپ، نتانیاهو و بن‌سلمان) است. به همین دلیل من در شرایط خاورمیانه لغزنده فعلی و از منظر «حفاظت از ایران» مقایسه شاه و رهبری را یک خطای فاحش می‌دانم. سوم اینکه مهمترین نیرویی که می‌تواند با کمترین هزینه سیاست‌های راهبردی داخلی و خارجی کشور را اصلاح‌ کند، رهبری است».

راست‌ش را بخواهید من بار نخست که این بخش یادداشت را خواندم، یک لحظه گمان کردم که نگارنده قصد دارد با استفاده از هنر «طنز» دقیقا به همان نتیجه‌ای برسد که ظاهرا منتقد و مخالف آن است! برای مشخص شدن موضوع من عصاره ویژگی‌های سه‌گانه را فهرست می‌کنم:

۱- نقش ... را در تداوم سیاست‌های راهبردی داخلی و خارجی که ایران را به اینجا رسانده بیش از دیگران می‌دانم.
۲- ... مهمترین شخصیت در حفظ انسجام نظامیان و ... است. ضمنا این وجه دوم ... مهمترین عامل در حفظ ایران است.
۳- مهمترین نیرویی که می‌تواند با کمترین هزینه سیاست‌های راهبردی داخلی و خارجی کشور را اصلاح‌ کند، ... است.

من به عمد در بخشی از نقل‌قول‌های مستقیم از ... استفاده کردم. حال کافی است همین سه ویژگی را به صورت مستقل در اختیار افراد قرار دهیم و از آن‌ها بخواهیم که توضیح بدهند این‌ها ویژگی‌های چه کسی است و مناسب‌ترین گزینه برای پر کردن جای خالی کیست؟ بدون تردید، این جای خالی‌ها را می‌توان با نام تمامی «دیکتاتورهای نظامی» تاریخ پر کرد. یعنی اگر اسم «ایران» را هم برداریم، مثلا شما می‌توانید به جای سه نقطه، نام صدام‌حسین و عراق، هیتلر و آلمان، استالین و شوروی، و البته محمدرضاشاه و ایران را قرار دهید. بدین ترتیب فکر می‌کنم که این موارد، اتفاقا می‌توانستند استدلال‌هایی در پیوست بیانیه‌ای باشند که قصد تشبیه شاه و رهبری را دارد. نه انتقادهای یک نفر که مدعی مخالفت با این تشابه است! البته، یک مورد خاص هم در خلال این سطور باقی ماند که من در انتهای متن بدان اشاره خواهم کرد و تاکید دارم که شاه‌کلید حل معمای جلایی‌پور دقیقا همان عبارت خاص است.

مقایسه اعتراضات ۹۸ با ۵۷

جلایی‌پور در یادداشت دوم خود، بار دیگر سعی می‌کند استدلال کند که چرا مقایسه سرکوب خونین آبان۹۸ با کشتار ۱۷شهریور یک مقایسه غلط است. اولین استدلال آن است که: «اعتراض مردم ایران در هفده شهریور ۵۷ نه یک اعتراض خودانگیخته معیشتی که یک انقلاب بزرگ مردمی بود». در واقع، جلایی‌پور در اولین گام کل هویت اعتراضات اخیر را به «معیشت» تقلیل می‌دهد تا بتواند آن را از وضعیت انقلابی سال۵۷ متمایز کند. البته که هیچ تردیدی نیست که وضعیت ناگوار معیشتی، یکی از اصلی‌ترین عوامل تشدید بحران‌های اجتماعی و سیاسی کشور، و جرقه شروع اعتراضات اخیر بوده است. با این حال، به شخصه تاکنون حتی یک تحلیل‌گر دیگر، یک استاد دانشگاه، یک جامعه‌شناس و یا محقق دلسوز را ندیده‌ام که با تاکید فراوان هشدار نداده باشد «مبادا دچار این خطا شوید که نارضایتی اخیر را به مساله معیشت تقلیل بدهید».

حجم گسترده مطالب، مقالات و حتی گزارش‌های و پژوهش‌هایی که دقیقا در همین راستا منتشر شده آنقدر زیاد است و حتما هر خواننده‌ای چندین موردش را تا کنون دیده که من از ارجاع به چند موردش احساس بی‌نیازی کنم. صرفا به همین میزان اکتفا می‌کنم که همین هفته گذشته در جریان همایش سالانه انجمن علوم سیاسی کشور حاضر شدم که بزرگترین همایش در نوع خودش بود و در آنجا، اکثر قریب به اتفاق اساتید حاضر، بر بن‌بست سیاسی، شکست استراتژی‌های کلان، ناکارآمدی‌های ایده اسلام سیاسی، پررنگ شدن شکاف‌های گفتمانی، تضادهای آشتی‌ناپذیر در سبک زندگی در دل یک حکومت ایدئولوژیک و شکاف‌های بزرگ ناشی از ایرادات حقوقی و حقیقی ساختار قدرت تاکید داشتند و حتی با ارائه گزارش‌های رسمی در پایان جلسه (از زبان دکتر زیباکلام) تاکید کردند که پیام نخبگان دانشگاهی به مسوولین کشور به این صورت خلاصه می‌شود: «چالش‌ها بنیادین است و با این روند باید گفت به آخر خط رسیده‌ایم». در چنین شرایطی وقتی شخصی در کسوت «استاد جامعه‌شناسی» از راه می‌رسد و کل بحران اخیر را در یک «اعتراض خودانگیخته معیشتی» خلاصه می‌کند، من چیزی به نظرم نمی‌رسد جز اینکه از آن شرط صداقت و صراحت ضروری برای نقد فاصله‌ گرفته‌ایم.

ایشان در ادامه و باز هم در راستای یک جور ابهت‌بخشی به انقلاب ۵۷ و ایجاد تصویری متمایز و خاص‌شده از آن می‌نویسند که آن حرکت: «رهبر، سازمان، شعار و هدف مشخص داشت». در مورد رهبری، به دو نکته کوتاه اکتفا می‌کنم. نخست اینکه همه انقلاب‌ها رهبری واحد ندارند. نمونه‌اش انقلاب کبیر فرانسه و البته انقلاب مشروطه خودمان. دوم اینکه رهبری انقلاب ۵۷ هم صرفا در ماه‌ها و ای بسا روزهای پایانی خود را تثبیت کرد. وگرنه برای ده‌ها حزب و گروه و سازمان و جریان فعال در انقلاب، از چپ‌گرایان گرفته تا مجاهدین خلق، آیت‌الله خمینی هرگز نقش رهبری نداشتند و این‌ها دقیقا همان تشکل‌هایی هستند که سبب می‌شود امروز جناب جلایی‌پور بتواند با استناد به آن‌ها برای انقلاب ۵۷ از «سازمان» سخن بگوید.

در مورد ادعای «شعار مشخص» برای انقلاب ۵۷، ای کاش جناب جلایی‌پور می‌توانستند آن «شعار مشخص» را اسم ببرند! شعار انقلاب ۵۷ چه بود؟ برای مخاطبان این نوشته، من فقط به یک قلم پژوهش دانشگاهی ارجاع می‌دهم. مقاله‌ای با عنوان «بررسی زمینه‌ها و اهداف انقلاب اسلامی ایران بر اساس شعارهای انقلاب»، به قلم «دکتر محمد حسین پناهی»، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی. ایشان در مقاله خود تعداد ۴۱۵۳ شعار انقلاب ۵۷ را طبقه‌بندی و بررسی کرده‌اند! همین عدد به خودی خود سطح اعتبار «شعار مشخص انقلاب» را نشان می‌دهد. کافی است یادآوری کنم که از میان این تعداد، تنها ۱۷.۷ درصد شعارها در رده آنچه «ارزش‌ها، اهداف و آرمان‌های انقلاب» طبقه‌بندی شده قرار گرفته است. یعنی بیش از ۸۲درصد شعارها پراکنده و غالبا سلبی بوده‌اند. درست به مانند تکثر شعارهایی که از اعتراضات ۹۶ تا ۹۸ شاهد آن هستیم.

ادعای عجیب‌تر، اشاره به «هدف مشخص» انقلاب است! آن هم در حالی که ۴۰ سال تمام اکثر قریب به اتفاق منتقدان و تحلیل‌گران، در نقد انقلاب ۵۷ متفق‌القول بوده‌اند که «متاسفانه ما می‌دانستیم چه نمی‌خواهیم، اما دقیقا نمی‌دانستیم که چه می‌خواهیم»! یعنی آنچه تمامی گروه‌های مختلفی که جلایی‌پور آن‌ها را طیف گسترده راست تا چپ می‌خواند گرد هم آورده بود، ابدا «هدف مشترک» نبود. چطور یک گروه چریک کمونیست می‌توانست با یک انجمن بازاری و مذهبی هدف مشترک داشته باشد؟ تنها اتفاق نظر نیروهای انقلابی نفرت و کینه و انزجار از سلطنت و خاندان پهلوی بود. پس اگر تحلیل‌گری به مانند جلایی‌پور بخواهد وضعیت پرآشوب امروز را با سال ۵۷ مقایسه کند، اتفاقا می‌تواند و حتی «باید» انتقاد کند که «باز هم به مانند ۵۷، اکثر مردم بر سر نخواستن وضع موجود به توافق رسیده‌اند، اما بر سر وضعیت مطلوب توافقی وجود ندارد». نتیجه‌ای که البته جلایی‌پور باز هم معکوس آن را استخراج می‌کند و هرگونه تشابه میان دو وضعیت را «خطای تحلیلی» می‌خواند.

در ادامه، جلایی‌پور به سمت ادعای عجیب دیگری حرکت می‌کند و تلاش می‌کند انقلابیون ۵۷ را «خشونت‌پرهیز» جلوه دهد. او می‌نویسد: «هفده شهریور مردم شهید داده فقط یک فروشگاه بزرگ (فروشگاه کوروش) را در خیابان پیروزی که بعد نمادین داشت آتش زدند و در مجموع انقلاب مردمی ۵۷ یک انقلاب خشونت‌گرا نبود». حتی اگر فعالیت گسترده و نقش چشم‌گیر «مبارزات مسلحانه» در جریان انقلاب ۵۷ را نادیده بگیریم، باز هم چطور می‌توانیم فراموش کنیم که همان انقلابیون مورد نظر جناب جلایی‌پور بودند که سینما رکس آبادان را به آتش کشیدند و جنایتی هولناک را رقم زدند که مشابه آن تنها ده‌ها سال بعد توسط اسلام‌گرایان داعشی رقم خورد؟ آیا آقای جلایی‌پور فراموش کرده‌اند که آتش زنندگان سینما رکس امروز در کجا فعالیت می‌کنند؟ معترضان ۹۸ شاید در مواجهه با ماشین سرکوب خشم‌گین‌تر از پیش شده باشند، اما ناظر با وجدان به خوبی قضاوت خواهد کرد آتش زنندگان سینما رکس امروز کدام طرف غائله ایستاده‌اند و باز قضاوت خواهد کرد در مواجهه با آن افراد، چه کسانی «خشونت‌طلب» و چه کسانی «خشونت‌گریز» محسوب می‌شوند.

مساله تمامیت ارضی

جلایی‌پور بخش عمده‌ای از استدلال خود را بر مساله خطرات بین‌الملل و تهدیدات جهانی علیه تمامیت ارضی کشور متمرکز کرده است. او در چند مورد اشاره می‌کند که کشور ما در معرض تهدید ترامپیست‌ها، بن‌سلمان، نتانیاهو و موارد دیگری است که آشنایی داریم. او از این صورت مساله دو نتیجه استخراج می‌کند:

نخست اینکه مقایسه وضعیت کنونی با وضعیت رژیم پیشین اشتباه است چون شاه ابدا با چنین تهدیدهایی مواجه نبوده است. دوم اینکه چون «خطر سوریه‌ای شدن فانتزی نیست» پس نباید نظام و رهبری را که «مهم‌ترین شخص در حفظ انسجام نظامیان» و «مهمترین عامل در حفظ ایران است» مورد انتقاد بنیادین قرار داد.

در پاسخ به ادعای نخست، تحلیل‌گران سیاسی به خوبی می‌دانند که اتفاقا رژیم پهلوی نیز تا چه میزان کشور را در معرض تهدیدهای بسیار جدی منطقه‌ای می‌دید. اگر امروز عربستان و بن‌سلمان ما را تهدید می‌کنند، در زمان پهلوی، خیزش «ناصریسم» در جهان عرب بسیار بزرگ‌تر، قدرتمندتر و جدی‌تر از تمامی جنبش‌های منطقه‌ای طی نیم قرن اخیر بود. آن هم از جانب کسی که رسما خوزستان ایران را «عربستان» می‌خواند. از سوی دیگر، رژیم عراق بود که در مجادلات مرزی بر سر «اروندرود» تا سر حد یک درگیری نظامی با کشور ما پیش رفت. به ویژه، با چندین سابقه از جنبش‌های تجزیه‌طلب قومی (مثل فرقه‌های دموکرات آذربایجان و کردستان)، اتفاقا و بر خلاف روایت جلایی‌پور، در دهه پنجاه نیز بسیاری از دلسوزان ایران گمان می‌کردند که شخص شاه و اقتدار نظامی او «تنها ضامن تمامیت ارضی کشور است».

این روایت‌ها چنان گسترده بودند که حتی به ادبیات داستانی کشور نیز راه یافتند. من می‌خواهم اینجا به دیالوگی از رمان «برهنه در باد» نوشته «محمد محمدعلی» ارجاع بدهم که دقیقا یکی از منتقدان انقلاب می‌گوید: «شاه پایش را از این مملکت بیرون بگذارد سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. آن وقت ابرقدرت‌ها تجزیه‌مان می‌کنند و هر تکه کشورمان را یکی به نیش می‌کشد». البته که پس از سقوط رژیم پهلوی، تا مدتی هم کشور ما دچار ناآرامی شد. مهم‌تر از آن ناآرامی‌ها، حمله رژیم بعثی عراق بود که بار دیگر نشان می‌داد بر خلاف روایت جلایی‌پور، اتفاقا در آن زمان هم دشمنان منطقه‌ای تا چه میزان چشم طمع به کشور ما داشتند. اما خوشبختانه، تاریخ نشان داد که ایرانیان برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور خود وابسته به هیچ شخص و نظام خاصی نیستند و چنین تبلیغاتی اتفاقا بیشتر از جانب دستگاه پروپاگاندای استبدادی ترویج می‌شود که توجیه‌گر وضعیت نامطلوب سیاسی و اجتماعی و اقتصادی باشد.

متاسفانه، تبلیغات کنونی نیز که اتفاقا شخص آقای جلایی‌پور و نزدیکان ایشان با تشکیل گروه‌های حول مدعای «محور مقاومت» سال‌هاست سکان‌دار آن هستند، هیچ نبوده، بجز یک «دیالکتیک وحشت» که هر صدای منتقدی را زیر چماق «وابستگی به ترامپ» یا «تهدید تمامیت ارضی» خفه کنند. این در حالی است که اتفاقا، اگر محمدرضاشاه پهلوی، خودش هیچ تقصیری در تهدیدات منطقه‌ای نظیر جنبش ناصر یا ادعاهای عراق نداشت، اما در وضعیت کنونی، بخش بزرگی از این تهدیدات محصول سیاست‌های نابخردانه حکومتی است. یعنی دقیقا همان سیاست «محور مقاومت» و همان رویکرد مداخله‌جویانه با تشکیل شبه‌نظامیون مسلح نظیر «حشدالشعبی» که عواقب آن را در خشم و انزجار مردم عراق می‌بینیم، اما مورد تایید و حمایت مداوم آقای جلایی‌پور و نزدیکان ایشان قرار داشته است. نگارنده این سطور به خودش حق می‌دهد از کسانی که توجیه‌گر و مدافع ورود بدون مجوز شبه‌نظامیون حشد به کشور بودند، ادعای «دغدغه ایران» را نپذیرد. دغدغه اصلی این گروه، دقیقا همان «شاه کلید» بحث است که در بخش پایانی بدان خواهم پرداخت.

تحریف آشکار بیانیه موسوی

در ابتدای متن، اشاره‌ای به شروط «وجدان و صداقت» در مساله نقد و گفتگو داشتم. اینجا می‌خواهم به یک مورد عجیب در متن جلایی‌پور اشاره کنم. ایشان، اتفاقا در جایی که ژست حمایت و تمجید از «نقات قوت» بیانیه میرحسین را گرفته‌اند مدعی می‌شوند: مزیت دوم اینکه میرحسینی که سابقه کشورداری در شرایط حساس کشور را داشته صراحتا از حاکمیت خواست عوامل این خشونت‌های فراگیر و جان‌باختن هم‌وطنان‌مان ‌را در اعتراضات ۹۸ شناسایی و محاکمه کند و از خانواده‌های آسیب‌دیدگان دلجویی کند، تقاضایی که متاسفانه تاکنون از سوی حاکمیت پاسخ داده نشده و امیدوارم با «استیضاح وزیر کشور» از سوی نمایندگان مجلس پیگیری شود و به‌ فراموشی سپرده نشود.

به متن بیانیه بر می‌گردم. میرحسین موسوی در بیانیه کوتاه خود، با صراحت و تاکید فراوان یادآور شده که: «آدمکشان سال ۵۷ نمایندگان یک رژیم غیردینی بودند، و ماموران و تیراندازان آبان ۹۸ نمایندگان یک حکومت دینی. آنجا فرمانده کل قوا شاه بود و امروز اینجا ولی فقیه با اختیارات مطلقه». صراحت این متن در معرفی «مسوول مستقیم» اتفاقات رخ داده بی‌نیاز از توضیح است. اما جلایی‌پور تلاش می‌کند تا مساله را در سطح «استیضاح وزیر کشور» قلب کرده و آدرس غلط بدهد. چرا چنین کاری می‌کند؟ کدام عقل سلیمی از متن بیانیه میرحسین استنباط می‌کند که مسوولیت این سرکوب با وزیر کشور است؟ آیا خود جلایی‌پور حاضر است بپذیرد که مسوول کشتار ۱۷ شهریور، نه شخص شاه، بلکه مثلا وزیر کشور یا حتی نخست‌وزیر وقت بوده؟ آیا حتی پیاده‌نظام مدافع حکومتی هم حاضر است گناه کار را به گردن مقامی کمتر از رییس دولت بیندازد که جلایی‌پور تلاش می‌کند بازی را در سطح وزیر کشور «ختم به خیر» کند؟! همه‌اش به کنار. ایشان حق دارد از زبان خودش هر نظری داشته باشد. اما چرا چنین موضوعی را به بیانیه میرحسین نسبت می‌دهد؟ با کدام «وجدان» و «صداقتی» این تحریف آشکار را انجام می‌دهد و مدعی «نقد و گفتگو» باقی می‌ماند؟

شاه‌کلید گره‌گشا از خلال کلام جلایی‌پور

پیشتر اشاره کردم که در فهرست سه‌گانه‌ای که جلایی‌پور از ویژگی‌های ممتازه رهبری انتخاب کرده، شاه‌کلیدی وجود دارد که به تمامی ابهامات موجود در مواضع و نوشته‌های او پاسخ می‌دهد. جلایی‌پور، در توصیف رهبری، ایشان را همزمان هم «مهمترین شخصیت در حفظ انسجام نظامیان» خوانده و هم «نیروهای حامی اسلام‌سیاسی»! جلایی‌پور خودش گلایه می‌کند که منظورش از آن نوشته نباید به هیچ وجه به معنای «مداحی رهبری» تعبیر شود. ما هم می‌پذیریم و قبول می‌کنیم که این تعابیر ریاکارانه نبوده و با اعتقاد کامل نوشته شده است. پس به شخصه گمان می‌کنم این کلیدواژه مصداق یک «دم خروس» است که به صورتی کاملا ناخواسته از سرانگشتان جلایی‌پور تراوش کرده و در متن او جای گرفته است.

کسی که مدعی می‌شود رهبر کنونی با شاه پیشین را نباید با هم مقایسه کرد، چون رهبری مهم‌ترین شخصیت حامی نیروهای اسلام‌سیاسی است، دقیقا متر و عیار خود برای قضاوت ارباب قدرت را مشخص کرده. متر و عیاری که استبداد نیست، سرکوب نیست، دیکتاتوری نیست، توسعه و رفاه نیست، بلکه حاکمیت «اسلام سیاسی» است. دغدغه این شخص، نه ایران، نه آزادی، نه دموکراسی و نه شهروندان است. دغدغه‌اش یکسره سلطه‌جویی یک ایدئولوژی دینی است که ولو به مدد یک نظام غیردموکراتیک و حتی با هزینه سرکوب‌های خونین و کشته‌های چند صد نفری باید تداوم پیدا کند.

جلایی‌پور جای دیگر تلاش می‌کند تا ژست دموکراسی‌خواه و اصلاح‌طلب به خود بگیرد و می‌نویسد: «به حقوق برابر شهروندی و حقوق بشر اعتقاد دارم با این همه من هدف نهایی دموکراسی را در ایران همزیستی نیروهای متنوع جامعه، از مذهبی تا سکولار، از اصلاح‌طلب تا اصول‌گرا و از خودی‌ها تا محذوف‌ها می‌دانم». من اما دیگر نمی‌توانم صداقت این ادعا را باور کنم، چرا که اگر کسی ویژگی حمایت از «اسلام سیاسی» را برای رهبری با «اختیارات مطلقه» نکته مثبت قلمداد می‌کند، مشخصا دارد بازی برابر و هم‌زیستی شهروندی را به سود ایجاد یک رانت حکومتی برای خود و «اسلام سیاسی» مورد علاقه‌اش بر هم می‌زند.

بدین ترتیب، جلایی‌پور خواسته یا ناخواسته نشان می‌دهد که این همه تناقض و این همه موضع‌گیری‌های توجیه‌گرانه از کجا ناشی می‌شوند. او حتی در سطح بسیاری از دیگر دوستان و هم‌حزبی‌های خود نیست که علی‌رغم دل‌بستگی به اسلام، خواستار برقراری یک نظام «شهروندمحور» با حقوق برابر برای تمام ایرانیان باشند. او که زمانی به همراه حزب‌اش شعار «ایران برای همه ایرانیان» می‌داد، اینجا مکنونات قلبی خود را عریان می‌سازد و نشان می‌دهد که چه ارزش و اهمیتی برای حضور «نیروهای حامی اسلام سیاسی» در راس یک قدرت غیردموکراتیک قائل است. باقی ماجرا و تکرارهای پرطمطراق «ایران» و «دغدغه ایران» و «استقلال ایران» و «تمامیت ایران»، شاید خوش‌آهنگ باشد، اما وقتی از ساز ناکوک آقای جلایی‌پور خارج می‌شوند به گوش و دل من یکی که نمی‌نشینند.

۵ نظر:

  1. حیف وقت که صرف چنین آدمهایی می‌کنید نیست؟
    ایشان سر چقندر هستند یا ته کلم
    بطور کلی آدمهایی که بازنده هستند این چنین انکار می‌کنند
    حقیر نه دکتر هستم و نه جامعه شناس ولی از آن روزی که خمینی دستور شکستن قلم ها را داد راه ام را از او و دارو دسته اش جدا دیدم
    یعنی تقریبا 40 سال مخالفت با کل این نظام
    این روزها برای آدم‌های تنهایی مثل من که سالها در تنهایی با این رژیم مخالفت کرده‌ایم نشان از آن دارد که ما درست دیدم و درست درک کردیم
    سخن آخر اینکه کسی که خواب است را می‌توان بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده را نه

    پاسخحذف

  2. از نقد بسیار منطقی و مستدلّی که بر تراوشات قلمی آقای جلایی پور نوشته اید لذّت بردم. راستش، فرمایشات عجیب و غریب ایشان، که ظاهرأ در زمره ی اوتاد اصلاح طلبی محسوب می شوند، جای تأسف بسیار دارد. آیا هرگز می توانستیم باور کنیم که اصلاح طلبی روزی به چنین درجه ای از افلاس فکری و عملی در غلطد. تازه آقایان انتظار رأی از مردم را هم دارند. تا چه حدّ می توان از واقعیّتهای زمانه غافل بود که این آقایان هستند؟

    پاسخحذف
  3. ناشناس۲۸/۹/۹۸

    اتفاقا وقتی ایشان میفرمایند: "من هدف نهایی دموکراسی را در ایران همزیستی نیروهای متنوع جامعه، از مذهبی تا سکولار..." به صداقت ش شک نکنید. راست میگوید. نکته اینجاست که باید معنای "همزیستی" را از نگاه آقای جلایی پور بدانید که نمیدانید. آنطور که من از موضع ایشان برداشت میکنم، همزیستی از نظر ایشان یعنی مذهبیِ در قدرت بکشد و غارت کند و ظلم بورزد و مابقی ملت از جمله سکولار و مذهبی به به و چه چه کنند و از ظلم و قتل عام شان به دست حضرات لذت ببرند. این است همزیستی از نظر اقای جلایی پور.

    پاسخحذف
  4. ناشناس۱/۱۰/۹۸

    این پیام برای آقای امیری است. ولی راه دیگری برای ارسال پیام به ایشان پیدا نکردم. اگر خواننده‌ای این پیام را " بی ربط" به موضوع بداند، می‌پذیرم و از بابت ان پیشاپیش عذر‌خواهی می کنم.

    نام آرمان امیری و "کانال تلگرامی مجمع دیوانگان" از کشف‌های امشب من هستند. هر چه این روزها با شنیدن یا خواندن دیدگاههای " کسانی" چون بیژن عبدالکریمی، محمد فاضلی، نعمت‌اله فاضلی و یا یوسف اباذری بکلی از جماعت اکادمیک- دانشگاهی متاسف و متاثر شده بودم، حال با آشنایی با این نام و خواندن دو تا و نصفی از نوشته‌هایش ( نوشته درباره‌ی جلایی‌پور و احمد زیدابادی را بطور کامل و در دفاع از "انقلاب راهگشا"، فقط چکیده‌ی انرا) قدری ارامش گرفتم که در ان خاموش‌کده‌ی پر هیاهو و پر از دمدمی‌مزاجانِ نان به نرخ روز خوار، باز هم انسانی یافت می‌شود که بطور واقعی اندیشه می‌ورزد و نیز قدر قلم می‌داند و نقشِ روشنگریِ نگارش را به شایستگی بجا می‌آورد.

    هنوز باید بیشتر و بیشتر از او و از "مجمع دیوانگان" بخوانم.

    این مختصر را دو شب پیش نوشته بودم. در این فاصله نوشته‌های بیشتری از او و میهمانان " دیوانگان " خواندم. بنظر عزم‌شان در پیگیری مسائل نظری و اجتماعی جزم است. با صراحت خاصی می‌نویسند.

    نوشته انقلاب راهگشا را هم خواندم ( و شنیدم). ایده‌ی قابل تاملی‌ست. می‌شود به آن پرداخت و گسترش داد. سوالاتی هم درباره نوشته برایم پیش امد. نظر نویسنده درباره‌ی شرایط حاضر و انتخابات در پیش‌رو چیست؟ باید شرکت کرد یا نه؟

    با توجه به نمونه‌های لیاخوف و یا ۱۷ شهریور که می آورد بنظر می‌رسد که حوادث ابان ماه و پیامدهای آن( از جمله تعطیلی عملی مجلس) هم باید برای نویسنده‌ی مقاله نشانه‌ی پایانِ وجودِ شرط دمکراتیک برای کنش‌های اجتماعی باشد. و در نتبجه زمینه‌ای برای مشارکت در انتخابات (که انتخابی در کار نیست) باشد. آیا برداشتم درست است؟

    آقای امیری گرامی، خوشحال خواهم شد اگر از شما پیامی دریافت نمایم.

    با آرزوی سلامتی و توفیق برای شما

    علی آزاد

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام رفیق جان

      ممنون از لطف و توجه شما. اینجا هر وقت پیغام بگذارید من حتما می خوانم و تا حد امکان پاسخ می دهم. اما این روزها بیشتر دوستان یادداشت ها را از طریق تلگرام دنبال می کنند و از همان طریق هم پیغام می فرستند. غالبا گفتگوهای تلگرامی راحت تر و سریع تر است.

      نشانی کانال تلگرامی:
      @divanesara

      حذف