۱۰/۰۴/۱۳۹۸

کشتن انسان‌ها یک گزینه نیست!




آن مساله معروف را حتما شنیده‌اید: «اگر در شرایطی جان چندین انسان در خطر باشد و شما برای نجات آن‌ها مجبور به شکنجه یک نفر باشید چنین کاری خواهید کرد یا نه؟» نسخه‌های دیگری هم از مساله وجود دارد. مثلا آنکه «آیا حاضرید یک نفر را بکشید که ده یا صد نفر را نجات بدهید»؟ مساله بسیار قدیمی و چالش‌برانگیز است. آیا می‌توان پاسخ کوتاهی بدان داد؟

* * *

با انتشار گزارش «رویترز» و اعلام عدد ۱۵۰۰، جدال بر سر شمار قربانیان اعتراضات اخیر دوباره بالا گرفته است. عده‌ای تلاش دارند گزارش را اغراق‌شده جلوه دهند و گروه دیگر به آمار آن استناد می‌کنند. به نظر من اما شیوه مواجهه هر دو طرف، در ذات خود از یک منطق مشابه بهره می‌برد: «جان انسان‌ها کالایی است قابل معامله با نرخ مشخص که هزینه نهایی آن بسته به تعداد افراد کم یا زیاد می‌شود»!

اگر مدافعان حکومت منطقی غیر از این داشتند، نیازی نبود تلاش کنند که آمار کشته شدگان را تقلیل بدهند. اگر جای دفاعی باشد، احتمالا از این منظر است که کشتار توسط حکومت صورت نگرفته. یا اینکه اساسا حکومت‌ها حق دارند و مشروعیت دارند که معترضان را بکشند. هیچ کدام از این دو ربطی به تعداد قربانیان ندارد؛ اما کسی که سر تعداد چانه می‌زنن، به صورت ضمنی تایید کرده که «یک مقداری حق داریم بکشیم، اما نه خیلی زیاد»!

گروه دیگر نیز به صورتی معکوس همین را می‌گویند. اگر صرف کشتن معترضان، حکومت را جنایت‌کار و نامشروع می‌کند، دیگر بین ۱۰۰ نفر و ۲۰۰ نفر تفاوتی وجود ندارد. مگر اینکه منتقدان هم قبول کرده باشند که حکومت‌ها تا یک سطحی از جنایت مجاز هستند، اما پس از آن نامشروع می‌شوند! آن وقت حتما باید پرسید: حد و اندازه این اعداد کجاست؟ چند نفر، یا چند کیلو انسان کافی است که بهای مشروعیت یک حکومت را مشخص کند؟

* * *

به پرسش نخستین بر می‌گردم. خلاصه‌ترین پاسخ من چنین است: جان انسان‌ها قیمتی ندارد که ضرب در تعداد بشود و در کفه ترازو قرار بگیرد. ارزش جان ۱۰ نفر را نمی‌توان ۱۰ برابر ارزش جان یک نفر قلمداد کرد. پس آنچه باید تعیین کننده پاسخ و انتخاب ما باشد، «روح انسانیت» است. گاه روح انسانیت اقتضا می‌کند که چندین نفر جان خود را برای نجات یک نفر به خطر بیندازند. مهم این نیست که نتیجه این تلاش به کجا می‌رسد؟ مهم این است که انتخاب این افراد، مرگ انسان نبوده، بلکه تلاش برای نجات انسان بوده است. این گروه به ما یادآوری می‌کنند که مرگ انسان هرگز نمی‌تواند یک پاسخ یا یکی از گزینه‌های روی میز باشد. آنکه آگاهانه تصمیم به مرگ یک انسان می‌گیرد، «روح انسانیت» را می‌کشد و این پایان راه است.

* * *

به جدال بر سر اعداد بر می‌گردم. به باور من، مساله آمار کشته شدگان تنها و تنها از یک بابت می‌تواند اهمیت پیدا کند و آن وجه «آشکارکننده» وضعیت است. یعنی این آمار می‌توانند یک تصویر کلی از شیوه رفتار حکومت در اختیار ما قرار دهند. اگر در جریان اعتراضاتی که شکل گرفت، شمار قربانیان در سطح چند نفر باقی می‌ماند، همچنان یک فاجعه رخ داده بود، اما می‌شد پذیرفت که هیچ قراری بر سرکوب و کشتار معترضان در دستور نبوده است. فقط یک سری حادثه یا تصادف ناخواسته و یا در بدترین حالت تخلفات شخصی ماموران اجرایی مسبب ماجرا بوده است.

اما وقتی شمار از چند نفر به چند ده و سپس چندصد افزایش یافت، آنگاه می‌فهمیم که دستور کار از ابتدا چیزی شبیه «آتش به اختیار» بوده است. یعنی با یک دستور اولیه برای «کشتار» و «قتل‌عام» مواجه بوده‌ایم. به محض اینکه این مساله مشخص شد، دیگر کوچکترین اهمیتی ندارد که نتیجه آن فرمان قتل‌عام، ۳۰۴ نفر قربانی بوده، (آمار تایید شده سازمان عفو بین‌الملل) یا ۳۵۰ نفر، یا ۵۰۰ نفر یا ۱۵۰۰ نفر. مهم همان نفس اراده به قتل‌عام است. همانکه بفهمیم مساله در سطح حادثه یا تصادف نبوده، بلکه با حکومتی مواجه هستیم که دستور کشتن انسان را به چشم یکی از «گزینه‌های روی میز» می‌بیند کفایت می‌کند. دیگر «روح انسانیت» کشته شده و هیچ مشروعیتی باقی نمانده است.

پی‌نوشت:
در پیوند با همین موضوع می‌توانید فایل صوتی سخنرانی‌ام در دانشگاه خواجه نصیر را با عنوان «در دفاع از انسان» بشنوید. (مدت: ۱۳ دقیقه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر