پیشنویس:
آنچه در پی میآید، متن یادداشتی است که به مناسبت سخنرانی روز دانشجوی امسال
نوشتم و در دانشگاه خواجه نصیر ارائه کردم. فایل صوتی دو سخنرانی آن جلسه، نخست با
عنوان «در دفاع از انسان» و دومی با عنوان «در دفاع از انقلاب» را میتوانید از
یوتیوب مشاهده کنید. متن حاضر، نسخه کاملتر سخنرانی دوم است.
* * *
اصلاحطلبی،
در یک تعریف کلان، به معنای سیاستورزی به شکل حرکتی «گامبهگام، دموکراتیک و
خشونتپرهیز» است. هر سه شرط ضروری هستند و هر کدام که غایب باشند اصلاحطلبی بیمعنا
میشود. ضرورت «گام به گام» بودن اصلاحات آن است که هیچ کس نمیتواند ادعا کند به
ناگاه «تمام حقیقت» یا «مدل آرمانشهر» را به دست آورده است و کافی است یک شبه آن
را بنا کند. اولا که هیچ آرمانشهری یک شبه بنا نمیشود، در ثانی که هیچ حقیقتی هم
کامل نیست و به صورت مداوم باید مورد نقد و اصلاح قرار گیرد.
ضرورت «دموکراتیک»
بودن اصلاحات بیشتر معطوف به «رعایت زمین بازی» است. برای مثال، وقتی ما در
انتخابات شرکت میکنیم، هرگز قانون یا نمایندهای را به اتفاق کامل آرا انتخاب
نخواهیم کرد. اما از آنجا که همه نیروها اصل محوریت صندوق رای را پذیرفتهاند، پس
حتی جناح بازنده انتخابات نیز مشروعیت جناح پیروز را به رسمیت میشناسد و به صورت
دموکراتیک میپذیرد. در نقطه مقابل، انقلابیون اساس زمین بازی را به گونهای بر هم
میزنند که نمیتواند مورد تایید همگان باشد. پس ولو آنکه انقلابیون ۹۰درصد جمعیت
را تشکیل دهند، باز هم باید ایده خود را به ۱۰درصد باقی مانده «تحمیل» کنند که این
عمل نمیتواند مشروع و دموکراتیک باشد.
«خشونتپرهیز»ی
نیز بدون تردید سومین شرط اصلاحطلبی و احتمالا محصول دو شرط پیشین است. اساسا با
ترور و اسلحه و چماق شاید بشود چیزی را تخریب کرد، اما به عقل من که نمیرسد بتوان
چیزی را ساخت یا اصلاح کرد. ضمن آنکه پذیرش «دموکراتیک» با خشونت معنا ندارد. اگر
همه بخواهیم بر سر یک زمین بازی توافق کنیم، تنها سیاست قابل تصور، سیاست «اقناع»
است.
در مقابل
این تعریف از اصلاحطلبی، به صورت معمول یک مفهوم از انقلابیگری وجود دارد که
متناظر با شروط سهگانه اصلاحطلبی، کنشی «دفعتی، غیردموکراتیک و معمولا همراه با
خشونت» به شمار میآید. این تعریفی کلاسیک از انقلاب است که با آن بیگانه نیستیم و
نیازمند توضیح بیشتر نیست. اما به شخصه، دستکم طی یک سال گذشته، به این نتیجه
رسیدم که دقیقا اگر در جزییات این تعریف دقت کنیم، میتوانیم انقلابیگری را نیز
به دو دسته کلان تقسیم کنیم:
نخستین
دسته را من «انقلابهای رهاییبخش» میخواند
و دسته دوم
را « انقلابهای راهگشا».
انقلابهای
رهاییبخش، همان انقلابهای کلاسیک است که هر سه انتقاد فوق متوجه آن میشود.
انقلابهایی که در جریان آن گمان میشود مدینه فاضلهای کشف شده که قرار است یک
شبه و به مدد انفجار انقلاب بدان دست پیدا کنیم. مثلا یک شبه جامعه بیطبقه درست
کنیم که حتما حلال تمام مشکلات هم به حساب میآید. پس این انقلابها، دقیقا
«دفعتی» هستند. یعنی یک شبه قرار است همه چیز را دگرگون کنند. «غیردموکراتیک»
هستند چون زمین بازی موجود و مورد توافق را بدون پذیرش و اقناع عمومی بر هم میزنند.
و در نهایت نیز با چنین رویکردهایی به سمت خشونت گرایش پیدا میکنند. من، همچنان چنین
انقلابهایی را مردود و مخرب قلمداد میکنم.
در نقطه
مقابل اما، میتوان «انقلابهای راهگشا» را متصور شد. یعنی انقلابهایی که ابدا
قصد ندارند یک شبه نظم مورد توافق را متلاشی کنند، یا ابدا دچار این توهم نشدهاند
که همه جوابها را در دست دارند و به محض کسب قدرت، تمامی مشکلات کشور و جامعه را
حل خواهند کرد. بلکه کاملا برعکس، اتفاقا در صدد «دفاع از نظم مورد توافق» هستند و
اتفاقا قصد دارند راه و مسیر حرکت «گامبهگام» را باز نگه دارند. بدین ترتیب، این
انقلابها، بر خلاف انقلابهای رهاییبخش، نه دفعتی، بلکه «گام به گام» هستند. نه
غیردموکراتیک، بلکه اتفاقا مشروع و دموکراتیکاند چرا که برای حفظ و احیای زمین
مورد توافق سیاست به پا میشوند. و در نهایت، خشونتپرهیز و اقناعی هستند چرا که
معطوف به توافقات اولیه مورد اجماع استدلال میکنند.
بر پایه
همین ویژگیها، «انقلابهای راهگشا» در شرایطی توجیه میشوند و ای بسا ضرورت پیدا
میکنند، که یکی از عناصر موجود به دلایلی تلاش کند که نظم و قاعده مورد توافق را
به ناروا و با زور و خشونت بر هم بزند و در یک کلام، مسیر سیاستورزی را به انسداد
کامل بکشاند. وضعیتی که معمولا در مواجهه با کودتاهای نظامی، یا کودتاهای خزنده با
آن مواجه میشویم و اتفاقا در تاریخ کشور ما نیز نمونههای شناختهشدهای دارد.
به عنوان
یک مثال آشنا، وقتی محمدعلیشاه قاجار به قدرت رسید، نظم مورد توافق کشور ما، یک
سلطنت مشروطه بود که مجلس در راس امور قرار داشت. این توافق به امضای شاه و دربار
پیشین نیز رسیده بود و مشروعیت و اجماع عام در کشور داشت. اما محمدعلیشاه این
زمین بازی مورد توافق و این قاعده بازی را بر هم زد. مجلس را به توپ بست، آزادیخواهان
را اعدام کرد و راه را بر سیاستورزی متعارف بست. در واقع، کودتای محمدعلیشاهی،
قطار سیاست را از مسیر معقول، معمول و مورد اجماع خود خارج کرد. در چنین شرایطی
بود که مشروطهخواهان ناچار شدند برای بازگرداندن این قطار به مسیر خود دست به
حرکتی انقلابی بزنند.
انقلاب مشروطهخواهان
در برابر کودتای محمدعلیشاهی، بدون شک یک انقلاب «رهاییبخش» نبود. آن انقلاب،
حرکتی «دفعتی» به حساب نمیآمد چرا که هیچ کس مدعی نبود با سقوط محمدعلیشاه و
بازگشایی مجلس یک شبه تمام مشکلات کشور حل میشود. بلکه انقلاب تنها میخواست راه
و مسیر حرکت گامبهگام مجلس را باز کند. از سوی دیگر، انقلاب غیردموکراتیک نبود
چرا که قصد نداشت زمین بازی را دگرگون کرده و به کسی تحمیل کند. بلکه صرفا میخواست
از زمین و قاعدهای که پیشتر مورد اقناع و اجماع قرار گرفته بود دفاع کند. در
نهایت اما، به اقتضای زمان خود (۱۱۰ سال پیش) مشروطهخواهان در مسیر انقلاب خود
دست به اسلحه بردند. اقدامی که با منطق امروز ما پذیرفته شده نیست؛ اما اگر به یاد
بیاوریم که حتی پس از پیروزی نیز هیچ حمام خوبی به راه نینداختند و دادگاههای
«انتقامجویانه» بر پا نکردند، آنگاه در خواهیم یافت که به نسبت زمان و شرایط خود
تا حد بسیاری شرط «خشونتپرهیزی» را نیز رعایت کردند.
پس نخستین
شرط و زمینه برای مشروعیت و حتی ضرورت انقلابهای راهگشا آن است که یک نیرویی، سازوکارهای
مورد اجماع اداره کشور را مختل کرده و سیاستورزی از مسیرهای معمول را به انسداد کشانده
باشد. قانون اساسی را بیمعنی کرده باشد، از پاسخگویی و مشروطیت عدول کرده باشد،
نهادهای ملی همچون مجلس را بلاموضوع کرده باشد و آشکارا به رای و خواست مردم دهنکجی
نشان داده صرفا به ضرب و زور دستگاه سرکوبگر خود تکیه کرده باشد.
در چنین
شرایطی، البته ممکن است یک گروهی نسخه «صبر» بپیچند. یعنی وارد این محاسبه سود و
زیان بشوند که درست است وارد مرحله انسداد شدیم، اما گاهی میتوان برای عبور از
این مرحله صرفا «صبر» کرد. به قول لنین، حل برخی مشکلات را بر عهده «رفیق زمان» میگذاریم.
یا شاید به قول شاعر، «توبه نمیکند اثر، مرگ مگر اثر کند». بسیاری امروز در انقلاب
۵۷ نیز چنین تحلیلی دارند که بهتر بود انقلابیون دست نگه دارند. نهایتا ظرف ۲ -۳
سال بعد شاه میمرد و به احتمال زیاد، در فضای انسداد موجود گشایشهایی حاصل میشد.
این تحلیل میتواند قابل تامل باشد، اما گاهی عوامل دیگری از راه میرسند که وضعیت
«انقلابهای راهگشا» را از «مشروع» به حالت «ضروری» در میآورند.
در واقع،
گاهی حاکم مستبد، از مرزهایی عبور میکند که دیگر نه قابل گذشت است و نه قابل
تحمل. من میگویم وقتی محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست از مرزی عبور کرد که دیگر
قابل گذشت نبود. به توپ بستن مجلس نباید بیپاسخ گذاشته میشد و اگر آن حکومت
کودتایی به حال خودش رها میشد، ای بسا در سرکوب و کشتار آزادیخواهان و ایجاد
خفقان و نابودی نهادها و زیرساختهای کشور تا بدانجا پیش میرفت که فردای مرگ آن
شاه مستبد، جز یک زمین سوخته باقی نمیماند و کشور به دهها و صدها سال قبلتر
پرتاب میشد.
در مورد
شاه نیز به باورم ۱۷ شهریور مرزی بود که دیگر بازگشت نداشت. شاه نیز پس از کودتای
۲۸ مرداد ۱۳۳۲، عملا مجلس را بلاموضوع و سیاستورزی را مختل کرده بود. با این حال
بسیاری از نخبگان ترجیح دادند با او کژدارومریز رفتار کنند و از خشونت بیشتر و
ویرانی احتمالی کشور پرهیز کنند. اما وقتی در ۱۷شهریور، به ارتش دستور داده شد که
مردم را به گلوله ببندند، دیگر حریمی شکسته شد که جای گذشت نبود. به بیان دیگر میتوان
گفت، تا پیش از آن، شاه با مسدود کردن فضای سیاسی عملا «سنگها را بسته بود» و در
۱۷شهریور، آشکارا «سگها را هم باز کرد». در مقابل سنگهای بسته شاید بتوان صبر و
سکوت پیشه کرد، اما در مقابل سگهای رها شده نمیتوان.
از این
منظر است که من امروز تمام قد از ضرورت یک «انقلاب راهگشا» در سال ۵۷ دفاع میکنم.
اما اگر کسی با اشاره به پیامدهای آن انقلاب، مشروعیت چنین تحولی را زیر سوال
ببرد، دقیقا پاسخ خواهم داد که: تمام مشکل انقلاب ۵۷ آن بود که از نسخه «انقلابهای
راهگشا» دور شد و در ورطه گرایش به «انقلاب رهاییبخش» سقوط کرد. متاسفانه انقلابیون
فراموش کردند که پیروزی انقلاب صرفا آغاز راه سیاست است و تنها دستاورد انقلاب میتواند
بازگرداندن قطار کشور به ابتدای مسیر اصلاحات باشد. انقلابیون ما دچار این توهم شدند
که انقلاب نه یک حفره برای عبور از دیوار انسداد و حرکت به سمت وضعیت مطلوب، بلکه
اساسا خود هدف بوده است. دچار این توهم شدند که خود انقلاب یک گوهرهای است که به
ناگاه ما را روح جهان بیروح کرده است. ما را یک شبه به تارک بشریت ارتقاع داده
است. توهمی که طبیعتا نتایج فاجعهباری داشت. از انکار تمامی دانش و تجربیات بشری
در شرق و غرب جهان گرفته، تا تصمیم به دفاع از «گوهره انقلاب» ولو به قیمت قربانی
کردن تمامی رقبای سیاسی!
بدین
ترتیب، آنچه امروز به نظرم همه ما باید از آن پرهیز کنیم، نه اصل انقلاب، بلکه
نسخه «انقلابهای رهاییبخش» است. در فضای انسداد کشور، به هیچ تعریفی از «اصلاحطلبی»
را نمیپذیرم، مگر آنکه در چهارچوب «انقلاب راهگشا» بخواهد شرایط فوقالعاده ایجاد
شده را به مسیر معقول سیاستورزی بازگرداند. طبیعتا کسانی که در همین بستر و با
همین ساختارهای حقیقی و حقوقی دم از اصلاحطلبی میزنند، از نگاه من خودشان دقیقا
بخشی از همان ماشین انسداد سیاسی هستند که باید در جریان یک انقلاب راهگشا کنار
گذاشته شوند تا فضای سیاسی کشور بتواند دوباره تنفس کند.
مشکل شما اینه که نه درک درستی از انقلاب داری ونه اصلاحات. شما جایگاه خودت و امکانات خودت بعنوان یک کنشگر را نمیشناسی. فکر میکنی هرموقع تصمیم گرفتی میتونی دستور انقلاب بدی یا جلو آنرا سد کنی. بهمین دلیل فکر کردی اصلاح طلب صرف بودن یعنی در مقابل حرکت انقلابی ایستادن. درصورتی که انقلاب شرایطی داره که هیچکس نمیتونه برای آمدن یا نیامدنش تصمیم بگیره. بخاطر همین حرکتهای انقلابی از نوعی که شما گفتید درواقع ادامه اصلاح طلبی هستند. یعنی اصلاح طلب واقعی باید از همه امکانات از جمله شورشهای انقلابی برای پیشبرد اصلاحات کمک بگیره.اگر به اینصورت به اصلاحات نگاه کنید نیازی به تغییر موضع از اصلاحطلبی به انقلابی ندارید.
پاسخحذفاگر مشروطه خواهان در مقابل محمد علی شاه تونستند تفنگ دست بگیرند بخاطر این بود که شرایطش آماده بود و اتفاق بخودی خود افتاد نه اینکه کسی برای آن تصمیم بگیرد. اگر به انقلاب روسیه هم دقیق نگاه کنید لنین در یک لحضه بقول خود بلشویکها تاریخی تصمیم به اقدام نظامی میگیره و تاکید میکنه قبل از این زود بود و اگر این لحظه بگذره هم دیر خواهد بود. دلیل این تصمیم تحلیل دقیق روحیه مردم و بخصوص نظامیان خسته از جنگ بود. در انقلاب ایران هم همین اتفاق افتاد. تا موقعی که همافرها با گارد شاهی درگیر نشدند و مردم هم به پشتیبانی از آنها به پادگان هجوم نبردند رهبری انقلاب تصمیم به اقدام نظامی نگرفت.
نکته دیگه اینکه شما اقدام نظامی را با انقلاب یکی گرفتی درصورتیکه انقلاب به معنی جابجایی قدرت حاکمه است نه فقط تغییر یک فرد در راس حکومت.