ده سال
پیش، در بستر جنبش سبز، «هیچکس» شاهکاری به نام «یه روز خوب میاد» را منتشر کرد.
تکآهنگی تکان دهنده، با لحن و تصویری متفاوت نسبت به بسیاری از همتایان خود. آن
زمان هنرمندان دیگری بودند که در آثارشان غالبا از لحن حماسی، یا عزا و سوگواری استفاده
میکردند، «هیچکس» اما پای خود را فراتر گذاشت، گویی از مرزهای زمانی عبور کرد و
به تصویر جهانی متفاوت در آینده کشور خیره شد. آیندهای که در آن هیچ رد پایی از بغض
و کینه و دودستگی، اعتراض و سرکوب و خلاصه شکافهای اجتماعی نبود. رویایی زیبا و آرامبخش که از التهابها
میکاست و در سختترین روزها بارقهای از امید بر جای میگذاشت.
ده سال بعد
اما، لحن و رویکرد «هیچکس» به کلی دگرگون شد. «دستاشو رو مشت کرده» مانیفستی فشرده
از خشم و اعتراض است دیگر در آن خبری از تسکین و امیدواری به چشم نمیخورد. تو
گویی که آن هنرمند امیدوار و صلحاندیش پیشین، به ناگاه به زبان فریاد تودههایی
خشمآگین بدل شده است. تحولی که به باورم، تناظر کامل و گویایی با تحول اعتراضات
طی یک دهه گذشته داشته است.
نگارنده،
در یک آرشیو شخصی، دستکم ۴۳ تکآهنگ را گردآوری کرده که هنرمندان مختلف به صورت
اختصاصی برای جنبش سبز به اجرا درآوردهاند. هنرمندانی از طیفهای بسیار گسترده،
از استاد شجریان گرفته تا خوانندههای لسآنجلسی و حتی چهرههای جهانی مانند «جان
بائز». طبیعتا در این حجم گسترده از آثار هنری موفق شدند از وجوه متفاوتی به مساله
اعتراضات ۸۸ بپردازند. به نظرم، با گوشه چشمی به یک تعبیر فقهی، شاید بتوان گفت که
همراهی با معترضان نیز یک «واجب کفایی» بود! یعنی وقتی طیف گستردهای از نخبگان و
هنرمندان با معترضان جنبش سبز ابراز همراهی و همبستگی کردند، برای خوانندهای
چون «هیچکس» این فرصت ایجاد شد که بر روی وجه دیگری از مساله تمرکز کند و فارغ از
مرزبندیهای زمان، اثری خلق کند که یک پیام ملی به شمار میرفت. رویایی زیبا که
تمامی طرفین حاضر در فضای اعتراضات ۸۸ میتوانستند بدون هیچ تردیدی با آن احساس همدلی
کنند.
جنبش سبز
اما، آخرین بزنگاهی بود که بخش قابل توجهی از نخبگان سیاسی و البته اجتماعی و
هنری، با صدای مردم همراهی کردند. کمترین دستاورد این همراهی برای شهروندان آن است
که احساس کنند صدایشان شنیده میشود و تنها نیستند. همین شنیده شدن بخش قابلتوجهی
از خشم را کاهش میدهد و طبیعتا بستری فراهم میسازد که اعتراضات از مسیرهای آرامتری
پیگیری شوند. سالها بعد اما دیگر خبری از آن اقبال فراگیر نخبگان و هنرمندان
نبود. گستردهترین اعتراضات ۴۰ سال گذشته کشور با شدیدترین سرکوبهایی که حتی در
تصور نمیآمد همراه شد، شمار کشتهشدگان به سرعت به ارقامی نجومی رسید، اما تمام
این فجایع با یک سکوت بهتآور از سوی جامعه هنری همراه شد. دیگر از آن سیل
هنرمندانی که میخواستند «صدای خس و خاشاک» باشند خبری نبود.
در میان
نخبگان سیاسی و اجتماعی نیز بیشتر از همراهی و همدلی، چوب ملامت است که به چشم میآید.
یکی اعتراضات مردم را «شورش کور» میخواند. دیگری آنها را «فرودست اقتصادی» مینامد.
یکی تحلیل میکند که اینها «پیادهنظام ظهور فاشیسم» هستند و گروهی مدعی هستند
اینان امنیت و کیان کشور را به خطر انداختهاند! گویی بسیجی به راه افتاده تا
نخبگان صاحب تریبون به جای آنکه باری از دوش «جانبهلبرسیدگان» بردارند، آنها
را از هویت انسانی تهی کنند و از آنان یک «دیگری» بسازند، یک «Nobody»، تودهای بیشکل
از مجموعه «هیچکس»ها که نمیتوان یا نباید با آن همراهی کرد. یعنی دقیقا خودشان
به عوامل تشدید همان شکاف و خشمی بدل میشوند که در ظاهر ژست انتقاد از آن را
گرفتهاند.
در چنین
شرایطی، اگر هنرمندی همچون «هیچکس» ارتباط خودش با مردم را حفظ کرده باشد، دقیقا
همان احساسی را تجربه خواهد کرد که این توده «هیچ کس»شده از شهروندان! اینجا دیگر
بیطرفی یا نگاه فراجناحی معنی ندارد. برای شکستن این سکوت سرد و گورستانی باید با
صراحت تمام جانب مردم را گرفت. جانب آن شهروندانی که دیگر فقط از آسیبهای یک
سیستم حکومتی غیردموکراتیک در رنج نیستند؛ بلکه احساس میکنند گرفتار ساختار فاسدی
هستند که حتی الیت اجتماعی و فرهنگیاش را نیز غالبا مهرههای دستچینشده و رانتی
تشکیل میدهند. پس طبیعی است که در برابر این صحنهآرایی خطرناک، هر معترض بیصدا
ماندهای دستهایش را گره کند و خطاب به تمامی دیگر «هیچ کس»های این ساختار رانتیر
فریاد بزند: «ما همه با هم هستیم».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر