در این یادداشت،
ادعای «همیشه بازنده» بودن قالیباف، تا جایی که ناظر به شکستهای گذشته ایشان است جنبه
تحلیلی دارد و در مورد انتخابات پیشرو وضعیت پیشبینی به خود میگیرد. در واقع سعی
میشود از کارنامه گذشته ایشان روندی استخراج شود که به ما امکان تحلیل و پیشبینی
میدهد. میخواهم به این سوال بپردازم که چرا قالیباف دو بار (سالهای ۸۴ و ۹۲) در
شرایطی رقابتها را آغاز کرد که نظرسنجیها از اقبال مساعدی به او خبر میداد، اما
در نهایت آرایی که کسب کرد هر بار کمتر از پیشبینیهای انجام شده بود؟
نخست: نداشتن
خاستگاه رای مشخص
قالیباف نماینده
هیچ یک از اقشار اجتماعی نبوده و نیست. نه اصولگرای سنتی، نه راست افراطی (احمدینژاد)،
نه راست مدرن (روحانی یا کارگزاران) و نه طبیعتا جناح چپ و اصلاحطلبان. سردار سابق،
همواره مورد حمایت بخشهایی از سپاه بوده که قصد ورود به اقتصاد را داشتهاند. این
لایه نازک نهایتا همان ۴درصد مافیای اقتصادی کشور را تشکیل میدهد که هرچند میتواند
در بازی قدرت از او حمایت کند، اما پایگاه قابل اتکایی برای آرای عمومی و مناصب انتخابی
نخواهد بود.
دوم: نداشتن
جامعه هدف و بندبازی میان سبدهای رای
نداشتن خاستگاه
اجتماعی، بلافاصله به معضل دیگری منجر میشود که سرگیجه در انتخاب جامعه هدف است. قالیباف
هیچ تصمیمش را نگرفت که دقیقا از کدام گروه میخواهد کسب رای کند؟ باب میل کدام اقشار
اجتماعی باید شعار بدهد و کدام ژست را بگیرد؟ تلاش برای «انتخاب ژست» مختص نامزدهایی
است که پیشینه مسلم و تثبیتشدهای ندارند. دیگر نامزدها همرنگ و متناسب با خاستگاه
اجتماعی خود ظاهر میشوند اما قالیباف هر دوره باید تلاش کند یک چهره مشخص برای خودش
انتخاب و ترسیم کند.
سردرگمی انتخاب
جامعه هدف، با ضربه مهلک دیگری تکمیل میشود: «وسوسه مداوم برای نوک زدن به تمامی سبدهای
رای»! قالیباف به صورت مداوم وسوسه میشود که به تمامی سبدهای رای ناخنکی بزند. در
سال ۸۴ میتوانست نامزد مقتدر و کارآمد اصولگرایان به حساب آید و با چیزی حدود ۷ میلیون
رای به دور دوم برود و برنده هم بشود؛ اما وسوسه شد که با گرفتن ژستی مدرن، در کنار
عنوان «سردار» از مدل «دکتر خلبان» هم استفاده کند و به آرای طبقه متوسط (غالبا اصلاحطلب)
هم حمله کند. نتیجه آنکه آرای پیادهنظام اصولگرا را هم از دست داد. بدنه معمول بسیج
او را دیگر از جنس خودش ندانست و در آخرین روزها به سمت احمدینژاد گردش کرد.
در سال
۹۲، این بندبازی به اوج خود رسید. در جمع دانشجویان دانشگاه شریف مدعی مخالفت با خشونت
در دوران صدارت نیروی انتظامی شد و در جمع دانشجویان بسیجی ادعا کرد که با قاطعیت و
حتی فحاشی حکم تیر گرفته است. مردم این تذبذب را درک میکنند و باعث میشود هیچ گروهی
از صمیم قلب به او اعتماد نکند.
سوم: مشاوران
اجارهای!
قالیباف،
به اسم کار علمی و با برنامه، همواره یک بدنه تشکیلاتی بسیار عریض و طویل را به عنوان
تیم مشاوران به خدمت میگیرد. از ماهها قبل از انتخابات شروع به فعالیت میکند و با
صرف هزینههای کلان میخواهد تا برایش برنامه
و شعار تهیه کنند. ظاهرا این گرایش به مشاوران متخصص امر باید یک نقطه قوت باشد، اما
مشکل اینجاست که «مشاوران اجارهای»، نه دلسوزی کافی دارند و نه میتوانند یک برنامه
منسجم ارائه دهند. هر کس بنابر تصور و رویکرد خودش پیشنهادی میدهد که معمولا نتیجه
نهاییشان پر از تعارض و تناقض از آب در میآید.
چهارم: شتابزدگی
و شهوت قدرت
سن و سال
قالیباف امروز در سطح یک سیاستمدار به نسبت جوان و البته جاافتاده است. از این نظر
به ظاهر گزینه بسیار مناسبی برای انتخاب خوهد بود؛ اما مشکل اینجاست که او از ۱۲ سال
پیش حمله به کرسی ریاستجمهوری را آغاز کرد! این شتابزدگی باعث شد که خیلی زود و در
زمانی که ابدا فضایش مساعد نبود به سیبل حملات منتقدان بدل شود. سالها زیر ذرهبین
قرار گرفته و حالا دیگر نمیتواند زیر بار سنگین این همه سال کارنامه و انتقاد کمر
راست کند. این شتابزدگی را حتی در شیوههای مناظرات او نیز آشکارا میتوانیم ببینیم.
برای حمله به رقبای خود چنان بیتاب و عجول عمل میکند که و معمولا هم با واکنشهایی
ویرانگر مواجه میشود.
همه اینها
یعنی، با گزینهای مواجه هستیم که هرچند بارها فرصت طلایی صعود در اختیارش قرار گرفت،
اما در بهترین سالهای میانسالی احتمالا به یک مهره سوخته ابدی تبدیل شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر