خردادماه سال ۶۱، تعدادی از فرماندهان سپاه با هماهنگی رییس جمهور
وقت تصمیم به اعزام نیروی نظامی به لبنان میگیرند. بهانه دفاع از لبنان و طبیعتا
هدف نهایی جنگ مستقیم با اسراییل است. حتی اگر این هدف محقق هم نشود، اعزام نیروی
نظامی به یک کشور دیگر بیبرو برگرد در تمامی عرف و ادبیات رسمی جهان مصداق آغاز
جنگ محسوب میشود. نکته عجیب این ماجرا، بیاطلاعی رهبران ارشد کشور است. یعنی نه
رهبر انقلاب و نه فرمانده کل قوا از این تصمیم عجیب که عواقب آن دامن تمامی کشور
را خواهد گرفت بیاطلاع بودند و تنها زمانی مساله را فهمیدند که بخشی از نیروها به
مقصد رسیده بودند. رهبر انقلاب بلافاصله دستور بازگشت نیروها را صادر کرد و از
تعبیر «راه قدس از کربلا میگذرد» یاد کرد که بر خلاف خوانش تحریف شدهاش، ابدا
یک دستور تهاجمی نبود، بلکه یک اقدام سلبی برای حمله به اسراییل در اوج بحبوحه جنگ
بود.
شش
سال بعد، نخستوزیر وقت در اعتراض به تداوم برخی رفتارهای رییس جمهور برای چندمین
بار استعفا داد و در توضیح دلایل استعفای خود به چندین مورد اشاره کرد. از جمله:
«۱
ـ مسلوب الختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در
دست جنابعالی است. نامه هائی به عنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بیآنکه دولت از
آنها خبری داشته باشد ... آقای لاریجانی در جایی میگیود از پنج کانال با آمریکا تماس
گرفته میشود و بنده بعنوان رئیس هیئت وزیران از این کانالها اطلاعی ندارم. همه جا
صحبت از سیاستهای خارجی دولت جمهوری اسلامی است. بدون آنکه دولت از این سیاستها که
در همه جای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد.
۲
ـ عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که
تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی
ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده
میشود و صدای آن در همه جا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از
حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی
که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت
بنام دولت صورت گیرد».
اختلافات
شدید میان رییسجمهور و نخستوزیر وقت بر کسی پوشیده نیست. دقیقا هم نمیتوان
قضاوت کرد که این دست کارشکنیها و موازیکاریها صرفا با هدف زمینگیر کردن دولت
و اجبار نخستوزیر به استعفا انجام میشده و یا بر اساس اعتقادات واقعی رییسجمهور.
نکته قابل توجه در این میان، بیاطلاعی شخص رهبر نظام از جزییات این ماجراجوییهای
منطقهای است که البته با آن مخالف بوده و به محض اطلاع جلوی تداومش را میگیرد.
اما عمر ایشان سرانجام به پایان رسید و نخستوزیر هم به انزوا کشیده شد.
طی
دو دهه گذشته، اختلاف نظر رهبری نظام در مسایل بینالملل با دولتهای منتخب، ابدا
در انحصار یک جناح سیاسی نبوده است. اگر سیدمحمد خاتمی جرات نمیکرد علیرغم میل
باطنی با بیل کلینتون رو در رو شود، محمود احمدینژاد هم چنان از وضعیت امور خارجه
خود به تنگ آمده بود که وزیر خارجه را در همان سفر کاری به آفریقا برکنار کرد. با
چنین پیشینهای، قطعا دولت روحانی که یکی از بزرگترین نقاط قوت خود را در سیاست
بینالملل و وزارت خارجه میدید باید از همان ابتدا انتظار یک تقابل جدی را میکشید.
روز
گذشته، سردار قاسم سلیمانی بیانیه تند و تیزی علیه دولت بحرین صادر کرد و به
اظهار نظرهایی غیر دوستان در مورد مسایلی پرداخت که صرفا به مسایل داخلی این کشور
مربوط میشود. وزارت خارجه کشور آشکارا از این اقدام عجیب غافلگیر شده است تا
مشخص شود سیاستگذاری منطقهای همچنان با ارادهای شخصی دیگر و از کانال
فرماندهانی نظامی صورت میپذیرد که عملا مسوولیتی ندارند و به کسی هم پاسخگو
نیستند.
بیتردید
این بار هم فقط دولت است که باید به فکر عواقب سنگی که سردار خانه به دوش به چاه
انداخته است باشد. البته با این فرض خوشبینانه که اساسا ساقط کردن خود دولت، یکی
از اهداف اصلی تحرکات خصمانه منطقهای به حساب نیاید! در هر صورت، آنچه مشخص است
اینکه طراحان اصلی، هیچ گاه مسوولیتی در مورد عواقب و پیامدهای پرهزینه این دست
اقدامات خود قبول نخواهند کرد. همانطور که هیچگاه مسوولیت فرستادن حاج احمد
متوسلیان را به ماموریتی بیبازگشت نپذیرفتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر