۳/۲۶/۱۳۹۵

ناسیونالیسم را به چمن سبز بسپاریم


در آستانه دیدار تیم‌های فوتبال ولز و انگلیس، جدال‌های لفظی بازیکنان طرفین و مطبوعات دو سوی بازی بالا گرفته است. از یک طرف «گرت بیل»، بازیکن سرشناس ولزی‌ها اعلام کرده «هیچ یک از بازیکنان انگلیسی استحقاق پوشیدن پیرهن تیم ولز را ندارند». در سوی دیگر، «جک ویلشر» انگلیسی به زبانی ساده و صریح مساله را باز کرده است: «آن‌ها ما را دوست ندارند، ما هم آن‌ها را»!

کل‌کل‌های فوتبالی میان هواداران تیم‌ها همیشه وجود داشته است. اما وقتی بازیکنان دو تیم ملی اینچنین صریح به یکدیگر می‌تازند باید گفت با مورد ویژه‌ای مواجه هستیم. ریشه‌های تاریخی تقابل و حتی «نفرت» میان اهالی انگلستان با توابعی چون ایرلند، اسکاتلند و حتی ولز گسترده‌تر از آن است که در سطح یک یادداشت بتوان بدان پرداخت. همین میزان اظهار نظرهای اخیر می‌توانند همچون قله‌های یک کوه یخی برآمده از آب، خبر از یک کوه نفرت بدهند؛ اما همه ماجرا همین نیست.

کمتر از دو سال پیش، شهروندان اسکاتلندی در جریان یک همه پرسی، به استقلال کشورشان از بریتانیا رای منفی دادند. دست‌کم برای گروهی که تنها تصویرشان از روابط میان اسکاتلند و انگلستان به فیلم حماسی «شجاع دل» (braveheart) محدود می‌شد، نتیجه این همه پرسی شگفت‌انگیز بود. تصویر صفحه اول روزنامه «وطن امروز» یک روز پیش از اعلام نتیجه نهایی همه‌پرسی نشان می‌داد که برای این گروه باورکردنی نبود که نوادگان «سر ویلیام والاس» دست رد به پیشنهاد وسوسه‌انگیز استقلال بزنند.

ناسیونالیسم در قرون ۱۹ و ۲۰، احتمالا حرف و اول و آخر را در بیشترین مناقشات سیاسی جهان زده است. از جنگ‌های جهانی گرفته تا جنبش‌های استقلال، همه جا رد پای ناسیونالیسم قابل مشاهده است. بی‌انصافی هم خواهد بود اگر بر تاثیرات مثبت آن چشم بپوشیم. حتی می‌توان مدعی شد کشورهایی که زودتر به گرایش‌های ناسیونالیستی رسیدند توانستند «دولت/ملت»های قوی‌تری تشکیل داده و به قدرت‌های برتر اقتصادی و سیاسی جهان بدل شوند. در ایران نیز مقدمات شکل‌گیری نطفه‌های ناسیونالیستی با خیزش مشروطیت همراه شد. با این حال، ناسیونالیسم در عرصه سیاست همواره کارکرد یک شمشیر دولبه را داشته است.

پلیدترین و سیاه‌ترین جنایات تاریخ دو قرن اخیر بر روی دوش انبوهی از احساسات ناسیونالیستی شکل گرفت. فاشیسم و نازیسم تنها دو نمونه مشهور این فجایع بودند. از قتل‌عام ارامنه در ترکیه تا نسل‌کشی‌های قومی در آفریقا همه جا رد پای ناسیونالیسم قابل مشاهده است. انواع و اقسام گرایش‌های نژادپرستانه و حتی قوم‌گرایانه، همواره یک پای در فلسفه ناسیونالیسم داشته‌اند و امروزه، تقریبا تمامی احزاب افراطی (غالبا دست راستی) جهان، ناسیونالیسم را به عنوان یکی از ارکان تبلیغاتی خود در دستور کار دارند. ناسیونالیسم جدید، دیگر یک حس مشترک ملی برای فرار از زیر یوغ فقر، استعمار و استثمار نیست. ناسیونالیسم قرن ۲۱، احتمالا عام‌ترین و شایع‌ترین بهانه برای توجیه جنگ‌ها و زیاده‌طلبی‌هاست. این ناسیونالیسم دیگر تنها خواستار بیداری و یکدلی ملل نیست. در جهان به هم پیوسته ارتباطات و اطلاعات، ناسیونالیسم جدید همچون گرایشی است واپس‌گرایانه، به دنبال خط‌کشی‌های کاذب میان انسان‌هایی که هر روز خود را به یکدیگر شبیه‌تر می‌بینند.

با پیشرفت‌های علمی، ریشه تمایزگذاری‌هایی بر پایه رنگ و نژاد، هر روز بیش از پیش بی‌معنا می‌شود. با این حال، «تهییج احساسات» مساله‌ای نیست که با پیشرفت دانش تغییری در آن ایجاد شود. علم از جنس هیجان نیست که تاثیر مستقیمی بر آن داشته باشد. نباید هم فراموش کرد که هیچ یک از ما نمی‌توانیم همواره «منطقی» زندگی کرده و «منطقی» تصمیم بگیریم. حتی «ماکس وبر» که روند تاریخ را جاده‌ای یکسویه به سمت «عقلانی‌شدن» قلمداد می‌کرد، باز هم عنصر «غیرعقلانی» را یکی از وجوه تشکیل دهنده انسان می‌دانست. بدین ترتیب باید پذیرفت که همه ما نیازمند زمینه‌هایی هستیم که آنجا بتوانیم صرفا به هیجانات اکتفا کرده و دست از اندیشه‌های مکانیکی عقلانی برداریم. عشق، بی‌شک یکی از همین جنبه‌های غیرعقلانی و «عشق به میهن» یکی از مظاهر بروز آن در عرصه اجتماعی است.

هیجان مسابقات ورزشی همواره یک مسیر ساده، کارآمد و البته بی‌خطر برای تخلیه انرژی‌های پسمانده در انسان‌ است.  حال اگر این مسابقات در رده ملی برگزار شود، آن وقت فرصت ویژه‌ای به دست خواهد آمد تا احساسات ناسیونالیستی را به بی‌خطرترین شکل ممکن بروز دهیم و به قول معروف این نیاز طبیعی را هم ارضا کنیم. از این منظر، شاید بتوان ادعا کرد «عرصه ورزش، بی‌خطرترین و مشروع‌ترین زمینه بروز و نمایش احساسات ناسیونالیستی» است. البته به شرطی که بتوانیم با تخلیه طبیعی و سالم این هیجانات، آمادگی و انرژی کافی برای بازگشت به یک زندگی عقلانی را به دست بیاوریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر