۳/۲۹/۱۳۹۵

چرا سیاسی‌کاری در ایران بد است؟


طی این چند سال اخیر بحران‌هایی در سطح ملی ایجاد شده که نگرانی همه را به دنبال داشته است. بحران‌هایی مثل کم‌آبی و خشک‌سالی. نابودی دریاچه‌های هامون و ارومیه و رودخانه‌هایی در سطح زاینده‌روز. مثل بحران ریزگردها و تبعات محیط زیستی آن. در این دست موارد، یکی از دغدغه‌هایی که مدام تکرار می‌شود این است که «نباید مساله را سیاسی کرد. باید با عزم ملی با بحران مواجه شد». پرسش من این است: «چرا همه اینقدر نگران سیاسی شدن مساله هستند؟ اگر سیاست علم تدبیر امور ملی نیست، پس دقیقا به چه درد می‌خورد؟»

برای پاسخ به این پرسش، شاید یک مرور اجمالی به سرنوشت بحران‌های سیاسی طی دو دهه گذشته کارساز باشد. نمی‌خواهم آنقدر عقب بروم که به مسایلی همچون وقایع دهه شصت برسم. اما می‌توان مرور کرد که مثلا سرنوشت پرونده ترور سعیدحجاریان به کجا رسید؟ (اقدام مسلحانه یک گروه علیه یکی از مقامات کشوری) پس از آن، پرونده کوی دانشگاه تا سطح سرقت ریش‌تراش و محکومیت «اروجعلی ببرزاده» تقلیل یافت. پرونده قتل‌های زنجیره‌ای را که ما هیچ وقت نفهمیدیم هنوز مفتوح است یا بسته شد؟ در مورد شائبه‌های وارد به انتخابات ۸۸ هیچ گاه تحقیق و قضاوتی صورت نگرفت، رهبران جنبش سبز بدون محاکمه محصور شدند و هیچ کس هم پاسخ‌گو نیست. تمامی این چالش‌های کلان سیاسی کشور یک سرنوشت مشترک یافتند: «زخم‌هایی عمیق که صرفا به امید مرور زمان رها شده‌اند».

باید به خاطره جمعی ایرانیان حق بدهیم اگر نتیجه گرفته باشد که «پرونده سیاسی، پرونده‌ای است که قرار نیست به هیچ فرجام خاصی برسد»! ساختار سیاسی کشور ما به طرزی عجیب در جمع‌بندی بحران‌های سیاسی ناکارآمد است. در تمامی این سال‌ها، (شاید تحت تاثیر تجربیات آغاز انقلاب و سپس جنگ) تمرکز اصلی ساختار سیاسی بر «عبور از بحران» بوده است. نوعی سیاست که شاید بتوان با مثلی قدیمی توصیف‌اش کرد: «از این ستون به آن ستون فرج است». بی‌شک توانایی عبور از بحران یکی از ملزومات یک نظام کارآمد است، به شرطی که با دو سیاست دیگر تکمیل شود: «حل ریشه‌های بحران» و البته «اقناع افکار عمومی».

تجربه کشورهایی چون عراق در دوران صدام یا لیبی در دوران قذافی به خوبی نشان می‌دهد که برای «عبور از بحران» راه‌های فراوانی هست. به ضرس قاطع می‌توان مدعی شد که اگر حمله آمریکا نبود، احتمالا صدام برای عبور از هیچ بحران داخلی با مشکل مواجه نمی‌شد. این بدان معنا نیست که حزب بعث توانایی حل بحران یا اقناع افکار عمومی را داشت. این مساله را در شکاف‌های عمیق اجتماعی پس از سقوط دیکتاتور به وضوح مشاهده می‌کنیم. برای صدام فقط مهم این بود که شکاف‌های اجتماعی در دوران حکومت او فعال نشوند. اما دیگر اهمیتی نداشت که این شکاف‌ها جبران می‌شوند و یا همچون آتش زیر خاکستر در انتظار لحظه بحرانی باقی می‌مانند.


به گمان من، نگرانی کاملا بر حقی است اگر گمان کنیم که ساز و کارهای سیاسی کشور ما هم در بخش پر اهمیتی از وظایف خود کاملا ناکارآمد نشان داده‌اند. دغدغه عمومی از سیاسی شدن بسیاری از بحران‌های ملی هم دقیقا برگرفته از همین ناکارآمدی است. احتمالا اکثر دلسوزان نگران آن هستند که با ورود پرونده‌هایی حیاتی همچون بحران آب به چرخه مناقشات سیاسی، باز هم به بن‌بستی برسیم که ترجیح بدهیم بدون جمع‌بندی و حل و فصل ریشه‌ای بحران، صرفا پی‌گیری آن را متوقف کرده و به قول معروف با «کش ندادن» موضوع، از سیاست قدیمی «از این ستون به آن ستون» فرج است پی‌روی کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر