«در سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی برجهای دوقلوی نیویورک در اثر اقدامی
تروریستی و تکان دهنده فروریخت و خطر تروریسم که پیش از آن هم وجود داشت، به چشم آمد
و جمهوری اسلامی ایران در نخستین لحظات بروز حادثه، آن را محکوم کرد و پیشبرد گفتوگوی
تمدنها و طرح ائتلاف برای صلح را چاره کار دانست؛ اما در سویی دیگر پنداشته شد با
ائتلاف برای جنگ علیه تروریسم که پنداشته میشد پرچم آن در دست جریانهایی چون القاعده
است، میتوان ریشه این پدیده شوم را کند. اما اگر این شیوه پاسخ میداد چرا امروز شاهد
گسترش امواج تروریسم در سراسر جهان هستیم و امواجی که نمونهای از آن در پاریس به چشم
خورده هر روز از شرقیترین نقطه عالم تا غربیترین نقطه آن، در عراق و سوریه، در فلسطین
و لبنان، در افغانستان و پاکستان، در نیجریه و میانمار و در جایجای عالم خشونت و خون
و ترور عرصه را برهمگان از شیعه و سنی و ایزدی و مسیحی و یهودی تا عالم دینی و روشنفکر
و سیاستمدار و کودک و پیر و جوان تنگ کرده است!»
دشوار
نیست که توافق کنیم با شلیک به هر قلبی میتوان آن را متلاشی کرد، اما نمیتوان
نفرت را از داخل آن بیرون کشید. حتی بیشتر، با شلیک به هر قلبی، نفرت را در دهها
قلب دیگر شدیدتر خواهیم کرد. بدین ترتیب، با دوگانه عجیبی مواجه میشویم: جدال با
فرد تروریست، در معنای مواجهه خشن نظامی، بیتردید معادل خواهد بود با آبیاری
ریشههای درخت تروریسم! حقیقتی که حتی اگر در زمین استدلال حاضر به پذیرش آن
نباشیم، میتوانیم در نتیجه نهایی نبردهایی که طی یک دهه گذشته با عنوان «جنگ علیه
تروریسم» به راه افتاد مشاهدهاش کنیم.
۱۷
سال پیش، زمانی که دیپلماتهای ایرانی در «مزارشریف» افغانستان به طرزی وحشیانه
سلاخی شدند،(+)
موجی از خشم و نفرت جامعه ایرانی را در بر گرفت. جای تعجب نبود که بلافاصله
پیشنهاد واکنش نظامی ارتش به مهاجمین در دستور کار رسانهها قرار گیرد. کانونهای
خبری و سیاسی فراوانی به دولت وقت ایران فشار آوردند تا هرچه سریعتر این تجاوز
تروریستی را با واکنشی «مقتدر» پاسخ دهد؛ و ناگفته پیداست که در درون این گفتمان،
«اقتدار» همواره ملازم «خشونت و نظامیگری» است.
با
این حال، شاید بخت یار ملت ما بود که در آن زمان، ریاست دولت بر عهده همان کسی بود
که سالها بعد بند نخست این یادداشت را در قالب نامهای به دبیر کل سازمان ملل
نوشت. (متن کامل نامه را از
اینجا+ بخوانید) بدین ترتیب، حال ما میتوانیم تجربهای کاملا موفق از وقایع
تلخ مزارشریف را در کارنامه خود داشته باشیم. جایی که نه کشور را به ورطه جنگ
کشاندیم، نه دستمان به خون کسی آلوده شد، و نه بیش از پیش به کینه و نفرت احتمالی
در منطقه دامن زدیم. نتیجهاش این شد که امروز گروهی از شهروندان افغان، همچنان از
طالبان نفرت دارند. گروه دیگر از آمریکاییها بیزار هستند چرا که آنان را مسوول
قتل عزیزان خود میدانند. گروه دیگری پاکستان را به حمایت از تروریسم در کشورشان
متهم میکنند، اما تقریبا هیچ کدام نمیتوانند ادعا کنند که ایران، نقشی در جدالهای
خونین افغانستان داشته است. در پرونده سوریه اما همه چیز کاملا متفاوت است.
چندی
پیش، نظریهپردازی با ادعای کارشناسی در علوم سیاسی و روابط بینالملل، در تحقیر و
تمسخر نگارنده این سطور نوشته بود که «دوستان علاقه دارند با داعش گفتوگو و
برخورد مسالمتآمیز بشود». منتقد گرامی، چنین رویکردی را آنچنان مضحک و غیرقابل
دفاع دانسته بود که نیازی به نقد و توضیح دلایل ضعفاش نداشت؛ فقط به صورت متقابل
پیشنهاد جایگزین خود را ارایه داده بود: سیاست «النصر بالرعب»!
در
پاسخ به نکته نخست باید بگویم: قطعا آری! من مدافع گفتوگو هستم، ولو با داعش! هرچند
که قعطا پیشنهاد و گزینه نخست من برای گفتوگو داعش نبوده و نیست، گروههای مردمی
متنفر از داعش نیز در منطقه فراوان بوده و هستند که به دلیل اختلاف با اسد در حال
حاضر در جبهه مقابل قرار گرفتهاند. اما در هر صورت، اگر بیش از ۱۰ سال جنگ و خونریزی
و ویرانی کامل یک کشور لازم بود تا تمامی طرفهای درگیر، از دولت مرکزی افغانستان
گرفته، تا آمریکا و حتی ایران متقاعد شوند که هیچ راه گریزی از مذاکره مستقیم با
سران طالبان وجود ندارد، در مورد سوریه میتوانستیم از تجربه قبلی استفاده کنیم و
قبل از پرداخت هزینههای بسیار گزارف مالی و انسانی به نتیجه نهایی برسیم. البته
در این راه به هیچ وجه نمیخواهم در وادی سادهاندیشی سقوط کنم. در این رابطه،
ترجیح میدهم توضیح نظر خود را بار دیگر به قلم شیوای سیدمحمد خاتمی بسپارم:
«من میدانم که آنچه طی زمانی دراز شکل گرفته است و منجر به
تبعیض و بیعدالتی و عقبماندگی ملتها و استقرار نظامات ناعادلانه بینالمللی و نهایتاً
تولید خشونت و افراطیگری شده است نه با گفتار و اندرز از میان میرود و نه به سرعت
و به یکباره. من میدانم که تعصب و جهالت و کژاندیشی در میان جریانهایی که عقب ماندگی
و تحقیر شدگی خود را مبدل به نفرت کردهاند و خشونت و ترور را راه استیفای حقوق از
دست رفته خود کردهاند و با کمال تأسف بر اندام رفتار زشت و غیرانسانی خود جامه تقدس
میپوشانند و از این راه به انسان و ارزشهای متعالی و مقدس خیانت میکنند، با نصیحت
خیرخواهان و حتی بیانیه و تظاهرات و راهپیمایی به سادگی دست از جنایت بر نمیدارند
و نیز میدانم که توسل به زور و خشونت برای نابود کردن این جریانها هم همانگونه که
به تجربه نیز ثابت شده است، جز به عمیقتر شدن گرایشهای انحرافی و بسط و گسترش این
جریانهای منحط نمیانجامد و حتی گاه سبب مظلوم نشان دادن آنها و جذب و جلب بیشتر
تحقیرشدگان به سوی آنان نیز خواهد شد».
اما
در پاسخ به بخش دوم و توصیه به سیاست «النصر بالرعب»، من از موضع اصلاحطلبی پاسخ
میدهم. جایی که باید بپذیریم «بوش
و بنلادن دارای منطق واحد بودند»، هرچند در ظاهر به جنگ یکدیگر رفتند. پس
فارغ از اینکه کدام یک در این جنگ پیروز میشدند، از ابتدا مشخص بود که در پایان
راه همچنان شاهد میدانداری منطق خشونتطلب «النصر بالرعب» خواهیم بود. اگر جهان
دیگری میخواهیم، باید اساسا منطق دیگری را جایگزین کنیم. گفتمان اصلاحطلبی، منطق
گفتوگو را پیشنهاد میکند.
شاید
امروز بیفایده باشد که تکرار کنی اگر از ابتدا دولت اسد مردماش را به ستوه
نیاورده بود، اساسا خیزشی صورت نمیگرفت و اگر پاسخ اعتراض شهروندان را با گلوله
نداده بود جنگی رخ نمیداد. یا اگر دولت مالکی در عراق تا بدانحد فاسد و یکجانبه
عمل نکرده بود اساسا زمینه ظهور و پذیرش داعش ایجاد نمیشد. اما همچنان میتوانیم
یادآوری کنیم که خشونت داعش، هرقدر شنیع و غیرانسانی باشد، پذیرش منطق گفتوگو به
معنای زدن مهر تایید بر آن نیست. کاملا برعکس. اگر بپذیریم که خشونت یک طرف، میتواند
طرف دیگر را از مسیر اصلاحطلبی خارج کند، آن وقت باید در تمامی حوزهها فاتحه
منطق اصلاحات را بخوانیم. کدام خشونت تروریستی است که در کشورهای دیکتاتوری کاملا
بدون سابقه تلقی شود؟ آیا اگر ما مدافع اصلاحطلبی هستیم، به صورت موازی مدعی شدهایم
که طرف مقابل هیچ گونه خشونت غیرقابل دفاعی از خود بروز نداده؟
در
زمان نگارش این متن، اخبار نگران کنندهای از وقوع حملات تروریستی به عزاداران
حسینی در برخی از شهرهای ایران منتشر شده است. انواع و اقسام «ائتلافهای جنگ با
تروریسم» طی یکی دو سال اخیر به مرگ تروریستهای فراوانی منجر شدهاند، اما آشکارا
تروریسم همچنان در حال گسترش است. وقت آن رسیده تا با صدای بلندتری فریاد بزنیم که
نه نظامیگری نسبتی با اقتدار و دارد، نه اصلاحطلبی محصول ترس و وادادگی است.
اختلاف تنها بر سر آن است که یکی تنها شخص تروریست را هدف قرار داده و دیگری میخواهد
به نبرد با بنیانهای تروریسم برود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر