در
رمان «بابا گوریو»، بالزاک پرسشی را میان دو تن از شخصیتهای داستاناش مطرح میکند.
«راستینیاک»، قهرمان داستان و دوستاش «بیانشون» بر سر این مساله بحث میکنند که
آیا کسی حق دارد با فشار یک دکمه یک نفر چینی را که اصلا نمیشناسد به قتل برساند
و در برابرش یک میلیون فرانک پاداش بگیرد؟
در
ظاهر پرسش عجیبی است. هیچ تناسبی با یک «مساله اخلاقی» ندارد و احتمالا باید پاسخ
بدیهی و کاملا مورد توافق «خیر» را دریافت کند، اما بحث کمی پیچیدهتر است.
به
ذهنام رسیده بود که در هنگام طرح این موضوع، یک نظرسنجی هم ترتیب بدهم که هر یک
از مخاطبان بتوانند پاسخ شخصی خودشان به این پرسش را در آن وارد کنند و همه نتیجه
نهایی را همه مشاهده کنیم، اما در نهایت ترجیح فکر کردم بهتر است مساله نزد خودمان
باقی بماند. یعنی هر یک از ما به صورت شخصی به این مساله پاسخ بدهد و به آن فکر
کند که: آیا حاضر است دکمهای را فشار دهد که یک نفر انسان ناشناس را در گوشه
دیگری از جهان به قتل میرساند، اما در برابرش، مثلا ۱۰۰ میلیون تومان پول به حساباش
واریز میشود؟ میتوانیم موقعیت را خیلی عینی و ملموس تصور کنیم. همین الآن یکی از
دکمههایی که زیر دستتان قرار دارد را یک فشار ناقابل میدهید و بلافاصله ۱۰۰
میلیون تومان به حساب شما واریز میشود. هیچ کس چیزی نمیفهمد و فقط یک نفر از
میلیاردها آدمی که هزاران کیلومتر آنسوتر از ما هستند کم میشود. حالا شاید کمکم
بپذیریم که پاسخ مساله چندان هم بدیهی نیست.
ممکن
است بگوییم نتیجه تصمیمات عملی ما، ارتباط چندانی با جنبه اخلاقی ماجرا ندارد.
یعنی حتی کسی که بنابر سودجویی شخصی دکمه را فشار میدهد همچنان به غیراخلاقی
بودن این عمل اقرار دارد. با این حال، تقریبا هیچ کنشی، ولو یک کنش غیراخلاقی نیست
که بدون توجیه وجدانی آن را انجام دهیم. ما اصولا عادت داریم برای خود استدلال
کنیم. اینگه من ناگزیر هستم، پس گناهی ندارم. اینکه به من ظلم شده پس حق انتقام
دارم، اینکه الآن رفع نیاز میکنم و در آینده جبران میکنم و یا دهها توجیه دیگر.
این دست واگویههای شخصی جنس اخلاقی به خود میگیرند و اتفاقا حکایت از تردید در
آن پاسخ بدیهی نخست دارند.
سالها
پس از بالزاک، داستایوفسکی که تحت تاثیر آثار او قرار داشت، شخصیتی خارقالعاده
خلق کرد که «جرج لوکاچ» او را «راستینیاک نیمه دوم قرن نوزدهم» نامید: «رادیون
رومانوویچ راسکلنیکف»! از یک جنبه میتوان مبنای بنیادین رمان «جنایت و مکافات» را
پاسخ داستایوفسکی به همین پرسش ساده دانست. اینجا، راسکلنیکف است که تلاش میکند
برای دادن پاسخ مثبت به این سوال عجیب به دنبال توجیهاتی اخلاقی و فلسفی بگردد و
حتی مقالهای در این مورد مینویسد. در این مقاله، انسانها را به دو دسته نوابغ
(خواص) و انسانهای معمولی (عوام) تقسیم میکند و به صورت بنیادین چنین حقی را
برای نوابغ قائل میشود. در توصیف نوابغ نیز به دو مثال تاریخی مشهور اشاره میکند.
نخست شخص «ناپلئون» است که از جانب منتقدان غربی مورد توجه قرار دارد، اما احتمالا
برای مخاطب ایرانی، دومین مثالی که راسکلنیکف در گوشه ذهن دارد جالبتر است: «محمد»
پیامبر اسلام!
در
هر صورت، راسکلنیکف برای اینکه به خود ثابت کند خودش هم از جرگه نوابغ است و میتواند
برای اهداف والاتر، از روی اخلاقیات جزیی که مختص انسانهای عامی است عبور کند،
دست به جنایتی کاملا بدون دلیل میزند. یعنی حتی گام را از پرسش نخستین هم فراتر
میگذارد و جنایت را نه در ازای پول (پولهای دزدی را اصلا دست نمیزند) بلکه صرفا
در ازای کسب پاداشی درونی (اثبات نبوغ خود) انجام میدهد. از اینجا به بعد میتوان
گفت ما شاهد پاسخ تاریخی داستایوفسکی به همان پرسش نخستین هستیم. پاسخی که هرچند
زیبا، تصویری و قابل لمس است، اما در عین حال منفعلانه و حتی میتوان گفت از سر
استیصال داده شده است. در واقع، به نظر میرسد داستایوفسکی هیچ گاه موفق نمیشود
که به صورت اخلاقی و یا فلسفی به پرسش نخست پاسخ منفی بدهد. در نتیجه، دست به
دامان «وجدان» و «روانشناسی فردی» میشود و در نهایت به جای آنکه پرسش اصلی را
پاسخ بدهد، فقط به ما میگوید «اگر این کار را بکنید حتما عذاب وجدان میگیرید»!
بحث
من اینجا واکاوی درونمایه رمانهای کلاسیک نیست. من صرفا از این بهانهها استفاده
کردم چرا که گمان میکنم پرسش تاریخی بالزاک، دقیقا پرسش امروز ما نیز هست. آیا ما
به صورت روزانه منافع شخصی خود را با تایید ضمنی مرگ انسانهایی نادیده و ناشناخته
در گوشه دیگری از جهان دنبال نمیکنیم؟ قطعا کسی برای آدم کشی به حساب ما یک
میلیون فرانک پول واریز نمیکند و ما هم آن دکمه جادویی را در اختیار نداریم. اما
میتوان با مقیاسی شبیهسازی شده، همین کلیدهایی که روی صفحه کیبوردمان قرار دارد
را مصداق همان کلید مورد اشاره تصور کنیم. کلیدهایی را فشار میدهیم که لزوما به
مرگ یک انسان ختم نمیشود، اما دستکم رضایت ما را اعلام میکند.
جهان
این روزها هم احتمالا به مانند اکثر دورههای تاریخی، پر از مخاطره، جنگ، قتلعام
و کشتار، آوارگی و مهاجرت است. پس پرسش دیرین همچنان پابرجا است و کافی است ما در
عملکرد روزمرهمان بیشتر به آن دقت کنیم و دوباره به نقطه آغاز برگردیم: آیا این
دکمهها را فشار میدهیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر