حالا
آنقدر گذشته است که فرصت مناسب برای بازخوانی آن اتفاق تاریخی فراهم باشد. میتوان
پرسید: «احمدینژاد از آن ماجرای پخش فیلم در روز استیضاح وزیر کارش چه سودی برد؟» اما به نظرم، پرسش درستتر یک گام فراتر از این پرسش است. باید بپرسیم: اساسا چه
سودی «ممکن بود که ببرد؟»
چند
سال بعد از آن واقعه که به «یکشنبه سیاه مجلس» شهرت یافت، تعداد انگشتشماری
از نمایندگان جنجالی در جبهه پایداری قدم در همان راه احمدینژاد گذاشتند. جدالهای
درون مجلس و لابیها و زد و بندها، همواره بوده و اتفاقا بخشی جداییناپذیر از کار
سیاسی است. اما اگر یک گروه توانست حرف خودش را به کرسی بنشاند، دیگر با چه منظوری
باید دست به تحقیر و تخریب شخصی حریف خود بزند؟ در واقع، اینجا هم میتوان پرسید که «از علم کردن کاغذنوشتهایی در تخریب رییس مجلس، اساسا چه سودی ممکن بود به حساب جریان پایداری واریز شود؟»
سالها پیش از این، در حرکتی که رنگ و بوی انتقامجویی داشت، شخصیت هاشمی
رفسنجانی را اصلاحطلبان در جریان انتخابات سال ۷۸ خورد کردند و با برچسبسازیهایی شبیه «عالیجناب سرخپوش» او را در سطح یک مهره سوخته پایین آوردند. تنها دستاوردی هم که به دست آوردند پیروزی احمدینژاد بود در انتخابات ۸۴ و حذف کامل از عرصه رسمی حکومت. ۱۵ سال پس از آن اشتباه تاریخی اصلاحطلبان، پایداریهای تازه از راه
رسیده، بدون هیچ علاقهای به درسآموزی از تاریخ قدم در همان راه گذاشتند و کاری را که اصلاحطلبان با هاشمی کردند بر سر لاریجانی آوردند. تفاوت در آن بود که
اشتباه اصلاحطلبان را محمود احمدینژاد به خوبی برایشان جبران کرد و در توهین و
پروندهسازی برای هاشمی و خانداناش تا بدانجا پیش رفت که سیبل پیشین حملات اصلاحطلبان
بار دیگر به همپیمان استراتژیک و حتی یکی از رهبران نمادین آنان بدل شد، اما در مقابل اصلا به نظر نمیرسد که اصلاحطلبان قصد داشته باشند اشتباه پایداریچیها را جبران کنند و از میان اصولگرایان میانه برای خود دشمن جدیدی بتراشند!
جریان پایداری نه
از سرنوشت احمدینژاد درسی گرفت و نه تجربیات جناح مقابل را مورد توجه قرار
داد. یکسره و بیمحابا به تخریب رییس مجلس پرداخت تا آنکه روز مبادا از
راه رسید. روزی که رییس مجلس نقشی کلیدی پیدا کرد و (احتمالا پس از مشورت در یک جلسه خصوصی و پشتپرده)
توانست سرنوشت «برجام» را در کمتر از ۲۰ دقیقه نهایی کند. آن روز روی دیگر خندههای پیشین و کاغذنوشتهای سرمستانه پایداریچیها در چهرههای شکستخورده و اشکهای روانشان بروز پیدا کرد.
از
میان چهرههای تاثیرگزار کشور، تعداد آنان که به صورت سنتی به اردوگاه اصلاحطلبان
تعلق داشتند و هنوز حضور موثری در عرصه سیاست رسمی کشور دارند واقعا انگشتشمار و
ای بسا کیمیا باشد. با این حال و به مدد اشتباهات مکرر جریان مقابل و سنت عمیق
دشمنتراشی که محمود احمدینژاد به جناح اصولگرایان تحمیل کرد، حالا گفتمان اصلاحطلبی
از پشتوانه نسبی چهرههایی بهره میبرد که زمانی استوانههای اصولگرایی محسوب میشدند.
هاشمی رفسنجانی پدرخوانده اصلاحات شده و حسن روحانی رییس جمهور این جریان. عملکرد ولایتی
در انتخابات بازی بدون توپ برای پیروزی روحانی به حساب میآید، علی مطهری تریبونی
شده برای بیان آنچه اصلاحطلبان تندرو نیز از بیاناش پرهیز داشتند، ناطقنوری
را اصلاحطلبان به سرلیستی انتخاباتی خود دعوت میکنند و علی لاریجانی در مجلس
بزرگترین نقطه اتکای دولت است. در تمامی این موارد، نقش اصلی را سنت نامیمونی بازی
کرد که احمدینژاد به همراه آورد، نقش اصلاحطلبان فقط آن بود که
اشتباه بزرگی انجام ندهند که تا کنون موفق بودهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر