می گویند روزی فردی به سراغ «ابوالحسن خان صبا» رفت و به انتقاد از او پرسید که به راستی هنر تو چیست؟ شیخ که می خواست هنرش را به صورت عملی به عیب جو نشان دهد ابتدا با کمانچه خود شروع به نواختن آهنگی سوزناک کرد که مرد را از اسب به زیر کشاند و به گریستن وا داشت؛ سپس شیخ آهنگ را تغییر داد و آنچنان شاد نواخت که عیب جوی گریان از جای برخاست و به رقص و پایکوبی پرداخت. شیخ در پایان گفت: «هنر من همین است».
گمان می کنم که بزرگترین هنر «پشت کلانتری، کوچه اول، تیرچراغ برق» نیز همین بود. نمایشی خوش ساخت، با زبانی ساده و بدون هیچ پیام ویژه ای که بخواهد به زور بر مخاطب خود تحمیل کند. ریتم یکنواخت و البته خوش پرداخت نمایش که از اساس بر مبنای طنز بنا شده بود سبب می شد تا مخاطب بدون هیچ دغدغه و آشفتگی در افکارش با آسودگی بنشیند و از نمایش لذت ببرد. طنز نمایش بسیار ساده و در حد شوخی های متداول کوچه بازار بود اما به خوبی توانسته بود از افتادن به ورطه ابتذال (نظیر آنچه در فیلم اخراجی ها مشاهده می شود) دوری کند. با این حال شاید زیبایی های اثر زمانی دلنشین تر می شد که در چند مورد فضا به ناگاه تغییر می کرد و مخاطبی را که تا لحظه ای پیش غرق در خنده و قهقهه بود را در سوگ و همدردی با زنی دردمند به گریه وادارد.
در نهایت می توان گفت هرچند در جریان اثر به گوشه ای از معضلات اجتماعی اشاره شده بود، اما حتی به نظر نمی رسید که آفرینندگان نمایش نیز به صورت جدی قصد پرداخت به این موضوعات را داشته باشند؛ «پشت کلانتری، کوچه اول، تیرچراغ برق» تنها ساخته شده بود تا شما ساعتی را با شادی سپری کنید و در این هدف موفق هم بود.
پی نوشت:
افعال را ماضی به کار بردم چرا که گمان می کنم اجرای اثر به پایان رسیده باشد.
گویا نمایش چندین جایزه را نیز به خود اختصاص داده است.
اینجا هم مطلبی در مورد این نمایش نوشته شده است.
بخوان را هم دیدم اما هنوز نتوانسته ام در موردش چیزی بنویسم.
بخوان را هم دیدم اما هنوز نتوانسته ام در موردش چیزی بنویسم.
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر