پارک
هم دارند؟
بلی
که دارند. به چه بزرگی. پر از پشمک و چرخفلک!
چرخفلک
دوست ندارم. فاتح افتاد. دردش گرفت.
خب سرسره
هم دارد. تاب هم دارد.
عروسکِ
«ریما» یادمان رفت.
بگذار
برسیم. هزارتا عروسک میخریم.
مدادرنگی
هم بخریم.
مدادرنگی
هم میخریم. دفتر هم میخریم. دوباره میروید مهدکودک. میروید مدرسه.
مدرسه
که مصطفی و فواز نیستند. با کی برویم؟
دوستهای
جدید پیدا میکنید.
دوستهای
جدید پرواز کنند من باز گریه میکنم.
نه
عزیز بابا. آنجا هیچ کس پرواز نمیکند.
پام
خیس شد بابا. کی میرسیم؟
زود
زود. تو فقط بخواب. تا بیدار شوی میرسیم.
خانه
هم داریم؟
بلی. خانه
میخریم به چه بزرگی. برای خودت اتاق تنهایی درست میکنیم. یک تخت؛ بالای سرش هم
پر از ماه و ستاره.
مثل
همین ستارههای بالا؟
عین
همینها. از اینها هم قشنگتر.
تو که
بلد نیستی. کی لالایی برام بخواند؟
تو
بخواب عزیزکام. آنجا که برسیم، خود خدا برای همهمان لالایی میخواند.
پینوشت:
داستانهای ۱۵۰ کلمهای را از بخش داستانک بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر