۶/۲۲/۱۳۹۴

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را!


مارکسیست‌ها یک اعتقادی داشتند/دارند(؟!) که «رمز پایداری تشکیلات، تصفیه مداوم است». همین بود که انقلابیون بلشویک آنقدر همدیگر را حذف کردند که دست‌آخر بجز استالین هیچ کس از رهبران ارشد انقلاب باقی نمانده بود که سند خیانت‌اش منتشر نشده باشد. البته، جناب لنین این شانس را داشت که به موقع با دنیا وداع کند و به همه گروه‌ها این فرصت را بدهد که به جای تلاش در اثبات خیانت‌اش، مسیر کوتاه‌تر مصادره به مطلوب‌اش را انتخاب کنند. با این حال، خود استالین هم از این قاعده مستثنی نشد و به محض اینکه سرش را زمین گذاشت، همان آتشی که افروخته بود دامان خودش را هم گرفت. «خرشچف» در پلنوم رسمی حزب، اسناد جنایات استالین را منتشر کرد و تمام کشور را در بهت و حیرت فرو برد. به قول معروف، خیاط بالاخره در کوزه افتاده بود.

نطفه‌های پاک‌سازی یک فرد یا یک جریان چپ‌گرا، همواره از چند اتهام شروع می‌شد. «التقاطی»، «تجدید نظر طلب» (رویزیونیست) «سازش‌کار» و انوع و اقسام برچسب‌های دیگر که وقتی به یک نفر می‌چسبید، باید فاتحه خودش را می‌خواند. در این راه، سیستم توتالیتر، برای آنکه هیچ خللی در اراده پیاده‌نظام خود ایجاد نشود، به صورت مداوم از یک سیاست تکراری استفاده می‌کرد که گویا هیچ وقت کارکرد خودش را از دست نمی‌داد: فرار به جلو! یعنی تاکید بر این حقیقت بی‌نیاز از استدلال(!) که این‌ها از دشمنان (ضد انقلاب یا لیبرال‌ها) هم بدتر هستند! هیولای دشمنان انقلاب تا بدان حد بزرگ و غیرانسانی تصویر شده بود که اگر کسی می‌خواست از آن هم بدتر باشد، دیگر برای درک جنبه‌های مختلف فکری یا عملکردی او هیچ نیازی به استدلال و منطق نبود. فقط می‌ماند تیغ‌های آخته و دهان‌های کف کرده!

سال‌های بعد، در جریان انقلاب ایران، همین روی‌کرد سنتی جریانات چپ به هم‌تایان اسلام‌گرای‌شان نیز سرایت کرد و این شاگردان زبده خیلی زود توانستند ادبیات بیگانه را «بومی‌سازی» کنند! بدین ترتیب شعار «منافق (یعنی کسی که دست‌کم به اسلام اعتراف دارد و بدین ترتیب بنابر آداب مسلمانی باید اعتراف‌اش را پذیرفت) بدتر از کافر است» به سرعت فراگیر و بی‌نیاز از استدلال شد. از آن پس، دوش به دوش حذف جریانات غیراسلامی (که اصلا نیازی به برچسب هم نداشتند!) کافی بود برای حذف رقبای اسلام‌گرا از تعبیر «منافق» استفاده شود. بدین ترتیب، قطار انقلاب اسلامی نیز به مانند سلف مارکسیست خود به هر ایستگاهی که رسید توقفی کرد تا یک گروه از همراهان سابق را پیاده کند.

به دنبال خیزش اصلاحات در نیمه دوم دهه هفتاد، بارقه‌هایی نمایان شد که ای بسا این سنت نامیمون را متوقف سازد. سیدمحمد خاتمی، بر لزوم تبدیل «معاند به مخالف، و مخالف به موافق» پای می‌فشرد. دست‌کم، در ابتدای امر نیز کلام‌اش چنان مقبول افتاد که حتی موجی از مهاجران تصمیم گرفتند دعوت او برای بازگشت به کشور را پاسخ گویند. غافل از اینکه رهبر بزرگ‌ترین جنبش اصلاح‌طلب کشور، خودش هم می‌تواند گرفتار کوزه خیاط شود!

در مقابل دوگانه دست‌مالی شده و سنتی «منافق/کافر»، آیت‌الله خامنه‌ای خیلی زود دست به ابتکارات و ابداعات جدیدی زد. شاید دوگانه «عوام و خواص» صرفا کارکرد توجیه دسته‌بندی شهروندان به درجه یک و درجه دو را داشت، اما دوگانه‌های «خودی و غیرخودی» و مدل جدیدتر «با بصیرت و بی‌بصیرت»، خیلی زود ماشین تصفویه را به روزهای اوج خود باز گرداند تا دایره قربانیان از رهبر جریان اصلاحات و نخست‌وزیر هم بگذرد و به «استوانه نظام» برسد؛ اما این هنوز پایان کار نیست!

حجت‌الاسلام علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران به تازگی اعلام کرده است که خطر اعتدالیون از خطر مخالفان هم بیشتر است! جناب سعیدی اعتقاد دارند: «گروهی هستند که خود را طرفدار حق معرفی می‌کنند و با هیچ‌یک از دو گروه قبل نیستند و تحت عنوان عناصر مستقل و بی‌طرف و اعتدالی عمل می‌کنند لذا توجه داشته باشید که خطر این افراد بیشتر از خطر مخالفان است چراکه تولی و تبری همراه هم هستند و نمی‌شود که آن‌ها را از هم جدا کرد». (+)


به نظر می‌رسد، تراش‌های پیکره نظام بعد از عبور از لایه اصلاح‌طلبان، به اعتدالیون میانه‌رو رسیده است. با فرض حذف «جریان انحرافی»، حالا فقط دو جریان قابل تشخیص دیگر در نظام باقی می‌مانند. نخست اصول‌گرایان سنتی و سپس دلواپسان. سرنوشت امثال ناطق‌نوری و روزگار کنونی علی مطهری نشان می‌دهد که محافظه‌کاران سنتی نیز تا فرارسیدن نوبت‌شان فاصله زیادی ندارند. پرسش شاید این باشد که پایان کدام یک زودتر از راه می‌رسد؟ آیا در دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای بالاخره هیچ جریان و جناحی «مقیم حریم حرم» باقی خواهد ماند؟ یا دست عجل به کار می‌افتد و به مانند همسایه سابق شمالی، خیاط ما را هم به همان کوزه‌‌ای می‌اندازد که دیگر چیزی به پر شدن‌اش باقی نمانده است؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر