دو
سال پیش یادداشتی نوشتم با عنوان «بدا به حال شما».
تحت تاثیر متن سخنرانی «اوژن یونسکو» بود در دانشگاه تهران. جلسه سخنرانی در سال
۱۳۵۳ برگزار شده بود. متن بیشتر سخنرانی و پرسش و پاسخ جناب یونسکو با جوانان
انقلابی ایران را از همان یادداشت(+) بخوانید،
اینجا فقط به بخش پایانی آن اکتفا میکنم:
«یونسکو: گوش کنید! به نظرم میآید که شما
حرفهای مرا نفهمیدهاید. از همان اول به شما گفتم اگر جمعیتی در تیاتر هست، اگر شما
آمدهاید و اینجا حضور دارید، اگر شما نوشتههای مرا میخوانید، بالاجبار برخوردی
وجود دارد و آنچه مرا برای جوانان امروزی دلواپس میکند، پیری فکری آنها است و استواری
مریض گونه آنها در مورد تجربیات تلخ نابسامان تاریخی.
یک
دانشجو: من جوابم
را دقیقا نفهمیدم. ارتباطی را که ایشان میخواهند فقط از ترکیب کلمات و جابهجا کردن
آنها با من تماشاگر برقرار کنند یک ارتباط صادقانه نمیتواند باشد. چرا که من به تجمل
احتیاج ندارم. من به سرگرمی احتیاج ندارم.
یونسکو: بدا به حال شما!»
حالا
تصویر دیگری پیدا کردهام که به طرزی اعجابآور، به نظر میرسد مشابه تاریخی همین
صحنه است که یک قرن قبل از آن در روسیه رخ میدهد. با این تفاوت که این یکی تصویری
واقعی نیست، بلکه بخشی از رمان «شیاطین» (جنزدگان) است! در صحنهای از رمان، یک
ادیب و هنرمند سالخورده برای سخنرانی پشت تریبون میرود. گروهی از جوانان رادیکال
و انقلابی در برابر او قرار گرفتهاند و با شور و هیجان او را به چالش میکشند.
پیرمرد که به تصور خودش برای اتمام حجت در برابر موج انقلابیگری این جوانان
سخنرانی میکند فریاد میزند:
«...
پوشکین والاتر از چکمه است و بسیار والاتر ... من میگویم که شکسپیر و رافائل والاترند از
آزادی بندگان و از ملیت و از سوسیالیسم و از نسل جوان و حرفهاشان. بالاترند از
همه دستاوردهای شیمی و بالاتر از سراسر بشریت، زیرا شکسپیر و رافائل ثمره راستین
بشریتاند و شاید والاترین ثمرهای که امکان وجود داشته است. نوعی زیبایی هم اکنون
حاصل شده است و اگر حاصل نشده بود شاید من راضی نمیبودم که زنده بمانم ... بشریت
میتواند بینان زنده بماند ولی بیزیبایی زندگی ممکن نیست، زیرا بیزیبایی در
دنیا هیچ کاری شدنی نیست. راز کار همین است. چکیده تاریخ بشریت همین است».
(شیاطین / فئودور داستایوفسکی / ترجمه سروش حبیبی)
داستایوفسکی
و یونسکو، به فاصله یک قرن، ناامیدانه در برابر موجی پرشور از جوانان انقلابی
ایستادند و هشدار دادند که «ثمره تاریخ زیبایی» است. فریادهایی که البته در هیچ یک
از آن دو مقطع در گوش جوانان آرمانخواه فرو نرفت، و ثمره دو انقلاب (انقلاب اکتبر
روسیه و انقلاب بهمن ایران) به گونهای پیش رفت که دو ملت برای سالهای سال فقط به
دنبال بازیافتن ارزشها و آزادیهایی افتادند که زمانی به راحتی در اختیار داشتند
اما خود به سودای جهانی بهتر آنها را قربانی ایدئولوژیهای انقلابی کردند. دوران
طلایی ادبیات کلاسیک روسیه دیگر هیچ گاه تکرار نشد و جوانان ایرانی، نه برای شرکت
آزادانه در کنسرتهای موسیقی، بلکه برای کسب حق آببازی کردن در پارکها هم هنوز
باید اندکی چشمانتظار بمانند. شاید بد نباشد در این مدت، یک نگاهی هم به پشت سر
بکنند، لابهلای ورقهای تاریخ باز هم تجربیات گرانبهایی پیدا میشود.
پینوشت:
در
تیتر و متن از «پیشگویی» به جای «پیشبینی» استفاده کردم، فقط به این دلیل که این
اظهارات قبلا «گفته شده» و حالا از وقوع نتیجه زمانی گذشته است. تصویر نیز متعلق
به یکی از نقاشیهای «رافائل»
است که مورد علاقه و احترام فراوان داستایوفسکی بود و در متن هم به آن اشاره شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر