یک مثل عامیانه و بازاری وجود
دارد که میگوید: «هرچیزی قیمتی دارد». یک تعمیم خطرناک و بدبینانه هم از همین مثل
ایجاد شده که میگوید: «هر آدمی قیمتی دارد»! یعنی شما نرخ را ببر بالا، یا شرایط
را تغییر بده، از هر آدمی، هر کاری بر میآید. سالها پیش اما، در جریان یک سریال
تلویزیونی معمولی (سریال «به سوی جنوب») یکی از شخصیتها علیه این روایت عامیانه استدلالی
کرد و در نهایت پیشنهاد جایگزینی ارائه داد: «هر آدمی یک مرزی دارد که به هیچ قیمت
از آن مرز فراتر نمیرود». من با این روایت جدید بسیار همدل هستم.
* * *
در پی فراخوان برخی هنرمندان
برای تحریم جشنواره فجر، شهاب حسینی با انتشار متنی، موضع متفاوتی گرفت و خواستار
حضور در جشنواره شد. فارغ از اینکه موافقاش باشیم یا مخالف، من طبیعتا برای
استدلال و تصمیماش احترام قائل هستم، اما میشود حدس زد آقای حسینی واکنشهای
توهینآمیز زیادی دریافت کرده، چرا که خیلی زود با انتشار یک یادداشت گلایهآمیز
نوشت: «با این خشونتی که در وجود شماست، چنانچه در مسند قدرت بودید، عملکردی بهتر
از آنچه امروز شاهد هستیم نداشتید».
گمان میکنم در این سالها، به
همان اندازه که برخی واکنشهای پرخاشجویانه در فضای مجازی را دیدهایم، استدلالهایی
از جنس استدلال شهاب حسینی را هم شنیدهایم که: «اینها دستشان به قدرت برسد از
این هم بدتر هستند». اما آیا این استدلالِ به ظاهر منطقی و بدیهی، قابل دفاع است؟
آیا واقعا تمام آن کامنتگذاران فضای مجازی قاتلهای بالقوه هستند که صرفا دستشان
به قدرت نرسیده؟
* * *
در فهرست مغالطههای شناخته
شده، یک مغالطه معروف در سنت فلسفه اسلامی/ایرانی وجود دارد با عنوان «مغالطه
ایهام انعکاس»؛ معنایش به زبان ساده این است که: اگر قضیهای را درست فرض کنیم،
لزوما اثبات نمیشود که عکس آن رابطه هم درست است. مثلا اگر بر فرض قبول کنیم که:
«همه پولدارها خوشبخت هستند»، نمیتوانیم نتیجه بگیریم: «همه خوشبختها پولدار
هستند».
این مثال ساده برای همه ما
قابل درک است، اما به طرز عجیبی، نسخههای دیگری از همین مغالطه را به وفور مشاهده
میکنیم و گاه به گوشمان «منطقی» میآید. برای مثال، اگر بخواهیم استدلال ضمنی که
شهاب حسینی به کار برده است را بازآرایی کنیم به این نتیجه میرسیم:
«همه جنایتکارها، به مخالفان
خود پرخاش میکنند»؛ در نتیجه «هرکسی به مخالف خود پرخاش کند حتما جنایتکار میشود»!
* * *
راستاش را بخواهید، بهانه
این یادداشت، متنی بود از «سیدعلیرضا بهشتی شیرازی». یادداشتی بسیار دلنشین و
خواندنی از ایشان که توصیه میکنم از دست ندهید، (اینجا) به ویژه که لحن صمیمانه و
ادبی آن برای شخص من یادآور بیانیههای مهندس موسوی است. اما در بخش انتهایی این
یادداشت و تحت عنوان «بعدالتحریر»، با اشاره به یکی از نوشتههای من (یادداشت: «نفرینشدگان زمین») بحثی مطرح شده که بیشباهت به گلایه شهاب حسینی نیست.
من در نوشته خود، از ماشین
سرکوب، امپراطوری دروغ و تمامی اجزا و حامیاناش اعلام انزجار و بیزاری کردهام. جناب
بهشتی شیرازی از این متن نتیجه گرفتهاند که امثال من، دقیقا شبیه همین دستاندرکاران
ماشین جنایت و سرکوب و دروغ هستیم و فقط خوششانس بودهایم که تا این لحظه مثلا
رییس صدا و سیما نشدهایم؛ نتیجه نهایی هم به گوشمان آشناست: این وضعیت برآیند
خود ماست و «از ماست که بر ماست» و احتمالا لیاقت این جامعه با این روحیه چیزی بیش
از این نیست!
من اما گمان میکنم که اگر خودم
یا بسیاری دیگر، زیر فشار شدید سرکوب و خفقان خشمگین شدهایم، وضعیت و واکنشمان
را نمیتوان به شرایطی تسری داد که بدون چنین فشارهایی تصمیم به حذف و سرکوب
دیگران بگیریم. فرض کنید گروهی با چماق به جان یک نفر افتادهاند و آن بینوا زیر
مشت و لگد یک فحشی میدهد، ناظر منصف نمیتواند کنار گود بایستد و بگوید: «ضارب و
مضروب هر دو شکل هم هستند. فقط فرقشان این است که یکی فعلا چماق دارد و دیگری زیر
فشار است»!
* * *
بگذارید به روایت نخست باز
گردم. به نظر من، هر انسانی مرزی دارد که تحت هیچ شرایطی از آن عبور نمیکند. مرز
من یا بسیاری از کامنتگذاران عصبانی ممکن است همین خشم و دلنوشتههای وبلاگی
باشد؛ اما هیچ کس نباید این واکنشها را به راحتی تعمیم بدهد و در ردیف جنایتکارانی
قرار دهد که دستور کشتار مردم را میدهند. بیشک قصد ما دعوت به مداراست، اما وقتی
هر اعتراضی را با هر سطحی از پرخاش همردیف قتل و کشتار قرار میدهیم، عملا قبح
دیکتاتوری و جنایت را ریختهایم و اندرز خود را به گوش بینوایی که زیر باران چماق
است بیاثر ساختهایم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر