از چه زمان
شروع شد؟ بار اولاش کدام بود؟ دقیقا نمیدانم. شاید ده سال پیش. یکی از آن
روزهایی که که صف کشیده بودید تا تارومارمان کنید! چطور دلتان آمد؟ مگر ما چه
عداوتی با شما داشتیم؟ و در تمام این سالها تکرارش کردید. هر بار به بهانهای و
هر بار شدیدتر و وحشیانهتر از پیش و هر بار وقیحانهتر دروغ گفتید و پوزخند زدید
و ما را هر بار بیشتر از خود راندید. خس و خاشاکمان کردید. میکروب شدیم. اراذل و
اوباش، اشرار حجامت شده، مزدور و خائنمان کردید و مشتی رجاله را بسیج کردید که تمامی
تهوعات را بر سر ما آوار کنند.
همان زمانها
خوانندهای گیتار به دست گرفت و ترانهای خواند که فهمیدم همین احساس را تجربه
کرده است:
عقب میمونی
از ما شکل ما نیستی اصلا
بدمیاری خیلی
بد میبازی مطمئنا
من با آن
پیشبینیهای مبارزه طلبانهاش کاری نداشتم. اما مدام با خودم میگفتم: همین است!
ما «شکل همدیگر نیستیم».
بعد از آن
بارها و بارها آن احساس تکرار شد. هر بار که شادیهای ما را سرکوب کردید. هر بار
که کوچکترین دلخوشیهای ما را گرفتید. هر بار که زخم خوردن ما را به سور نشستید و
ما را مثل مرغ عزا و عروسیتان مثله کردید. راستی چند نفر از ما در این سالها
مردند؟ دوست ندارم بپرسم چند نفر را خودتان کشتید؛ اما کاش کسی پیدا میشد که
بگوید چند نفر میتوانستند نمیرند اگر شما نبودید؟ حتی در سیل! یا در زلزله، یا
فقط در یک پرواز ساده. ما نمیدانیم. نگذاشتید که بدانیم. شما آنقدر سیاه بودید و
آنقدر سایههای شومتان را بر همه جا گستراندید که حتی پاسخ سادهترین پرسشها را هم
پوشاندید. مثل تمامی آن دقایق و لحظههایی که میتوانستیم از شادیهای کوچکی
امیدوار شویم، اما شما به کوچکترین شادیهای ما هم رحم نکردید. شما «سوگ عزای ما
را به سفره» نشستید.
ما به واقع
شکل هم نیستیم. شادیهای شما به سوگ نشستن ماست و عزاداریهایتان وحشت و رعشه به
تن ما میاندازد. سادهترین پرسشهای ما را به ضرب باتوم و گلوله سرکوب میکنید و
در برابر هر مربوط و نامربوطی خودتان عربده میکشید تا هر صدای مخالفی را خفه کنید.
ما حتی
دیگر دشمن هم نیستیم که برای دشمنی هم قرابتی لازم است. ما اینقدر از هم دور شدهایم
که حتی دیگر نمیتوانیم از هم نفرت داشته باشیم. نفرت هم حد و اندازهای دارد.
دیگر از تحمل ما گذشته. ما شاید همان شدهایم که: «من عدوی تو نیستم، من انکار تو
ام».
شاید
بگویند که هرچه باشیم و هرچه بیندیشیم، حداقل «هموطن» هستیم، اما من این را هم
دیگر باور ندارم. ما هیچ وقت شبیه هم نبودهایم و این روزها که شاید سیاهترین
روزهای تاریخ این ملت باشد، بیشتر از هر زمانی میفهمم که ما حتی دیگر «هموطن» هم
نیستیم. آن وطنی که شما تعریف کردهاید برای ما کابوس است. سوگواری است. سیاه و
خونین است. جنگ است و آتش است؛ دوزخ است و شوم است؛ و آن رویای سبز و شادی که ما
از وطن داریم، در چشمان سرخ و مغزهای سیاه شما تحملناپذیر میآید!
نه؛ ما حتی
هموطن هم نیستیم. اگر اینجاییم و اگر در ظاهر سایههامان هر روز در خیابانها به
هم میساید، فقط از آن بابت است که ما «نفرین شدگان زمین»ایم. نفرین شدهایم که محبوس
شما باشیم. در سیاهچالهای که هر روز، (شاید از وحشت طغیان زنجیرشدگانتان) قفلی
جدید به درهایاش میزنید و دیواری بلندتر به دورش میکشید. ما محبوس شماییم و بیهیچ
امیدی به زندانبانهای خود، بی هیچ چشمی به معجزهای رهایی بخش، مسخ شده و
نفرینی، به آخرین روزنههای یک شب ظلمانی خیره ماندهایم، تا کی سیاهی قیرمانندش،
همچون عذابی بر سر همهمان فرود آید و زندانی و زندانبان را نابود کند؛ و افسوس
میخوریم که حتی کالبدهای بیجانمان نیز محکوم به تحمل اجسادتان خواهند بود.
Thanks. No one could ever have given a better description of the nightmarish situation we're stuck in. "The Wretched of the Earth" is an admirably apt title for your excellent piece
پاسخحذفآه و ناله و زاری نکنید که تُف سربالا«نفرین شدگان زمین»تالی فاسد دارد و چیزی از غم و رنج و مصیبتتان کم نخواهد کرد!
پاسخحذفما را با شما هیچ نسبتی نبوده و نیست و نخواهد بود؛چرا که ما غارت شده و مقتولیم و شما غارتگر و قاتل.
شما در ٤ دهه گذشته بدوی بسیجی و کمیته ای و چماقدار و سپاهی و ماشه کش و بدنی جاانداز و پاانداز قلمی و دهنی و بغلی و پاکتی و مواجب بگیر و ماله کش نظام مشرکین بوده اید و ما از کشتار گنبد و
خوزستان و کردستان سال ٥٨ و ١٤اسفند ٥٩ و ٣٠خرداد و ٥ مهر و ١٩بهمن ٦٠ و قتلعام ٦٧ و ١٨تیر و قتل های زنجیره ای دهه ٧٠ و جنایت عاشورای و کهریزک ٨٨ و دیماه ٩٦ و کشتار آبان ٩٨،سلطنت طلب و عامل بیگانه و نفوذی و کمونیست و مجاهد و تحریمی و برانداز و کرکس و آشوبگر و تجزیه طلب و ویرانی طلب کلیت نظام مشرکین بوده ایم و تا روزخاکسپاریش با قرمساق ها و قرمساقزاده ها و انگشت جوهری ها و رجاله ها و پتیاره های تربیونی و دوربینی و حشری های ساکن تهران و قم و مشهد و اصفهان و یزد و کرمان و تبریز و لرستان و لندن و پاریس و تورنتو و تهرانجلس،هیچ مدارایی نداشته و نخواهیم داشت.
شما در ٤ دهه گذشته بخاطر منافع فردی و گروهی و خطی و جناحی و کج فهمی و ترس و جهل و زبونی و حب و بغض و تنگ نظری و کسب منافع مادی و تیپ و دکور و ویترین تان،بانی و حامی و جانی و شاهد قتلعام ما بوده اید و ما کشته های میانه میدان و زخم خوردگان و اسیران سیاهچالهای اوین و قزلحصار و رجایی شهر و کهریزک...بوده ایم.
شما دستتان چوب و چماق و میلگرد و دوربین و تربیون و باتوم و شوکر برقی و زره پوش و تفنگ و ماشین آب پاش و گاز اشک آور و دوشکا و تیربار و تانک و هلیکوپتر و موشک بوده است و دست پس و پیش ما خالی و وجودمان لبریز امید؛بنابراین ناگفته پیداست که ما سرافرازان حال و آینده ایم و شما در حال و آینده بجز آه و نفرین و لعنت ابدی نصیبی نخواهید داشت.
از ایران ایلخانی گفتن بود که گفت:اگر تخم و تره حروم لقمه مموتی نژاد و میرمخنث ارتجاع و اخته خواری طلبان و شیخ رشوه گیر و سرهنگ دولت امنیتی ها و مجلس سپاهی ها و مشارکتی ها و تدبیری ها و اعتدالی ها و تحولی ها و دوتابعیتی ها و منتقدین سبز و بنفش و قهوه ای شده هایی نظیر بابک احمدی و دولت آبادی و ملکیان و سریع القلم و فرج دباغ و شجریان و فرمان آرا و شیرین و مهرانگیز و نسرین و نرگس و رخشان و پناهی و فرهادی و کلهر و سگ و سگ ماچه دیکتاتور نظام مشرکین،مسلمان و ایرانی و وطن پرست هستند،من نه مسلمانم، نه ایرانی و وطن پرست.
can you credit my artwork 'Among Strangers' please www.lesleyoldakerfineart.com
پاسخحذف