«لمپن» به صورت عامیانه و روزمره
تعبیر شناختهشدهای است؛ اما در حالیکه معمولا در تشخیص مصادیق آن مشابه عمل میکنیم،
پای تعریف که برسد شاید دقیقا نتوانیم توضیح بدهیم که ویژگیهای لمپن چیست. به گمان
من، لمپن به صورت همزمان دارای دو وجه فرهنگی و اقتصادی است. هر دو وجه، در همسایگی
یک نمونه مشابه دیگر قرار دارد: «مستضعف»!
لمپنیسم فرهنگی
هر آدم بیسواد یا تحصیل نکردهای
لزوما لمپن نیست. بسیاری از ایرانیان «مستضعف فرهنگی» هستند. در کشوری که تاریخ مدارس
مدرناش به زحمت به ۱۰۰
سال میرسد، علم
و دانش هرچند مورد ستایش است، اما لزوما گستردگی کافی ندارد. ترکیب «کمسوادی» با
«ستایش سواد» به نظر من مصداق «استضعاف فرهنگی» است. یعنی بسیاری از پدران و مادران
ما فرصت و امکانات تحصیل را نداشتهاند. (اگر بگویم پدربزرگها و مادربزرگها شاید
راحتتر مصادیقاش را پیدا کنید) با این حال، اکثرا دوست دارند که فرزندانشان خوب
درس بخوانند و به مدارج عالی تحصیلی برسند. کشاورز یا کارگر زحمتکشی که خودش بیشتر
کار میکند به امید اینکه فرزندانش بتوانند تحصیل کنند بارزترین مصادیق این مستضعفان
فرهنگی هستند. جبر روزگار، فقر اقتصادی و کمبود امکانات فرهنگی آنها را در مضیغه نگه
داشته، اما احترام و علاقهشان به دانش و فرهنگ را زایل نکرده است. به قول شاعر، اینان
مصداق «آنکس که نداند و بداند که نداند» هستند.
در نقطه مقابل، لمپن فرهنگی
کسی است که سواد، تحصیلات و فرهنگ را خفیف میشمارد. به بیسوادی خودش افتخار میکند.
مصادیق دانش را ادا و اطوار میخواند. هنر فاخر را بیمعنا میداند و از به تصویر کشیدن
سلیقه مبتذل خود ابایی ندارد. «روشنفکرستیزی» بارزترین نشانه لمپن فرهنگی است. او به
صورت مداوم روشنفکری را در معنایی کنایی و به قصد تحقیر و تمسخر به کار میبرد و رعایت
ادب و آدام اجتماعی را به استهزاء میگیرد. هرآن دستاورد انسانی و اخلاقی که بشریت
به مدد صدها سال تلاش و ای بسا هزینه کسب کرده را دقیقا با همان برچسب «روشنفکربازی»
انکار میکند. (میخواهد نفی نژادپرستی باشد یا ضرورت احترام به حقوق اقلیتها یا پذیرش
تکثر عقاید و اندیشهها) به قول شاعر، او مصداق «آنکس که نداند و نداند که نداند» است.
لمپنیسم اقتصادی
جنبه اقتصادی لمپنیسم، بر خلاف
جنبه فرهنگیاش مغفول مانده و کمتر مورد توجه قرار میگیرد. تشخیص آن نیز دشوارتر است.
اینبار نیز میتوان از تعبیر «مستضعف اقتصادی» کمک گرفت. یعنی کسی که مورد ستم واقع
شده و از پس بیعدالتیهای اجتماعی با فقر دست و پنجه نرم میکند. مستضعف اقتصادی،
مظلوم است و نیازمند دادستانی؛ اما مرز باریک و ظریفی بین «مظلوم» با «قهرمان» یا
«مقدس» وجود دارد. هرآنکس که مظلوم است مستحق یاری است، اما لزوما مقدس نیست.
در مثل میگوییم که «ندانستن
عیب نیست...»؛ اما اگر به دام «ندانستن افتخار» است بیفتیم آن وقت مشخصا مرز مستضعف
فرهنگی را به سمت لمپنیسم طی کردهایم. درست به همین صورت، در زمینه اقتصادی نیز اگر
از مرز «فقیر بودن عیب نیست» به دام «فقیر بودن افتخار است» بیفتیم، مرز استضعاف اقتصادی
را به سمت «لمپنیسم اقتصادی» طی کردهایم. بسیاری از هموطنان، همچنان خاطره سالهای
نخست انقلاب را در ذهن دارند که گفتمان دفاع از مستضعفان به آنجا رسید که جوراب پاره
و لنگهبهلنگه مایه افتخار شد. گویی فقیر بودن سند شرافت بود و افراد برای کسب مدال
افتخارش رقابت میکردند.
طبیعتا وقتی فقر به افتخار بدل
شود، ثروتمند شدن نیز به ضد ارزش بدل میشود. (طبیعتا اینجا منظورم گروهی که از رانتخواری
و فساد اقتصادی ثروت اندوختهاند نیست) در حالی که کار کردن، زحمت کشیدن، تولید کردن
و کارآفرینی کردن، در هر دین و آیینی و مرام و مسلکی، و با هر عقل و منطقی امری قابل
ستایش و افتخارآفرین است. لمپنیسم اقتصادی، وضعیتی است که در آن «فقیر بودن» افتخار
است و «میلیاردر بودن» نوعی اشاره تحقیرآمیز! گویی فرد میلیاردر مترادف است با انسانی
فاقد ارزشهای اخلاقی و در مقابل فقرا همگی واجد شرافت و سلامت نفس و اخلاق حسنه هستند.
مسالهای که اتفاقا علوم اجتماعی و روانشناسی حکم به خلاف آن میدهند. متاسفانه، فقر
و نابرخورداری به تامین نشدن نیازهای اولیه بشری میانجامد که گاه با بروز ناهنجاریهای
اخلاقی و رفتاری همراه است. حتی در روایات اسلامی نیز از قول امیرالمومنین داریم که
«اگر فقر از دری وارد شود، ایمان از در دیگر خارج میشود».
ترکیب «لمپنیسم فرهنگی» با
«لمپنیسم اقتصادی» دقیقا همان خطر «پوپولیسم» است. یعنی فراهم کردن بستری که شیادترین
افراد بتوانند از آن سوء استفاده کنند و سرنوشت کشور را به مخاطره بیندازند. اولی فرهنگ
و اخلاق ملی ما را تهدید میکند و دومی ما را به سمت کشوری فقیر، ناکارآمد، غیرمولد
و محتاج سوق خواهد داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر