ما به
صورت سنتی شکافهای اجتماعی و سیاسی جامعه خود را بر مبنای طبقات، یا همان سیاستهای
راست و چپ اقتصادی و سیاسی تقسیمبندی میکنیم. این شیوه از تقسیم بندی را میتوان
میراث اندیشه مارکسیستی دانست که در کشور ما بسیار ریشه دوانیده، اما به واقع نمیتواند
تمامی شکافها، تقابلها و در نتیجه فرآیندهای سیاسی را توضیح دهد. یک شکاف دیگر
هم وجود دارد که هرچند در ادبیات مارکسیستی بدان توجه زیادی نشده، ولی در کشور ما
معمولا مورد توجه قرار میگیرد: بحث اقوام و اقلیتهای قومی یا مذهبی. شکاف سومی
هم وجود دارد که اتفاقا سالها است نشانههای خود را بروز داده اما هنوز به ادبیات
سیاست رسمی ما راه پیدا نکرده است: «شکاف در سبک زندگی».
از نگاه
مارکسیستی، اختلاف در سبک زندگی صرفا محصول جدال طبقاتی است. «ماکس وبر» اما چندان
با این تحلیل موافق نبود. وبر اعتقاد داشت که مارکس بیش از اندازه بر نقش اقتصاد
تاکید کرده. هرچند وبر هم نقش پررنگ اقتصاد را در نظر میگرفت، اما تفاوتهای
فرهنگی را نیز به صورت مستقل نقشآفرین قلمداد میکرد. وبر، علاوه بر مفهوم
«طبقه»، مفهوم «شأن» را نیز به کار گرفت تا بهتر بتواند تقسیمبندیهای اجتماعی را
توضیح بدهد. برای مثال، روحانیت، یا روشنفکران از نظر اقتصادی لزوما یک طبقه مستقل
نیستند، اما با استفاده از مفهوم «شأن» میتوانیم آنها را بهتر توضیح دهیم.
شأن
اجتماعی لزوما با طبقه اقتصادی مطابق نیست. ممکن است فردی از نظر اقتصادی بسیار
ضعیف باشد اما به مدد تلاش، مطالعه و تحقیق در رده روشنفکران به حساب آید. (اتفاقا
در جوامع رانتیر مثل کشور ما این پدیده شیوع فراوان دارد) همچنین ممکن است یک
روشنفکر اتفاقا سرمایهدار باشد. پس دو نفر از دو طبقه اقتصادی کاملا متفاوت، در
شأن روشنفکری با یکدیگر مشابه هستند.
از سوی
دیگر، دو نفر که جزو یک طبقه اقتصادی هستند، لزوما شأن فرهنگی یکسانی ندارند. مثل
یک بازاری ثروتمند اما مذهبی، در برابر یک تاجر ثروتمند اما غیرمذهبی. هر دو از
نظر طبقه یکسان هستند اما رفتارهایی کاملا متفاوت از یکدیگر بروز میدهند. پس اگر
در هنگام تحلیل سیاسی صرفا به طبقه اقتصادی تکیه کنیم، از درک تمایز و حتی اختلاف
این دو عاجز خواهیم ماند.
اتفاقی
که این روزها در خراسان در حال وقوع است به نظرم یکی از بارزترین مظاهر بروز جدال بر
سر «سبک زندگی» است. سبک زندگی به شدت تحت تاثیر شأن افراد قرار دارد. در کشور ما
نزدیک به چهار دهه است که حکومت برآمده از انقلاب، یک سبک زندگی خاص را به رسمیت
میشناسد و تلاش دارد که آن را به تمامی شهروندان تحمیل کند. از اجبار در پوشش
حجاب گرفته، تا ممنوعیت اکثر سبکهای موسیقی و البته رقص (که در فرهنگ و سنت ایرانیان
ریشه و قدمت فراوان دارد) همگی مصادیقی از تحمیل یک نوع سبک زندگی هستند. در
ماجرای اخیر نیز طلاب خراسان در اعتراض به استاندار که از شادی مردم (و کنسرتهای
موسیقی) حمایت کرده دست به تحصن زده و خواستار برکناری او شدهاند.
به صورت
همزمان و در آستانه انتخابات ریاستجمهوری، حملات به دولت گسترش یافته است.
منتقدان دولت، بنابر تحلیل سنتی خود گمان میکنند که پاشنه آشیل دولت روحانی نیز
به مانند هر دولت دیگری اقتصاد است. با همین تحلیل، تمام تمرکز خود برای تخریب
دولت را متوجه مساله رکود اقتصادی کردهاند. البته آنان تا حدودی هم حق دارند چرا که اقتصاد
همواره در انتخاب شهروندان نقش بسیار تعیین کنندهای ایفا میکند، اما این سطح از
بیتوجهی به عامل سبکزندگی خودش میتواند به یک غافلگیری بزرگ برای منتقدان دولت
بدل شود.
به گمان
من، شکاف میان سبک زندگی رسمی و دلخواست بخش بزرگی از جامعه تا حدی عمیق شده که نه
تنها دولت روحانی، بلکه هر جریان سیاسی دیگری نیز میتواند صرفا با تکیه بر همین
شکاف حمایت گستردهای را جلب کند. بدین ترتیب، حرکتهایی مثل تحصن اخیر طلاب نوعی
بازی کردن با آتش است. کافی است در برابر تحلیل مارکسیستی منتقدان، روحانی کمی
وبری فکر کند و از همین حرکات یک شعار انتخاباتی ساخته و جدال سال ۹۶ را به جدال
سبکهای زندگی بدل کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر