با طرح بحث آشتی و گفتوگوی
ملی، دغدغهای مطرح شد که آیا با این سیاست، اصلاحطلبان پایگاه اجتماعی خود را از
دست نمیدهند؟ نزدیک شدن به موعد انتخابات هم اهمیت این دغدغه را دو چندان ساخته است.
من گمان میکنم اگر هرچه سریعتر شاهد تغییر در رفتار و رویکرد اصلاحطلبان نباشیم،
اتفاقا خطر سقوط پایگاه اجتماعی بسیار جدی است.
پس از وقایع سال ۸۸ و برخوردهای حکومت، بخش قابل توجهی از شهروندان
و حتی جامعه نخبگان، هرگونه دوری از ساختار رسمی قدرت را به معنای نزدیک شدن به مردم
تلقی میکردند. شعار «یا با اونا یا با ما» هرچند در ظاهر یک مخاطب خاص داشت، اما از
شکاف عمیق معترضان با هسته قدرت خبر میداد. انتخابات سال ۹۲ صرفا شبیه یک آتشبس موقت بود که کشور از
وضعیت بحرانی خارج شود؛ اما شکاف قبلی جبران نشد.
اینجا با یک جریان سوم مواجه
هستیم. جریان سیاسی اصلاحطلبان که بخش عمدهای از بدنه اجتماعیاش به معترضان پیوست،
هرچند کاملا با آن منطبق نبود. تلاش اصلاحطلبان برای بازگشت به ساختار رسمی قدرت به
همان اندازه بدیهی است که نگاه تردیدآمیز بدنه اجتماعی طبیعی است. بدنه اجتماعی میخواهد
بداند: هدف از گفتوگوی ملی چیست؟ این تلاش برای بازگشت به قدرت به چه معنا است؟ چه
سودی برای جامعه دارد؟ آیا تمام مساله صرفا فرصتطلبی یک گروه خاص برای بهرهمندی از
مزایای قدرت نیست؟
بدین ترتیب، من برای اصلاحطلبان
یک پروژه دو وجهی قائل هستم. وجه نخست این پروژه، اعتمادسازی در دل حاکمیت و تلاش برای
سهمخواهی هرچه بیشتر از قدرت است. وجه دوم اما استحکام پیوندهای این جریان با پشتوانههای
اجتماعی است. جایی که آن دغدغه دوباره معتبر و تعیینکننده میشود.
همه میدانیم که در جریان انتخابات
ریاستجمهوری نه اصلاحطلبان قدرت مانوری دارند و نه بدنه اجتماعی آنها جرات ریسک
کردن. بیتردید باید از دولت روحانی حمایت کنیم. ادعاهایی همچون «حمایت مشروط» هم صرفا
بازی کلامی است و موضوعیتی ندارد، اما به صورت همزمان انتخابات شورا هم برگزار میشود.
نهادی که قبلا ثابت کرده میتواند روسای جمهور آینده را تعیین کند.
من به عنوان یک شهروند و عضوی
ساده از بدنه اجتماعی اصلاحات میخواهم بدانم برآیند عملکرد اصلاحطلبان شورا یا اصلاحطلبان
مجلس چه بوده؟ مساله هم اصلا افراد نیستند. میخواهم بدانم تفاوت منش و رویه این جریان
سیاسی با جناح رقیباش بالاخره کجا نمود پیدا میکند؟ آیا اصلاحطلبان بالاخره خود
را ملزم به پاسخگویی در مورد کارنامه نمایندگانشان میدانند؟
بدون تعارف و صریح عرض میکنم
که حضور چهرههایی مثل دکتر عارف، دستکم برای بخش عمدهای از فضای مجازی و شبکههای
اجتماعی به دستمایه جوک بدل شدهاند. گویا اینان به گونهای از سیاست اعتقاد دارند
که در آن رایدهندگان صاحبان اصلی کشور نیستند. جامعه، مصداق گوش نامحرم دارد. مصلحت
آن است که امثال دکتر عارف به کرسی قدرت تکیه بزنند اما برای پرهیز از جنجال یا مدام
سکوت کنند یا هرآنگونه که خود صلاح میدانند (و ما نمیدانیم چیست) در پشت پرده گپ
و گفتهایی انجام دهند. این شیوه ریشسفیدی بزرگان در تاریخ ما عمر هزاران ساله دارد،
اما وقتی از اصلاحطلبی سخن میگوییم طبیعتا جامعه را به شکل متفاوتی از دوگانه «ملوک
و رعایا» میبینیم. مردم قرار نیست فقط حاکمان را به صدر بکشند و سپس نامحرم قلمداد
شوند.
اگر بدنه آرای اصلاحطلبان بخواهد
به حضور منسجم خود در پای صندوقهای رای افتخار کند ناچار است به معدود چهرههایی همچون
علی مطهری یا محمود صادقی استناد کند که اتفاقا نفر اول اصلا برچسب اصلاحطلب ندارد.
از شورای شهر که همین سطح توقع هم نمیتوان داشت. بالاخره هیچ کس نفهمید عملکرد ۱۴ نماینده اصلاحطلب در پرونده املاک نجومی
چه بود؟ یا در ماجرای پلاسکو ، چطور چنین فاجعه بزرگی رقم خورد اما شهردار که هیچ،
حتی یک مدیر میانی هم توبیخ یا برکنار نشد؟
به باور من، طرح آشتی یا گفتوگوی
ملی زمانی میتواند وجاهت داشته باشد که وجهی متمایز از زد و بند چند چهره قدرتطلب
به خود بگیرد. تحقق این پروژه زمانی میتواند برای شهروندان اهمیت داشته باشد که در
پس آن به بازگشت شفافسازی و شایستهسالاری به ساختار حقوقی و حقیقی قدرت را ببینند.
اصلاحطلبان باید بدانند که تا ابد نمیتوانند از کیسه وجاهت شخصی سیدمحمد خاتمی هزینه
کنند. اگر جریان اصلاحات نتواند ضعف آشکار خود در رویه ایجاد روال منطقی، عقلانی و
شفاف مدیریتی را بازسازی کرده و به نمایش بگذارد، دیگر اصلا اهمیتی ندارد که درخواست
دوستیاش پذیرفته شود یا نشود. تجربه سال ۸۴ نشان داد که همواره جریانهای آلترناتیوی
وجود دارند که به سرعت از کنار ما عبور کنند و ما را غرق در خیالهای خود باقی بگذارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر