فریبا امیری - از
حدود ۱۲ سالگی بازی پینگپنگ را شروع کردم. نه به صورت حرفهای. بلکه با میز
شراکتی که با عیدیهای چهار خواهر و برادر خریدیم. تا سالهای سال بعد فرصت بازی
در یک باشگاه حرفهای یا تحت نظر مربیان را پیدا نکردم، اما در دوران کارمندی بانک
تجارت، بالاخره این شانس را پیدا کردم که راکت را کمی جدیتر در دست بگیرم. هیچ
وقت بازیکن بزرگی نشدم و شاید فقط به یمن قحط الرجال بود که فرصت پیدا میکردم به عنوان
یکی از بازیکنان تیم در مسابقات کارمندی حاضر شوم. در هر حال، با بیش از ۱۰۰
مسابقه حرفهای، احتمالا میتوانم ادعا کنم که جزو با تجربهترین بازیکنان سطح
میانی پینگپنگ کشور هستم. پس فضا و شرایط بازی را خوب میشناسم و میدانم در یک
بازی رسمی، نیاز به مربی یعنی چه.
بارها
به چشم خود دیدهام که مربیان چطور نتیجه بازی را عوض میکنند. حضور مربی در کنار
میز یعنی وجود یک مغز متفکر. نقاط قوت و ضعف حریف را میبیند و یادداشت میکند و
گاه با تشخیص خود حتی جهت دست گرفتن راکت بازیکن را هم عوض میکند. باز هم بنابر
تجربه من، اینکه بازیکنی بتواند بازی دو بر صفر باخته را در برابر یک حریف قدرتمند
به تساوی بکشاند، نشان از روحیه فولادینش دارد. یک اراده عظیم و یک اعتماد به نفس
فوقالعاده. از این جهت، کار «ندا شهسواری» کاری بوده است کارستان. آن وقت شاید
بتوانیم بگوییم حضور مربیاش، «سیما لیموچی» در کنار میز میتوانست به رقم خوردن
یک اتفاق بسیار مهم و مبارک ختم شود. آرزویی که البته محقق نشد.
اتفاقی
فرخنده و قابل تقدیر بود که با فشار افکار عمومی و ارباب جراید، دولت دستور اعزام
مربی ندا به المپیک را صادر کرد. اما اگر مثل من شاهد معطلی خانم لیموچی در فرودگاه
دوبی و فشار عصبی وارد بر ایشان بودید، تایید میکردید که یک تصمیم اشتباه میتواند
یک کار خوب را بیاثر کند.
از
ساعت ۲.۵ بامداد روز ۱۴ مرداد تا ساعتها پس از پایان بازی ندا، خانم لیموچی در
فرودگاه دوبی به انتظار نشسته بود و یا جلوی کانتر با کارمندان شرکت هواپیمایی امارات
چانه میزد تا اینکه خبر شکست شاگرد خود را در هواپیما شنید. وقتی با روحیه و تنی
خسته از هواپیما خارج شد و پا به هال فرودگاه گذاشت، به عنوان یک بازیکن قدیمی، به
عنوان یک همشهری، به عنوان یک هموطن بغض گلویم را میفشرد.
مساله
از آنجا شروع شد که برای خانم لیموچی مجوز حضور در مسابقات صادر نشد. بر اساس پروتکل
مسابقات المپیک، هر تیم پینگپنگ فقط میتواند یک مربی همراه داشته باشد. احتمالا
هیچ یک از قانونگذاران المپیک خبر نداشتند که در ایران، بازی کردن یک ورزشکار زن
زیر نظر یک مربی مرد ممنوع است! ممنوعیتی غیرورزشی که به جهان ورزش تحمیل میشود،
ولو آنکه به شکست بازیکنان و تیمهای ما بینجامد. با چنین قوانینی، دیگر تلاشهای
افکار عمومی و حتی حسن نیت دولت هم ره به جایی نبرد. تمام ماجرا به ارسال
غیرهمزمان مربی و بازیکن ختم شد که فقط یک جنگ فرسایشی و فشار روانی مضاعف به مربی
وارد کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر