۲/۳۱/۱۳۹۵

من عاقل و روشنفکرنمای بی‌عقل



«کورتزیو مالاپارته»، نویسنده و مبارز ایتالیایی بود که در جوانی مدتی به جنبش فاشیستی گرایش پیدا کرد اما بعدها به مبارزه با نازیسم و فاشیسم پرداخت. او چند کتاب علیه رژیم‌های فاشیستی دارد اما اردوگاه متفقین را هم بی‌نصیب نگذاشته و به جنایات ارتش آمریکا پس از ورود به اروپا هم پرداخته است. یکی از معروف‌ترین آثار او کتابی است با عنوان ایتالیایی «La Pelle» که «پوست» معنا می‌دهد. در انگلیسی نیز به «Skin» ترجمه شده و با همین نام شهرت یافته، اما در ایران با نام «ترس جان» ترجمه و منتشر شده است. علت این تغییر نام را مترجم در مقدمه کتاب توضیح داده است. مترجمی که کسی نیست جز «بهمن محصص»:

«... نام این کتاب را به توصیه‌ جلال آل احمد به «ترس جان» بدل کردم تا معنی‌ای دقیق از مندرجاتش داده باشم و آن را به فارسی برگرداندم تا روشنفکر و روشنفکرنمای کشور من (مخصوصا روشنفکرنما اگر عقلی داشته باشد) از آن روی سکه‌ جنگ دوم جهانی‌ و «آزاد شدن» اروپا از دست اروپایی باخبر گردد و بداند اگر آلمان‌ها مردم را کشتند، آمریکایی‌ها (پس از سزارین جنگ که {به} وسیله‌ «موجودات پرجیب» ماوارای اطلس انجام شد) آنان را پوساندند و کشتن کسی از پوساندنش شرافتمندانه‌تر است». (ص۲)

این اشاره کوتاه جناب محصص برای من حاوی دو نکته تکان‌دهنده بود. در مورد آل‌احمد می‌دانیم که چه میزان علاقه داشت به گروهی که «روشنفکر» یا «روشنفکرنما» می‌داند حمله کند و آنان را به چوب «غرب‌زدگی» بکوبد. اینجا نیز جناب محصص درست در همان چهارچوب نگاه و گفتمان آل‌احمد، از «روشنفکرنما»یی حرف می‌زند که اصلا معلوم نیست «عقلی داشته باشد». به نظرم این کنایه جناب محصص دقیقا در راستای عمل و کنشی است که از خود نشان می‌دهد. او اعتقاد دارد «دیگرانی هستند که عقل ندارند». با چنین اعتقادی، خیلی ساده و طبیعی ما به خودمان که حتما «عقل داریم» مجوز می‌دهیم که برای این دیگران بی‌عقل تصمیم بگیریم. درست مثل دو عزیز فرهیخته‌ای که با مشارکت و مشورت یکدیگر تشخیص داده‌اند اسم کتاب نویسنده‌ای در ایتالیا باید به جای «پوست»، حتما «ترس جان» باشد تا «معنی دقیقی از مندرجاتش» بدهد. این را خود نویسنده اصلا نفهمیده و مترجمان اروپایی هم هیچ کدام عقل نداشته‌اند، فقط این دو نخبه گرانقدر هم‌وطن ما هستند که تشخیص داده‌اند و راسا هم دست به کار شده‌اند تا مصلحت کتاب و مخاطب «بی‌عقل» آن را اجرایی کنند.


نکته دوم، اظهار نظر عجیب و تکان دهنده جناب محصص است در مقایسه «کشتن انسان‌ها» با آنچه «پوساندن» انسان‌ها خوانده‌اند. آیا این تصادفی است که دقیقا کسانی فکر می‌کنند «کشتن انسان شرافتمندانه‌تر از پوساندن آن‌ها است» که اعتقاد دارند برخی از مردم (به ویژه روشنفکرنماها) اصلا عقل ندارند؟ در واقع، این دوستان فکر می‌کنند اگر انسان‌ها تحت سیطره ترس، جهل و یا فساد «بپوسند»، حتی ارزش زنده ماندن هم ندارند؛ همان بهتر و شرافتمندانه‌تر است که اصلا بکشیم و خلاص‌شان کنیم. پس فقط انسانی ارزش زنده بودن را دارد که با ملاک‌های این عزیزان «نپوسیده» باشد. ملاک‌ها کدام است؟ همانکه به این گروه اجازه می‌دهد یک عده را فاقد عقل تشخیص بدهند و برای مصلحت یک عده دیگر، عنوان کتاب نویسنده‌ای در آن سوی جهان را عوض کنند. حس غریبی به من می‌گوید، این اندیشه درست همان استوانه بنای رژیم‌های توتالیتر است که می‌خواهند برای مصلحت انسان‌های «بی‌عقل» از هر طریق (ولو تحریف و یا دروغ) آن‌ها را از پوسیدگی نجات دهند و در عین حال به راحتی و با حفظ «شرافت» به خود اجازه می‌دهند تا نمونه‌های «پوسیده» را بکشند! چه دایره عجیب و دور باطلی است اگر به یاد بیاوریم آن «کورتزیو مالاپارته» در تمام عمرش دقیقا می‌خواست با همین رژیم‌ها مبارزه کند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر