در طبقه هفتم ساختمان شورای شهر مشغول گفت و گو هستیم که ناگهان صدای شیون بلند میشود. صدایی که تا طبقه هفتم هم رسیده و از پنجرههای دوجداره عبور کرده! از همان اول که وارد خیابان بهشت شده بودیم وضعیت غیرعادی منطقه جلب توجه میکرد. خیابان بند آمده بود و ماشینها به زحمت چند سانتیمتر پیشروی میکردند. نیروهای گارد و ضد شورش تمام خیابان را غرق کرده بودند. درون ساختمان شورا هم ولولهای به پاست. کارمندان و گاه نمایندگان شورا مدام خود را به پشت پنجرههای دو طرف ساختمان میرسانند تا درگیریها را از بالا ببینند. از روز قبل حدود چهارصد تن از دراویش بازداشت شدهاند و حالا خانوادههایشان، زنها و کودکان تجمع کردهاند که «ما را هم بازداشت کنید».
خشونت در برخورد با زنان و کودکانی که تجمع کرده بودند شدید بود. یادآور تیرهترین روزهای تابستان ۸۸. در ساختمان شورای شهر هم همه دارند به نشانه تاسف و انزجار سر تکان میدهند. زمزمههای مختلفی به گوش میرسد:
- «اینها بیآزارترین مردمان هستند. با اینها چکار دارند؟»
- «از دیشب خانوادههایشان آمدهاند و توی خیابان پشتی خوابیدهاند».
- «عجب پشتکار و اتحادی دارند اینها».
- «نظام بالاخره مجبور است کوتاه بیاید».
حرف زیاد است، اما پرسشی که هیچ کس جواباش را نمیداند این است: «اصلا چرا برخورد با این جماعت درویشها شروع شد؟ چه کار کردهاند که به خانقاههایشان حمله میشود و رهبرانشان را بازداشت میکنند؟ چه آزاری به کسی رساندهاند که اینطور مستحق خشونت و زندان و سرکوب هستند؟»
هیچ کس جوابی ندارد.
پینوشت:
حادثه متعلق به همین امروز (یک شنبه ۳۰ شهریورماه۹۳) است (+) و صدای شیونی که از آن صحبت کردم در دستگاه ضبط من ثبت شده. تصویر تزیینی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر