«اگر روزی روزگاری گذارتان به آلمان افتاد، حتما سری هم به
شهر «وایمار» در شرق این کشور بزنید. از شهرهای بسیار زیبا و تاریخی اروپاست.
البته نه به بزرگی و عظمت ابرشهرهایی چون برلین، پاریس یا لندن؛ اما «فرهنگشهر»
آلمان است. حتی چند سال پیش از این یونسکو این شهر را به عنوان «نخستین فرهنگشهر
اروپا» برگزید. وایمار شهر کلاسیکهای آلمان است. شهر ولفگانگ گوته و فریدریش شیلر؛
شهر فرانتس لیست است؛ آنجا که نیچه جان سپرد و جمهوری وایمار پا گرفت.
در وایمار سراغ پارک شهر را بگیرید. از پارک شهر تا میدان «بتهوون»
راه چندانی نیست؛ یکی از میدانهای زیبای شهر است. در گوشه میدان بتهوون دو صندلی
سنگی بزرگ به چشم میخورد که رو به روی هم قرار گرفتهاند. یکی رو به شرق دارد و
یکی رو به غرب. هر دو صندلی را از یک قطعه سنگ خارا تراشیدهاند؛ از یک جنس با رگههایی
از بلور نیلگون. جلوتر بروید! صندلیها خالی است و شما را به نشستن و نظاره کردن
دعوت میکند. نگاه کنید! درست در میان فرش خارا، میان دو صندلی، غزلی از حافظ نقش
بسته است، با خط زیبای نستعلیق؛ و در دو سوی فرش دو قطعه شعر از گوته به چشم میخورد
به زبان آلمانی. گویی که این دو بزرگ، دور از اغیار در این گوشه از جهان به گفت و
گو نشستهاند. میزبان گوته است که در وایمار ساکن است و میهمان حافظ».
این
متن را از پشت جلد کتاب «در
ستایش گفت و گو» نوشته «خسرو
ناقد» برداشتم. یک جست و جوی ساده هم در مورد شعری که از حافظ ثبت شده کردم.
دوستی با ارسال این لینک(+)
کمک کرد. غزلی است با این مطلع:
عمریست تا به راه غمت رو نهادهایم
روی و ریای خلق به یک سو نهادهایم
پینوشت:
این
روزها مشغول مطالعه در باب «گفت و گو» هستم. کتاب آقای ناقد بیاندازه شیرین و خوشخوان
است و البته به مساله گفت و گو محدود نمیشود و به مواجهه و دیدارهای بسیار جالبی
از فرهنگ شرق و غرب میپردازد. عنوان این یادداشت را هم برگرفته از کتاب «شوق
گفت و گو» نوشته «حسن
قاضیمرادی» انتخاب کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر