هفت سال پیش، یادداشتی نوشتم با عنوان «در لزوم بازخوانی کلیشه تاریخی ترکمانچای»! آن زمان بسیاری برجام را به «ترکمانچای» تشبیه میکردند و من، به عنوان یکی از مدافعان جدی برجام، اتفاقا با این تشبیه بسیار موافق بودم؛ البته به این شرط که شکست را بپذیریم و به پیامدهایش پایبند بمانیم!
شواهد
تاریخی نشان میدهد که بنیان جنگهای ایران و روس به هزار و یک دقیق قابل اجتناب
بود. (از جمله اساتیدی که بر این مساله تاکید دارند میتوان به دکتر داوود فیرحی
اشاره کرد) متاسفانه، بیکفایتی دولت مرکزی و فساد حکومتی باعث شد که کار به جنگی
برسد که در مرحله نخست با معاهده «گلستان» متوقف شد. بخشی از خاک کشور از دست رفت
و هزینههای سنگینی هم به ایران تحمیل شد؛ اما متاسفانه از آن شکست بزرگ درس نگرفتیم
و با توهم جبران شکست در دام جنگ دوم افتادیم.
نتیجه
جنگ دوم، شکست بیشتر، هزینههای بیشتر و از دست دادن بخش بیشتری از خاک کشور بود
که این بار با قرارداد ترکمانچای به تثبیت رسید. حالا میتوان پرسید: آیا این
قرارداد مایه ننگ کشور بود؟ یا جلوی ویرانی بیشتر و تجزیه باقی سرزمینهای ایران
را گرفت؟ بیشک اگر ترکمانچای نقطه پایان آن ماجراجویی دیوانهوار نمیشد، ای بسا
جنگ سوم ایران و روس هم از راه میرسید و شاید این بار کل آذربایجان را هم از دست
میدادیم. اتفاقی که البته در مورد برجام هم میشد پیشبینی کرد. در بند آخر آن یادداشت
نوشته بودم:
«به
باور من، توافقنامه ژنو اگر از جانب ایران نقض نشود، به صورت تاریخی میتواند با
ترکمانچای مقایسه شود و به عنوان یکی از حامیان توافق ژنو، ابدا از چنین مقایسهای
هم شرمنده نیستم. بدین جهت که توافق ترکمانچای نیز جلوی پیشروی بیشتر ارتش روسیه
و ویرانی هرچه بیشتر کشور را گرفت. اما اگر همین توافق ژنو از جانب ایران نقض شود،
قطعا باید آن را با عهدنامه گلستان مقایسه کرد که دیر یا زود با خسارتهای بیشتر و
هزینههای گزافتر یک ترکمانچای دیگر را به کشور تحمیل خواهد کرد».
متاسفانه،
آن آرزوی من به تحقق نپیوست و البته، در یک دهنکجی تاریخی، حتی به مخالفان برجام
هم نشان داد که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست. برجام، به جای اینکه ترکمانچای از آب
در بیاید، فعلا در سطح گلستان ظاهر شده و بالاترین آرزویی که میتوانیم بکنیم این
است که یک ترکمانچای دیگر از راه برسد و ما را از تداوم این ویرانی نجات بدهد؛ مشکل
اما از کجا بود؟
گروهی
باور دارند که از اول هم نباید به برجام تن میدادیم. البته توضیح نمیدهند که اگر
نمیدادیم پس چه میکردیم؟ نتیجه که احتمالا همین فلاکت تحریم بود، آن هم با حمایت
باقی کشورهای جهان! گروه دوم که کمی هم ژست عاقل اندر سفیه به خود میگیرند، مدعی
میشوند ما کار درست را کردیم، اما ترامپ دیوانه همه چیز را خراب کرد؛ اصلا هم نمیفهمند
که با این توجیه مضحک، فقط بر بلاهت خود صحه میگذارند، وگرنه هیچ دولتمرد عاقلی
برنامههایش را بر روی تصمیمات شخصی رییس جمهور کشوری دیگر بنا نمیکند.
به باور
من اما مشکل کار به مانند همیشه ریشه در داخل کشور داشت. مشکل این بود که ما شهامت
و صداقت آن را نداشتیم که اعتراف کنیم «نرمش قهرمانانه» یعنی اینکه به دلیل یک سیاست
غلط شکست خوردهایم و حالا داریم پای معاهده شکست را امضا میکنیم. حکومت تلاش کرد
که حتی شکست خودش را هم پیروزی جا بزند. بدبختی اینکه گویا تبلیغاتش بیشتر از
آنکه مردم را فریب بدهد خود حضرات را دچار اشتباه محاسباتی کرد. در نتیجه خیلی زود
دوباره فیلشان یاد هندوستان کرد و به جای آنکه از دستاوردهای برجام برای بهبود
اقتصاد کشور و برداشتن باری از دوش مردم استفاده کنند، به فکر لشکرکشیهای منطقهای
و جایگزینی سودای موشکی به جای رویای هستهای افتادند.
به باور
من، سقوط هر ملتی، تنها در نقطهای متوقف میشود که بتواند شکست خود را بفهمد و
بپذیرد. آلمانها یک بار جنگ جهانی را باختند، اما چون در اعماق وجودشان شکست را
نپذیرفتند و گناهش را به گردن دیگران انداختند، در جنگ دوم کشورشان را به نابودی
بیشتر کشاندند. ژاپنیها هم تنها پس از فاجعه بمبهای اتمی با سنگینی واقعیت کنار
آمدند. شکستهای بزرگتر، سرنوشت هر ملتی است که عقلانیت یا شهامت پذیرش مفهوم شکستهای
قبلی را نداشته باشد و حتی وقتی تن به معاهدات شکست میدهد، باز هم ضعفهای خود را
انکار کند و گناه اشتباهاتش را به گردن دیگران بیندازد. تاریخ نشان داده، برای چنین
ملتهایی، همیشه فاجعهای بزرگتر در راه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر