«اسلاوی ژیژک»، علاوه بر تشابه ظاهری خیره کننده، دستکم یک
شباهت دیگر هم با «حمیدرضا صدر» دارد: نگاهی سینمایی به جهان! اختلافی هم البته
وجود دارد؛ آقای صدر، فوتبال را به شیوهای سینمایی میبیند، اما ژیژک همین کار را
با سیاست انجام میدهد. ژیژک اظهار امیدواری میکرد که ترامپ رییسجمهور شود تا با
قرار گرفتن یک موجود غیرقابل پیشبینی (توصیفی خوشبینانه از ترامپ) در راس هرم
قدرت، ساختار سیاسی آمریکا یک تکانی بخورد. درست مثل یک فیلم کسالتبار که برای
جذابیتاش باید چند حادثه اکشن به آن اضافه کرد. من با حمیدرضا صدر موافقم. به
نظرم او به زیبایی توانسته کارکرد سرگرمیخواهی و زیباشناختی فوتبال، به عنوان یک خوراک
رسانهای را تشخیص دهد. در مقابل فقط میتوانم بگویم ژیژک «نمیفهمد» که آنچه به
صورت مستقیم با مرگ و زندگی صدها میلیون انسان در ارتباط قرار دارد جای این دست
ماجراجوییها نیست. موضوع این نوشته اما یک چهره دیگر است.
«حمید دباشی» با انتشار مقالهای مدعی شده که نه تنها ژیژک،
بلکه «نوام چامسکی» هم در موضعگیری انتخاباتی خود دچار خطا شدهاند. (اینجا: goo.gl/m9jFKB) چامسکی، پیش از این از مردم دعوت
کرده بود تا برای جلوگیری از رای آوردن «نئوفاشیستها»، علیرغم میل خود به هیلاری
کلینتون رای دهند. دباشی این موضع چامسکی را به همان اندازه اشتباه میداند که
حمایت ژیژک از ترامپ را. آقای دباشی مدعی کشف راه حل سومی است.
استاد «چپگرای ایرانی» که ساکن «آمریکا» است و برای
«الجزیره» مقاله مینویسد، در جریان انتخابات مقدماتی حزب دموکرات آمریکا از
سناتور برنی سندرز حمایت کرده بود. دباشی در مقاله اخیر هم راه حل ابتکاری خود را در
اصلاح «حزب فاسد دموکرات» توسط امثال سناتور سندرز میداند. پیش از این شماری از ایرانیان
مقیم آمریکا که افکاری نزدیک به دباشی داشتند، به دنبال شکست سناتور سندرز در انتخابات
مقدماتی، با شعار «حتی ترامپ هم از کلینتون بهتر است» از رای دادن به ترامپ حمایت
کرده بودند. (چامسکی در توصیف این گروه از تمثیل «روشنفکرانی که از هیتلر حمایت
کردند» استفاده میکند) با این حال استاد دباشی با انتقاد اخیر خود از ژیژک، در
واقع مدعی شود که با این گروه مرزبندی دارد؛ اما راهکاری که در پیش میگیرد عملا
چیست؟
نوام چامسکی هم در جریان انتخابات مقدماتی از سندرز حمایت
کرده بود. هرچند حتی سندرز هم در برابر آرمانهای چپگرایانه چامسکی صرفا یک «مهره
داخل سیستم» تعریف میشد، (توصیف خود چامسکی است) اما آنارشیست کهنهکار، با
تمایزگذاری میان آرمانخواهی در حوزه نظر و الزامات کنشکری در جهان واقعیات، نه
تنها از سندرز، که حتی پس از او از کلینتون هم حمایت کرد. درست همان کاری که خود
سناتور سندرز هم انجام داد؛ اما تصمیمات این دو چهره آمریکایی تاثیری در تصمیمات
قاطع استاد ایرانی نگذاشت.
یک طنز ایرانی وجود دارد که میگوید در یک مجلس ترحیم اعلام
کردند مرحوم وصیت کرده که کسی سیاه نپوشد. ملت یک صدا گفتند: مرحوم غلط کرد. ما به
احترامش میپوشیم. حمید دباشی و دوستان همراهاش در اقدامی جالب تلاش کردند تا
شوخطبعی ایرانیان را به صورت عملی به رخ آمریکاییها بکشانند. پس درست همان زمان
که مدعی میشوند «آن راه سوم» را در ظهور سناتور سندرز کشف کردهاند، در عین حال
یادشان نمیرود که سیاست او برای رای دادن به کلینتون را اشتباه بخوانند.
رایدهندگان ایرانی، طی دو انتخابات پیاپی ۹۲ و ۹۴، نشان
دادند در درک جایگاه و کارکرد صندوق رای به چه بلوغ و انسجامی رسیدهاند. اکثریت
آرای ایرانیان نشان داد که آنها میفهمند رای ندادن به یک گزینه «بد» در روز
انتخابات، هیچ تفاوتی با رای دادن به گزینه «بدتر» ندارد. من در جایگاهی نیستم که
به استاد دباشی جسارت کنم و بگویم سطح درک ایشان از کنش سیاسی، حتی از میانگین فهم
رایدهندگان ایرانی هم پایینتر است. پس برای توضیح این مساله که چطور دباشی هم میتواند
رای به کلینتون را غلط بخواند و هم رای دادن به ترامپ را، فقط میتوانم به این
نتیجه برسم که جناب استاد توانایی درک دارد، اما مصرانه «در برابر فهمیدن مقاومت
میکند»!
اگر دباشی و دوستاناش (در مواردی مریدانش) در همان موضع
کاملا تنزهطلبانه باقی میماندند که برویم به نامزد حزب سبز که اصلا شانسی ندارد
رای بدهیم من حداقل میتوانستم بگویم با گروهی طرف هستیم که دوست دارند بدون آغشته
شدن به سیاست، همچنان روی هوا راه بروند. موارد مشابه این شیوه از تنزهطلبی را
زیاد دیدهایم. (به هر حال در آمریکا سخن گفتن از تحریم انتخابات حتی در سطح شوخی
هم مطرح نیست. پس رای دادن به گزینههای گمنامی که کسی حوصله ندارد پروندهشان را
بررسی کند راه در رو خوبی است) اما وقتی دوستان تلاش میکنند تا با انتقاد همزمان
از چامسکی و ژیژک، مدعی راه حل سومی در عرصه عملی سیاست شوند و اتفاقا آن راه حل
سوم هم دقیقا کسی است که اگر اسماش را در همین مقاله اخیر با نام چامسکی جایگزین
کنیم هیچ فرقی در مقاله «هر دو اشتباه میکردند» وجود ندارد، دیگر سر سوزنی راه
برای خوشبینی، ولو در تنزهطلبی جناب استاد باقی نمیماند.
تنها پرسش که برای من باقی میماند این است که چه چیز به
ژیژک کمک میکند که همچنان بتواند «نفهمد» و به دباشی کمک میکند که همچنان «در
برابر فهمیدن مقاومت کند»؟ و چه چیز سندرز و چامسکی را مجبور به پذیرش واقعیت میکند؟
به نظرم پاسخ، در همان نگرش «سینمایی» به جهان است. طبیعتا یک استاد مهاجر ایرانی
که نصف دنیا را سفر کرده تا در دل بزرگترین نماد سرمایهداری بیرق چپگرایی بلند
کند و خاستار دگرگونی نظام شود، پیشاپیش نشانههای کافی برای اثبات این حقیقت بروز
داده که تا چه میزان واقعیات جهان را به شکل پرده سینما میبیند. درست مانند ژیژک
اروپایی که به نظر میرسد آمریکا را در هالیوود خلاصه کرده است. سندرز و چامسکی
اما آمریکایی هستند. آنها فرصتی برای نفهمیدن ندارند؛ نمیتوانند سرنوشت خودشان،
هموطنانشان و کشورشان را به بازی بگیرند. آنها به ناچار همانقدر واقعگرا
رفتار میکنند که رای دهندگان ایرانی در داخل خاک ایران.
(کانال «مجمع دیوانگان»: https://telegram.me/divanesara)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر