۳/۲۱/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «شعله‌های امید»


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

م. الف - این روزها و پس از جمود و رخوت، بار دیگر و به طور نسبی شور و هیجان به فضای انتخابات برگشته است. فارغ از آنکه این اقبال بیشتر از تلاش ها و مواضع نامزدهای اصلاح طلب/معتدل است یا بازخورد بیان عریان و خشن نامزد اصولگرایان تندرو، آرای تازه به میدان آمده بیشتر به سوی دو نامزد اصلاح طلب سوق دارد و البته در این میان نباید از کوشش های بی‌دریغ فعالان غیرستادی گذشت که اتفاقا بیشتر و پیشتر دل در گرو جنبش سبز داشته‌اند.

در این که حضور در انتخابات می‌تواند مفید باشد، بحثی نیست، که بسیار مناسب تاکنون پرداخته شده، این مقاله بیشتر معطوف به موضوع مصداق این رای است، موضوعی که برای بسیاری از فعالان بدیهی می‌نماید و آن عبارت است از حمایت یکی از، ترجیحا ائتلاف، نامزدهای اصلاح‌طلب و معتدل. استدلال عمده نیز بر آن است که در این صورت امکان پیروزی در انتخابات بالاست. سوالی که در برابر این ادعا ذهن بسیاری همچون راقم این سطور را می‌آزارد این است که کدامین اتفاق جدید در عرصه سیاست ایران افتاده است که حاکمیت را مجبور به پذیرش دوباره اصلاح‌طلبان بکند؟ آیا صرف آرای بالا و حضور مردم کافی است و اگر هست چرا در سال 88 دردی را علاج نکرد؟ در نداشتن ستادهای گسترده و مکانیزم شفاف انتخابی و نه حتی پشتیبانی در سطوح بالای قدرت، چه امر جدیدی حادث شده است که می تواند بهتر از آن کمیته صیانت از آرای مفصل سال 88 از آرای مردم نگهداری کند؟ این ادعا که به دلیل حضور کاندیداهای متعدد اصولگرا آرای اصلاح‌طلبان هم شمرده می‌شود، به حکم تجربه سال 84 مردود است. مگر نمی شود آرای تنها چند نفر را درست نخواند و بقیه را درست خواند؟ مگر در آن سال به غیر از مهدی کروبی، کسی به شمارش آرا، نه سواستفاده از قدرت و حضور نظامیان، اعتراضی داشت؟

شاید بشود سوال‌ها را جدی‌تر و پایه‌ای‌تر هم پرسید؟ چه اتفاقی باید بیفتد که جریان اصلاحات، دست‌کم به این شکل که رهبران فعلیش تعریفش می‌کنند، حذف خود را از قدرت بپذیرد؟ چرا باید حاکمیت پس از چند سال آشوب و مشکلات فراوان امنیتی، حالا آرام و بسیار دموکراتیک و از طریق صندوق‌های رای، اصلاح طلبان را باز شریک قدرت خود بکند؟ آیا این کار 4 سال پیش ساده تر و ممکن تر نبود؟ و اگر بحران‌های اخیر داخلی و خارجی، عقلانیت را به قدرتمندان بازگردانه است، رد صلاحیت هاشمی را چگونه می‌شود تاویل کرد؟

باز هم می‌توان پافراتر گذاشت. بگذاریم رویاهایمان کار کند و این فرض را بپذیریم که اصلاح طلبان قدرت را گرفتند، حالا چه؟ این گروه زمانی دو قوه را در قبضه داشتند، نو محافظه کاران هنوز سازماندهی نشده بودند و سپاه به یک غول عظیم نظامی-امنیتی-اقتصادی تبدیل نشده بود، اکثر مدیرانش زندانی نبودند و جراید بسیاری را در دست داشتند چه کردند که امروز در این عرصه تاریک و تنگ بکنند؟ تا کی با تفسیر تقلیل‌گرایانه‌شان از جامعه مدنی به صندوق رای و این که بزرگ ترین رقیبشان عدم مشارکت بالاست، نگاهی که هنوز بر بسیاری از آن‌ها از جمله کاندیدای منسوب به این جریان مستولی است، به بیراهه می‌روند؟ تا کی مغز اصلاحات کندتر و فشل‌تر می‌خواهد به دنبال بدنه‌اش بدود و با هیچ-کار-نکردن و بی‌برنامگی­اش بسیاری را مایوس کند. محافظه‌کاران در سال 76 شکست سنگین خوردند، اما خود را بازآرایی کردند، حتی نام نو، ابتدا آبادگران و نهایتا اصولگرا، برای خود برگزیدند و نتیجتآ آخرین بار در سال 80 انتخاباتی را، دست کم به ظاهر و رسما، واگذار کردند. در عوض اصلاح طلبان از سال 82 به این سو چه کردند؟ چند بار تنها از یک موضع ضربه خورده‌اند ؟ مگر نه آنکه در جنبش سبز هم دیرتر و به دنبال حرکت خود جوش مردم به خیابان آمدند؟

با که می‌شود/می‌شد دل به دریا زد

با تمام آنچه گفته شد، ممکن است لزوم شرکت در انتخابات هم زیر سوال برود ولی اینگونه نیست. نویسنده منکر وجود رقابت و اهمیت آن نیست بلکه می‌خواهد گوشزد کند که محل دعوا جای دیگری است. اصلاح طلبان، دست‌کم تا به این شکل و سیاق هستند، از بازی حکومت رانده شده‌اند و بعید است بی‌هیچ پشتوانه و دلیلی دوباره اجازه ورود به خوان قدرت را بیابند اما نزاع در اصولگرایان ادامه دارد و این بار محافظه کاران سنتی هستند که اسیر انحصار گرایی جریان رقیب، دوستان سابق، شده‌اند. پروژه‌ای که سال‌هاست آغاز شده، از همان زمان که وزرای‌شان، چونان پورمحمدی، از کابینه نهم مطلوب رهبری بی‌سر و صدا حذف شده‌اند. از وقتی که ناطق‌نوری در مناظره‌ها نام برده شد ولی فرصت پاسخگویی نیافت و همان روزها که فراکسیون‌شان در مجلس جدا شد و بعدتر بازاریان، به شکل بی‌سابقه‌ای، در اعتراض به بی‌ثباتی نرخ ارز راهپیمایی کردند.

حالا شاید بشود فهمید چرا عسگر اولادی از سران فتنه نبودن موسوی و کروبی می‌گوید. چرا باهنر و دوستانش از آمدن اصلاح‌طلبان به انتخابات، به شرطی که نامزد قدری چون هاشمی نباشد، حمایت می‌کنند. گویی در نبود اصلاح طلبان، حال آنها نزدیک‌ترین گروه به مرزهای خودی و غیرخودی هستند، مرزهایی که هر روز تنگ‌تر می‌شود و آن‌ها با بازگرداندن غیرخودی­ترها می‌خواهند خود را خودی­تر کنند. کلید این جملات جلیلی که «پس از جریان فتنه و انحراف، نوبت جریان تردید است» باز در همین موضوع است و با همین بینش می‌شود فهمید که چرا نه تنها جلیلی که قالبیاف که موئتلف ولایتی است ولی دل در گرو همکاری و نزدیک‌تر شدن به نومحافظه کاران دارد در مناظره‌ها به او حمله می‌کند و چرا این روزها روانبخش و همفکرانش بیش از روحانی به ولایتی می‌تازند.

اما راست سنتی هنوز به اندازه اصلاح‌طلبان خارج از قدرت و دست خالی نیستند. حتی اگر اکثریت جامعه مدرسین از ولایتی حمایت نکرده باشند، شیخ محمد یزدی که عضو شورای نگهبان ناظر انتخابات است، هواداریش را می‌کند. ولایتی اگر به مرحله دوم برود بیش از هر کس دیگری امکان همسو شدن با هاشمی رفسنجانی، اگر نه تمام اصلاحات، را دارد و پس از به قدرت رسیدن، به خصوص پس از مناظره سوم مسجل است که، به رهبری برای پایان مناقشه­ هسته‌ای فشار خواهد آورد. اگرچه باید اعتراف کرد نحوه اراده­ عرصه فرهنگ به دست او و دوستانش توصیفی جز کابوس، چونان سال‌های وزارت میرسلیم، نخواهد داشت و نوع تلقی و برخورد موتلفه/محافظه کاران سنتی با اقتصاد هم خود معضل دیگری است اما اگر این گروه نیز حذفش در پی شکست انتخاباتی شتاب بگیرد، حلقه قدرت تنگتر و انحصارطلبی و به دنبالش فساد و خفقان پررنگ‌تر خواهد شد. حکومت بیش از پیش به سوی یک دست شدن می‌رود و حتی نفوذ حوزه علمیه و روحانیت سنتی نیز تقلیل خواهد یافت.

تمام این‌ها به صورت ضمنی جوابی به این گزینه هم هست که چرا نباید از قالبیاف در برابر جلیلی حمایت کرد ولی می‌شود بیشتر هم در این باره گفت. او که هم معتدل‌تر به نظر می‌آید و هم گویی تمایلاتی فن‌سالارانه دارد. آنقدر اتصال با سپاه دارد که رای‌هایش را بشمرند، به خصوص که گویا به خودی خود محبوبیت بالایی هم دارد و با تمام این‌ها می‌گویند او گزینه‌ی دست‌کم سازمانی سپاه نیست.

شاید بشود قبول کرد با اینکه او در سپاه بالیده و بالا آمده، اولویت سپاه نیست اما نباید فراموش کرد که بعد از جلیلی، و به خصوص بعد از انصراف حداد، هیچ کس به اندازه او، امکان ارتباط برقرار کردن با سپاه را ندارد. او پیشتر و زمانی فرمانده قرارگاه خاتم بوده که سپاه به شکل گسترده وارد اقتصاد شده و همین امروز هم اکثر پروژه‌های بزرگ شهرداری را به همان‌ها سپرده. دوستان بسیار با نفوذی در فرماندهان ارشد سپاه دارد. البته باید اعتراف کرد ممکن است همین ارتباطات در کنار مدیریت احتمالا موفق در نجات اقتصاد، مشکلات ساختاری قانون اساسی و شخصیت خود شیفته قالبیاف، دقت کنید به دفعات استفاده او از ضمیر «من» و کلمه «قالیباف» در صحبت‌هایش، آغازگر جدایی و اختلاف سپاه و رهبری باشد.

علاوه بر این، توان مدیریت بالای او، که سابقه‌اش گواه آن است، همانقدر که فرصت است، ظرفیت تهدید شدن دارد. اگر او بتواند نارضایتی‌های اقتصادی را برطرف کند یکی از مهمترین نکاتی که فرصت ارتباط اپوزیسیون را با توده مردم می‌داد از مخالفان نظام می‌رباید. به یاد داشته باشید که یکی از علل اصلی مخالفت موج دوم جبهه ملی با طرح اصلاحات ارضی شاه، به اعتراف یکی از رهبرانش، آن بود که با انجام آن مشکلشان با حکومت منحصر به خود شاه می­شد و شد.

بگذارید از تطول بیش از این کلام بپرهیزیم. انتخاباتی پیش رو است که حلقه حاکمیت را به سوی تنگ‌تر شدن می‌برد. آنچه گفته شد اگر چه مشتمل بر این بود که نزاع نه بر سر اصلاحات که راست سنتی است و تلاش ما باید معطوف به همین معضل باشد اما در واقع در باب بحث امید است و کسانی را مخاطب دارد که شورمندانه و بعضا سرمستانه همه را به رای دادن به اصلاح‌طلبان فرا می‌خواند. دوستان عزیز، امید و مراقبت از آن منحصر به آن نیست که در کوتاه­مدت شادی را به فضای جامعه باز گردانید که چه بسا که اگر این رویاها سراب باشد به افسردگی عمیق‌تر و طولانی‌تر می­انجامد. مگر یک نسل توانایی تحمل چند شکست را دارد؟ امید و آرزو ظرفیت بی‌نهایتی نیست که بشود هر وقت و به هر مقدار که بخواهیم از آن برداشت کنیم بلکه که گاه یک یا چند نسل زمان می‌برد تا دوباره اعتماد به نفس به ملتی باز گردد. هیچگاه فترت بیست و پنج ساله کودتای بیست و هشت مرداد تا 22 بهمن را از یاد نبرید.

یادمان باشد که اگر چه جنبش سبز از دل اصلاحات بر آمد اما منحصر به آن نیست و آن طور که سال‌ها بسیاری از اصلاح­طلبان عملا نشان داده­اند حیات سیاسی و اجتماعی ما نیز منحصر به روزهای انتخابات. نه نیازی هست و نه فرصتی و نه توانی برای باز آزمودن گذشته‌ها. این انتخابات چه موفقیت آمیز، چه با شکست، چه آنطور که این متن تحلیل و پیش بینی کرده و چه به نوعی دیگر بگذرد، تلاش برای ایرانی بهتر پایان نخواهد پذیرفت و ،همانطور که بسیاری گفته‌اند، ما باید بسیار بیشتر به فکر روزهای بعد از آن هم باشیم. همه این سطور و استدلال ناشی از این تفکر است که گاه حفاظت از شعله‌های امیدمان می‌تواند همین باشد که به جای به دنبال بهترشدن از بدتر شدن موقعیت پیشگیری کنیم و فرصتی بسازیم برای اینکه در آینده فرصت های بهتری بیابیم:

«از شعله امید در سینه‌های خود محافظت کنید. امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، به اهتزاز در می‌آورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند».

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر