به یاد پدر طالقانی
فردا سالروز درگذشت آیتالله طالقانی است. راستش من هرچه سعی میکنم نمیتوانم در مورد مردی بنویسم که دیوانهوار دوستش میدارم، در مورد مردی که کسی نمیتوانست او را دوست نداشته باشد مگر آنکه مزدور و در طلب جاه و جلالی ناحق بود.ا
متن زیر بخشی از یادداشت «خلیلالله رضایی» (پدر برادران شهید رضایی) است در مورد ماجرای مرگ آیتالله طالقانی، در مورد صحت و سقم آن هیچ اظهار نظری نمیکنم، تنها به یک مسئله اشاره میکنم، چندی پیش که همراه یک گروه از دانشگاه به روستای محل سکونت آیتالله طالقانی در نزدیکی طالقان رفته بودم، در صحبت با اهالی روستا متوجه شدم که آنان هنوز اعتقاد دارند که آیتالله طالقانی مسموم شده و به قتل رسیده است. شاید حقیقت این ماجرا هیچ گاه مشخص نشود اما تنها زنده ماندن ادعاهایی در این رابطه ممکن است در مشخص شدن راز این مرگ مفید باشد.ا
واقع امر این است که درگذشت شادروان طالقانی بسیار مشکوک بود و من برای آگاهی هموطنان عزیز نکاتی را که در این قضیه توجه مرا جلب کرده بود مینویسم تا بعضی مسائل روشن شود. ا
قضیه از این قرار بود که روز نوزده شهریور من تازه از سفر آمریکا برگشته بودم. در بازگشت به دلیل علاقه زیاد و رفاقتی که از سالهای قبل ایجاد شده و در جریان مبارزات علیه شاه و شهادت فرزندان مجاهدم بسیار محکم شده بود، از همان فرودگاه به منزل آقای طالقانی زنگ زدم که سلامی گفته و احوالی بپرسم که جواب دادند خانه نیستند و مهمانند. از فرودگاه به خانه رفتم ولی به دلیل اختلاف ساعت آمریکا و ایران و عادت نکردن به وقت خواب در ایران خوابم نمیبرد. در همین هنگام آقای «اصغر محکمی» زنگ زد و با ناراحتی گفت آقای طالقانی در مهمانی منزل چهپور (پدر یکی از عروسهای آقای طالقانی) فوت کرده است. ا
جریان به این صورت بود که آقای طالقانی طلب آب میکنند و چهپور میرود و لیوانی آب میآورد و به دست آقا میدهد. آقا آب را میخورد و بعد از دو سه دقیقه میگوید «سوختم» و از حال میرود. افراد حاضر میروند تلفن بزنند به بیمارستان «طرفه» که میبینند هر دو تلفن خانه چهپور قطع است. ا
من به اصغر محکمی گفتم تو از کجا متوجه شدی؟ او جواب داد منزل پدر من کنار منزل چهپور است و میآیند و از خانه پدر من تلفن میکنند، ولی کار از کار گذشته است. در اینجا بجا است اشاره کنم آقای اصغر محکمی مجاهد رشید و شریفی بود که در سال شصت توسط پاسداران خمینی به شهادت رسید.ا
در هر حال من پس از باخبر شدن از ماجرا با حالی پریشان به مهندس بازرگان، آقای صدر حاجسیدجوادی، دکتر سامی و دکتر مبشیری تلفن کردم و قضیه را گفتم و بعد به وزارت کشور رفتم تا ته و توی قضیه را بیشتر در بیاورم. قطع بودن بیدلیل هر دو تلفن خانه چهپور بیشتر قضیه را مرموز میکرد و احتمال اینکه جنایتی اتفاق افتاده باشد را بیشتر میکرد. به خصوص که همزمان تلفن منزل دیگر آقای طالقانی که طبقه چهارم آپارتمانی در خیابان تخت جمشید بود نیز قطع شده بود و عدهای که هیچ گاه معلوم نشد از کجا آمده بودند، تمام اثاث خانه را زیر و رو کرده و به طور دقیق گشته بودند که به تصور من برای آن بود که اگر نوشتهای از آقای طالقانی علیه آنها وجود دارد از بین ببرند.ا
در وزارت کشور وقتی با آقای صدرحاجسیدجوادی صحبت کردم، ایشان گفتند خودت به شهربانی کل برو و قضیه را دنبال کن که ماجرا چه بوده است. من به عنوان بازرس مخصوص وزارت کشور به شهربانی رفتم و مشغول پیگیری قضایا شدم. یک تیم ورزیده برای دنبال کردن قضیه بلافاصله تشکیل شد. سه روز بعد از شهربانی تلفن زدند که به آنجا بروم. وقتی رفتم معلوم شد بهشتی تلفن زده و گفته است که خمینی دستور داده هر نوع تعقیب ماجرا ممنوع است و لاجرم قضیه معلق ماند.ا
دکتر سامی خیلی تلاش کرد که اجازه کالبد شکافی بگیرد، ولی باز از سوی خمینی به او خبر دادند کالبد شکافی ممنوع است و لاجرم دکتر سامی نتوانست کاری بکند. فیالواقع در آن وقت هم در برابر قدرت وحشتناک خمینی نمیشد کاری کرد.ا
در هر حال این بزرگمرد اینچنین در میان اشک و آه مردم به خاک سپرده شد و این معضل باقی ماند، اما شم مردم کمتر اشتباه میکند. از فردای به خاکسپاری مرحوم طالقانی این شعار که «بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی» بر سر زبان مردم افتاد و این شعار بیهوده نبود.ا
من به عنوان کسی که مدت کوتاهی در اوایل انقلاب مسئولیتهای حساسی به عهده داشتم بارها شاهد این بودم که خمینی و امثال بهشتی و رفسنجانی چقدر طالقانی را مانع خود میدانستند و همان اوایل انقلاب وقتی شادروان طالقانی اعتراض خود را در مجلس خبرگان با روی زمین نشستن نشان میداد، شبی بهشتی در صحبت با خمینی گفته بود «تا طالقانی زنده است مانع کار ما است» و این قضیه را یکی از نزدیکان بیت خمینی که از نام بردن آن عجالتا معذورم برای من تعریف کرد.ا
قضیه قتل آنقدر بر زبانها شایع بود و آخوندها از آن خبر داشتند که وقتی با هم درگیر میشدند آن را به عنوان چماق بر سر هم میکوبیدند. از جمله در مجلسی، شیخ جعفر شجونی با چهپور بر سر این قضیه درگیر میشود و او را متهم به قتل آقای طالقانی به دستور بهشتی میکند.ا
قضیه از این قرار بود که روز نوزده شهریور من تازه از سفر آمریکا برگشته بودم. در بازگشت به دلیل علاقه زیاد و رفاقتی که از سالهای قبل ایجاد شده و در جریان مبارزات علیه شاه و شهادت فرزندان مجاهدم بسیار محکم شده بود، از همان فرودگاه به منزل آقای طالقانی زنگ زدم که سلامی گفته و احوالی بپرسم که جواب دادند خانه نیستند و مهمانند. از فرودگاه به خانه رفتم ولی به دلیل اختلاف ساعت آمریکا و ایران و عادت نکردن به وقت خواب در ایران خوابم نمیبرد. در همین هنگام آقای «اصغر محکمی» زنگ زد و با ناراحتی گفت آقای طالقانی در مهمانی منزل چهپور (پدر یکی از عروسهای آقای طالقانی) فوت کرده است. ا
جریان به این صورت بود که آقای طالقانی طلب آب میکنند و چهپور میرود و لیوانی آب میآورد و به دست آقا میدهد. آقا آب را میخورد و بعد از دو سه دقیقه میگوید «سوختم» و از حال میرود. افراد حاضر میروند تلفن بزنند به بیمارستان «طرفه» که میبینند هر دو تلفن خانه چهپور قطع است. ا
من به اصغر محکمی گفتم تو از کجا متوجه شدی؟ او جواب داد منزل پدر من کنار منزل چهپور است و میآیند و از خانه پدر من تلفن میکنند، ولی کار از کار گذشته است. در اینجا بجا است اشاره کنم آقای اصغر محکمی مجاهد رشید و شریفی بود که در سال شصت توسط پاسداران خمینی به شهادت رسید.ا
در هر حال من پس از باخبر شدن از ماجرا با حالی پریشان به مهندس بازرگان، آقای صدر حاجسیدجوادی، دکتر سامی و دکتر مبشیری تلفن کردم و قضیه را گفتم و بعد به وزارت کشور رفتم تا ته و توی قضیه را بیشتر در بیاورم. قطع بودن بیدلیل هر دو تلفن خانه چهپور بیشتر قضیه را مرموز میکرد و احتمال اینکه جنایتی اتفاق افتاده باشد را بیشتر میکرد. به خصوص که همزمان تلفن منزل دیگر آقای طالقانی که طبقه چهارم آپارتمانی در خیابان تخت جمشید بود نیز قطع شده بود و عدهای که هیچ گاه معلوم نشد از کجا آمده بودند، تمام اثاث خانه را زیر و رو کرده و به طور دقیق گشته بودند که به تصور من برای آن بود که اگر نوشتهای از آقای طالقانی علیه آنها وجود دارد از بین ببرند.ا
در وزارت کشور وقتی با آقای صدرحاجسیدجوادی صحبت کردم، ایشان گفتند خودت به شهربانی کل برو و قضیه را دنبال کن که ماجرا چه بوده است. من به عنوان بازرس مخصوص وزارت کشور به شهربانی رفتم و مشغول پیگیری قضایا شدم. یک تیم ورزیده برای دنبال کردن قضیه بلافاصله تشکیل شد. سه روز بعد از شهربانی تلفن زدند که به آنجا بروم. وقتی رفتم معلوم شد بهشتی تلفن زده و گفته است که خمینی دستور داده هر نوع تعقیب ماجرا ممنوع است و لاجرم قضیه معلق ماند.ا
دکتر سامی خیلی تلاش کرد که اجازه کالبد شکافی بگیرد، ولی باز از سوی خمینی به او خبر دادند کالبد شکافی ممنوع است و لاجرم دکتر سامی نتوانست کاری بکند. فیالواقع در آن وقت هم در برابر قدرت وحشتناک خمینی نمیشد کاری کرد.ا
در هر حال این بزرگمرد اینچنین در میان اشک و آه مردم به خاک سپرده شد و این معضل باقی ماند، اما شم مردم کمتر اشتباه میکند. از فردای به خاکسپاری مرحوم طالقانی این شعار که «بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی» بر سر زبان مردم افتاد و این شعار بیهوده نبود.ا
من به عنوان کسی که مدت کوتاهی در اوایل انقلاب مسئولیتهای حساسی به عهده داشتم بارها شاهد این بودم که خمینی و امثال بهشتی و رفسنجانی چقدر طالقانی را مانع خود میدانستند و همان اوایل انقلاب وقتی شادروان طالقانی اعتراض خود را در مجلس خبرگان با روی زمین نشستن نشان میداد، شبی بهشتی در صحبت با خمینی گفته بود «تا طالقانی زنده است مانع کار ما است» و این قضیه را یکی از نزدیکان بیت خمینی که از نام بردن آن عجالتا معذورم برای من تعریف کرد.ا
قضیه قتل آنقدر بر زبانها شایع بود و آخوندها از آن خبر داشتند که وقتی با هم درگیر میشدند آن را به عنوان چماق بر سر هم میکوبیدند. از جمله در مجلسی، شیخ جعفر شجونی با چهپور بر سر این قضیه درگیر میشود و او را متهم به قتل آقای طالقانی به دستور بهشتی میکند.ا
aghay chahpoor ghabl az enghlab mashin hay serghati ra oragh mikard familiash oraghchi bood baray rad gom koni esmash ra avaz mikonad va migozarad shahpoor bad az enghelab reis sherkat vahed shod va az onja be dalil dozdi bironesh kardan va refighdost oo ra modir bonyad kard.vey ba taleghani famil bood.
پاسخحذفروح پدر ظالقانی آرام باد..
پاسخحذفسلام آرمان گرامی
پاسخحذفالبته من معتقد به کشتن اقای طالقانی نيستم به چند دليل :
خيلی وقتها ما تصوير بس بزرگ از توانايی سيستم های امنيتی نظام می سازيم که اين خوشايند همين سيستم ها هست که اگر توانايی اشان ۱۰ هست ما تصوير ۱۵ از انها بسازيم هر چند بايد اين را گفت که اينان به هيچ اخلاقی چه دين محور و چه فر دينی معتقد نيستند
مواضع متفاوت طالقانی باعث شد تا حدی اين شايعه موثر افتد
بهر حال از لحا ظ پزشکی هم اين روايت بيشتر سکته قلبی يا ،ام ای را تداعی می کند .
بهر حال اخوند چون ته اش بر فقه استوار اخوند هست حتی اگر کديور شود و يا منتظری و قابل
هر چند همين تقابل با فقه متحجر هم کمکی به پيشرفت دموکراسی و حرکت در مسير برابری و ازادی است .
و جدای از همه اينها زنده باد آرمان و آرمانهايش
آرمان جان مهم باور ندارم که پدرطالقانی را کشته باشند..اصولا ایشون و آیت الله خمینی رابطه ی نزدیکی داشتند علی رغم تمام اختلاف نظرهایی که به تدریج بوجودآمد...طالقانی کاریزمای بالایی داشت که مانع می شد که دیگر نیروها یا شخصیت ها آنقدر پیش روند که به جان وی نظر کنند.
پاسخحذف