چندی پیش
در یک میهمانی دوستانه، تعدادی از حضار اصرار داشتند که احمدینژاد بیشترین خدمت را
به کشور کرده و بهترین گزینه برای تکرار ریاست جمهوری است. البته ابدا اعتقادی به پیشرفت
کشور در دوره احمدینژاد وجود نداشت. بلکه کاملا برعکس؛ دوستان خوشحال بودند که او
کشور را تا مرز نابودی پیش برده است. عزیزان ما اعتقاد داشتند تنها راه نجات کشور این
است که امثال احمدینژاد همه چیز را نابود کنند تا نظام متلاشی شود و بعدش (دقیقا نمیدانم
طبق چه فرمولی) ما و تمام مردم نجات پیدا کنیم.
شاید شما
هم با استدلالهای مشابهی از این دست مواجه شده باشید. منطقی که ممکن است به کنایه
«اتوبوسی» خوانده شود؛ اما اگر بدانیم یکی از سرشناسترین چهرههای جهانی در حوزه فلسفه،
جامعهشناسی و رسانه نیز دقیقا با شیوهای مشابه به تحلیل انتخابات میپردازد، آن وقت
مساله کمی جدیتر میشود.
«اسلاوی ژیژک» گلایه میکند که گاه به
ناروا او را یک مدافع استالین میخوانند. هرچند به احتمال زیاد این اتهام به او وارد
نیست، در هر صورت او را باید نسخهای مدرن (یا حتی پست مدرن) و به روز شده از سنت چپ
قلمداد کرد. اسلاف ژیژک رهایی و سعادت انسانها را تنها از مسیر انقلابیگری میسر میدانستند.
در عصری که انقلابهای کلاسیک چندان محتمل به نظر نمیرسد، شاید توقع میرفت انقلابیون
پیشین به نسخههایی معتدلتر گرایش پیدا کنند. ژیژک اما یکسره مسیر متفاوتی را در پیش
گرفته است. استدلالی که او برای حمایت از دونالد ترامپ مطرح میکند، شباهتی به یک نسخه
جدید از از انقلابیگری ندارد. بلکه بیشتر حکایت از نوعی تمایل به «ویرانگری» دارد.
ژیژک اعتراف
میکند که «من از ترامپ وحشت میکنم» و مدعی است که از خطرات بالقوه ریاست جمهوری ترامپ
آگاه است. اما باز هم اصرار دارد که اگر آمریکایی بود به ترامپ رای میداد چرا که ترامپ
قواعد نانوشته سیاست در آمریکا را به هم میریزد! در مقابل ترامپی که نماد «به هم ریختن
قواعد بازی» است، ژیژک، کلینتون را نامزد بانکداران و سرمایهداران معرفی میکند.
یعنی دقیقا همان چیزی که نماد نظم کنونی آمریکا است. او در مجموع حفظ یا تداوم این
نظم را «خطرناکتر» از به هم ریختن قواعد بازی میداند.
قطعا شمار
آنان که نظم کنونی آمریکایی را نامطلوب دانسته و خواستار تغییر و یا دگرگونی کامل آن
هستند کم نیست. «نوام چامسکی»، یکی از سرشناسترین آنان است. آنارشیست برجسته آمریکایی
که تمام عمرش علیه نظم سرمایهداری آن کشور قلم زده نیز خواستار یک تحول ریشهای است؛
اما احتمالا تفاوت او با ژیژک در آن است که تا زمانی که اطمینان پیدا نکند مسیر انقلاب
دقیقا به سمت همان مطلوبی است که میخواهد، ترجیح میدهد از ماجراجویی در ابعاد کلان
پرهیز کند. پس فروتنانه مسیر اصلاحات گام به گام را در پیش میگیرد و از مخاطبان خود
میخواهد علیرغم «نفرت»ی که از کلینتون دارند، در برابر خطر ترامپ به او رای دهند.
برای ژیژک
اما حصول اطمینان از مسیر تحول چندان اهمیتی ندارد. اولویت ژیژک «به هم ریختن قواعد»
است. مهم نیست که این به هم ریختگی، به دست افراطیترین سیاستمدار راستگرایی رخ دهد
که آشکارا سخنان نژادپرستانه بر زبان میراند. آنچه اهمیت دارد نفس «ویرانگری» است.
به باور من،
از ایران تا آمریکا، چه در برابر منطق پیشین «انقلابیگری» و چه در برابر اشتیاق جدید
به «ویرانگری»، همچنان فقط یک پاسخ اصیل، ریشهدار و قابل اتکا وجود دارد: «اصلاحطلبی».
اگر تا دیروز، اصلاحطلبی باید در مقابل منطق «انقلابیگری» تاکید میکرد که «هیچ راه
میانبر و مسیر یک شبهای برای ساخت یک بنای عظیم وجود ندارد»، حالا در برابر منطق
«ویرانگری» باید استدلال کند که: «از دل هیچ ویرانهای یک بنای آباد خارج نمیشود».
هر دو را اگر بخواهیم با هم تلفیق کنیم، پاسخ همزمان اصلاحطلبی به «انقلابیگری و
ویرانگری» آن است که: «بناهای بزرگ را تنها با گذاردن خشت بر روی خشت باید ساخت، و
تنها با تعویض صبورانه خشت با خشت اصلاح کرد».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر